از این به بعد پوستر فیکمون اینه دوس جونیا
کیمیاگر p9
^ویو نویسنده^
کوک با تمام سرعت گاز میداد جوری که اگر یه چیزی سد راهشون بود باید چند کیلو متر ترمز میگرفتن. ولی نمیشد کاریش کرد تهیونگ هی بهش گیر میداد که تندتر بره. تهیونگ الان فقط ذهنش پیش جیمین بود.
اون تنها بود.
درد داشت.
کسی پیشش نبود.
جیمین از درد سرخ سرخ شده بود مثل پسر های نوجوونی که عاشق شدن. از درد زیادش به دسته ی مبل و خود مبل چنگ مینداخت. انقدر به دسته ی مبل فشار آوورده بود که شکلش یکم فرق کرده بود.
فقط به تهیونگ فحش میداد و لعنتش میکرد.
جیمین: باباتون من و باردار کرد...آییییی...الانم که من اینجا دارم از درد جون میدم نیستتتت...جیییییییغ
*نکته: وقتی میگم جییییییغ یعنی صدای جیغش خیلی بالاست. وقتی میگم جیغ یعنی داره جیغ میزنه*
جیمین: توله های قشنگم کره خر بازی در نیارید.... ای وایییییی...آروم جفتک بندازین...اوهویییی.
&مکان: ماشین&
تهیونگ: تو که گفتی الان میرسیممم....بجنب کوککک..از دست میرهههه..
کوک: عههههه...هولم نکن.
تهیونگ: خدایااااا....بجنب ...فقط بجنب.
کوک: منم باردار بودم درد داشتم اینجوری برام میکردی؟
تهیونگ: نه!
کوک: چرا؟
تهیونگ: چون برادرمی، کی میاد عاشق تو شه که باردارتم کنه! (دستم بخواد، کوکِ زیادی دیدی؟)
کوک: باشه....بیا رسیدیم.
تهیونگ: جیمینممممممم.
کوک ماشین و جلوی کلبه پارک کرد بعد پیاده شدن و در و باز کردن و وارد شدن (بعد در و بستن) رفتن بالا.
تهیونگ: جیمینا...جیمینا عزیزکم!
جیمین: تهییییووووونگ....آیییییی....کجا بودیییی؟ آییییی مادر...تهیونگ برین دکتر.
تهیونگ: باشه باشه میریم تو فوت کن! من و نگاه کن... هو، هو، هو.
جیمین: هو...هو...تهیونگ..هو..فوت کردن دردی رو کم نمیکنه...هو...هو...بریم دکتر...
کوک: بابا من تازه اومدم.
تهیونگ: کوک زنگ بزن به هوسوک.
جیمین: تو هوسوک و...هو..هو..از کجا میشناسی..آخخخخخ.
تهیونگ: تو فعلا فوت کن!
کوک: الو؟ سلام خوبی هوسوکا...کوکم...ببین میتونی بیای؟ ما اینجا یه مشکل کوچولو داریم...امممم...جیمینه...نه نه چیزیش نشده...یعنی چرا...درد داره.. نمیدونم.. من سرکار بودم یهو زنگ زد گفت که درد دارم بیا من و ته ام و اومدیم..اوکی...لوکیشن میفرستم.
تهیونگ: چی شد؟
کوک: داره میاد..
جیمین: ت.تهیونگ...(بی حال)
تهیونگ: جیمین؟ چی شد؟ چرا یهو سفید شدی؟
کوک: داره بیهوش میشه.
جیمین: .... (بیهوش شد 🤓)
تهیونگ: ک.کووووک..چی شد؟ نکنه اتفاقی براش افتاد؟ بریم بیمارستاااان..
کوک: عه توام هی بیمارستان بیمارستان میدونی از اینجا تا شهر چقدر راه؟ همین الان رسیدیم. میخوای زنگ بزنم به جمعیت هلال احمر؟
تهیونگ: احمق...به جای تیکه انداختن یه کاری کن.
کوک: چیکار کنم خو؟
تهیونگ: خیر سرت با هوسوک کار میکنی.
کوک: یادت باشه اونم مافیاس.
تهیونگ: اون مافیا دکتره اسکللللل.
کوک: باشه چرا جوش میاری؟
تهیونگ: کوک بچم...کوک بچه هام...کوک امگااااام.
کوک: هن؟
تهیونگ: اسکل فلان، فلان شده بیا اینجااا...خدایا این چه پرستاریههههه.
کوک: عهههه...من وسایلم و نیووردم که!
تهیونگ: میتونس که نبضش و بگیری.
کوک: او آره.
تهیونگ: چی شد؟
کوک: بیهوش شده بابا...بهش فشار اومده.
تهیونگ: هوسوک کجایی؟
.....
^ویو نویسنده^
کوک با تمام سرعت گاز میداد جوری که اگر یه چیزی سد راهشون بود باید چند کیلو متر ترمز میگرفتن. ولی نمیشد کاریش کرد تهیونگ هی بهش گیر میداد که تندتر بره. تهیونگ الان فقط ذهنش پیش جیمین بود.
اون تنها بود.
درد داشت.
کسی پیشش نبود.
جیمین از درد سرخ سرخ شده بود مثل پسر های نوجوونی که عاشق شدن. از درد زیادش به دسته ی مبل و خود مبل چنگ مینداخت. انقدر به دسته ی مبل فشار آوورده بود که شکلش یکم فرق کرده بود.
فقط به تهیونگ فحش میداد و لعنتش میکرد.
جیمین: باباتون من و باردار کرد...آییییی...الانم که من اینجا دارم از درد جون میدم نیستتتت...جیییییییغ
*نکته: وقتی میگم جییییییغ یعنی صدای جیغش خیلی بالاست. وقتی میگم جیغ یعنی داره جیغ میزنه*
جیمین: توله های قشنگم کره خر بازی در نیارید.... ای وایییییی...آروم جفتک بندازین...اوهویییی.
&مکان: ماشین&
تهیونگ: تو که گفتی الان میرسیممم....بجنب کوککک..از دست میرهههه..
کوک: عههههه...هولم نکن.
تهیونگ: خدایااااا....بجنب ...فقط بجنب.
کوک: منم باردار بودم درد داشتم اینجوری برام میکردی؟
تهیونگ: نه!
کوک: چرا؟
تهیونگ: چون برادرمی، کی میاد عاشق تو شه که باردارتم کنه! (دستم بخواد، کوکِ زیادی دیدی؟)
کوک: باشه....بیا رسیدیم.
تهیونگ: جیمینممممممم.
کوک ماشین و جلوی کلبه پارک کرد بعد پیاده شدن و در و باز کردن و وارد شدن (بعد در و بستن) رفتن بالا.
تهیونگ: جیمینا...جیمینا عزیزکم!
جیمین: تهییییووووونگ....آیییییی....کجا بودیییی؟ آییییی مادر...تهیونگ برین دکتر.
تهیونگ: باشه باشه میریم تو فوت کن! من و نگاه کن... هو، هو، هو.
جیمین: هو...هو...تهیونگ..هو..فوت کردن دردی رو کم نمیکنه...هو...هو...بریم دکتر...
کوک: بابا من تازه اومدم.
تهیونگ: کوک زنگ بزن به هوسوک.
جیمین: تو هوسوک و...هو..هو..از کجا میشناسی..آخخخخخ.
تهیونگ: تو فعلا فوت کن!
کوک: الو؟ سلام خوبی هوسوکا...کوکم...ببین میتونی بیای؟ ما اینجا یه مشکل کوچولو داریم...امممم...جیمینه...نه نه چیزیش نشده...یعنی چرا...درد داره.. نمیدونم.. من سرکار بودم یهو زنگ زد گفت که درد دارم بیا من و ته ام و اومدیم..اوکی...لوکیشن میفرستم.
تهیونگ: چی شد؟
کوک: داره میاد..
جیمین: ت.تهیونگ...(بی حال)
تهیونگ: جیمین؟ چی شد؟ چرا یهو سفید شدی؟
کوک: داره بیهوش میشه.
جیمین: .... (بیهوش شد 🤓)
تهیونگ: ک.کووووک..چی شد؟ نکنه اتفاقی براش افتاد؟ بریم بیمارستاااان..
کوک: عه توام هی بیمارستان بیمارستان میدونی از اینجا تا شهر چقدر راه؟ همین الان رسیدیم. میخوای زنگ بزنم به جمعیت هلال احمر؟
تهیونگ: احمق...به جای تیکه انداختن یه کاری کن.
کوک: چیکار کنم خو؟
تهیونگ: خیر سرت با هوسوک کار میکنی.
کوک: یادت باشه اونم مافیاس.
تهیونگ: اون مافیا دکتره اسکللللل.
کوک: باشه چرا جوش میاری؟
تهیونگ: کوک بچم...کوک بچه هام...کوک امگااااام.
کوک: هن؟
تهیونگ: اسکل فلان، فلان شده بیا اینجااا...خدایا این چه پرستاریههههه.
کوک: عهههه...من وسایلم و نیووردم که!
تهیونگ: میتونس که نبضش و بگیری.
کوک: او آره.
تهیونگ: چی شد؟
کوک: بیهوش شده بابا...بهش فشار اومده.
تهیونگ: هوسوک کجایی؟
.....
۴.۱k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.