نام فیک = دوست پسر روانی من
نام فیک = دوست پسر روانی من
پارت = ۳۴
ات : داشتم از شیشه ماشین بیرون رو نگاه میکردم که برادرم رو
دیدم
بغض کردم
دلم بره خانوادم خیلی تنگ شده
ج.. جونگکوک
کوک : جانم پرنسسم؟
ات : میگم که میشه .... میشه خانوادمو ب...بب.. ببینم؟
جونگکوک با این حرف ا ت جوری ترمز کرد که ماشین نزدیک بود بره هوا
کوک : چی گفتی؟ (ترسناک ، عصبی)
ات : سرمو انداختم پایین
ب.. بخشید ... ولی منم دلم بر .. براشون تنگ شده
کوک : دلت ک... میخوره
ات ؛ ب.. بخ.. ببخشید
جونگکوک نفس عمیقی کشید و ماشین رو روشن کرد حرکت کرد به سمت جنگل
ات : ج... جونگکوک ؟ کجا میریم؟
کوک : ب تو ربطی نداره
ات : من میخوام پیاده شم
کوک : خفه شو(داد)
ات : جيغغغغغغغغغغ
کوک : خفه شو تا بلایی سرت نیووردم (عربده)
ات از ترس خودشو به صندلی فشار داد و خودشو جمع کرد جونگکوک به سمت ویلای قدیمی که داشت حرکت کرد
۲۰ دقیقه بعد ]
ات و جونگکوک به محل مورد نظر رسیدن .. بله همون ويلا . جونگکوک ماشین رو زیر درخت بزرگ و قدیمیش پارک کرد
کوک : پیاده شو سرد )
ات : باشه
پیاده شدم و رفتم بغل یکی از درختا منتظر بودم جونگکوک بیاد
کوک : از ماشین پیاده شدم و ماشین رو قفل کردم
از پله های چوبی ویلا رفتم بالا کلید رو از جیبم در آوردم و در رو باز کردم
بیا برو تو (سرد)
ات : جوابی ندادم و از پله ها رفتم بالا که یکی از پله های چوبی شکست و پام رفت توش ایی
جونگکوک رفت سمت ا.ت
کوک : ببینم چی شده؟
ات : نمیبینی؟ کوری؟ پام گیر کرده
کوک : درست حرف بزن با من ترسناک ، سرد
ات : بب...خ... شید
جونگکوک اروم پای ات رو در آورد از لای چوب
کوک : زخمی شده باید پانسمان شه
زخمش خیلی عمیقه
بیا دنبالم
ات میخواست پاشه تا دید نمیتونه راه بره
ات : ع.. عايييي
جونگکوک برگشت و اومد سمت ا.ت
کوک : چته؟
ات : م.. میسوزه (بغض)
کوک : هاه
جونگکوک نفس عمیقی کشید و ات رو آروم بر آید استایل بغل
کرد
پارت = ۳۴
ات : داشتم از شیشه ماشین بیرون رو نگاه میکردم که برادرم رو
دیدم
بغض کردم
دلم بره خانوادم خیلی تنگ شده
ج.. جونگکوک
کوک : جانم پرنسسم؟
ات : میگم که میشه .... میشه خانوادمو ب...بب.. ببینم؟
جونگکوک با این حرف ا ت جوری ترمز کرد که ماشین نزدیک بود بره هوا
کوک : چی گفتی؟ (ترسناک ، عصبی)
ات : سرمو انداختم پایین
ب.. بخشید ... ولی منم دلم بر .. براشون تنگ شده
کوک : دلت ک... میخوره
ات ؛ ب.. بخ.. ببخشید
جونگکوک نفس عمیقی کشید و ماشین رو روشن کرد حرکت کرد به سمت جنگل
ات : ج... جونگکوک ؟ کجا میریم؟
کوک : ب تو ربطی نداره
ات : من میخوام پیاده شم
کوک : خفه شو(داد)
ات : جيغغغغغغغغغغ
کوک : خفه شو تا بلایی سرت نیووردم (عربده)
ات از ترس خودشو به صندلی فشار داد و خودشو جمع کرد جونگکوک به سمت ویلای قدیمی که داشت حرکت کرد
۲۰ دقیقه بعد ]
ات و جونگکوک به محل مورد نظر رسیدن .. بله همون ويلا . جونگکوک ماشین رو زیر درخت بزرگ و قدیمیش پارک کرد
کوک : پیاده شو سرد )
ات : باشه
پیاده شدم و رفتم بغل یکی از درختا منتظر بودم جونگکوک بیاد
کوک : از ماشین پیاده شدم و ماشین رو قفل کردم
از پله های چوبی ویلا رفتم بالا کلید رو از جیبم در آوردم و در رو باز کردم
بیا برو تو (سرد)
ات : جوابی ندادم و از پله ها رفتم بالا که یکی از پله های چوبی شکست و پام رفت توش ایی
جونگکوک رفت سمت ا.ت
کوک : ببینم چی شده؟
ات : نمیبینی؟ کوری؟ پام گیر کرده
کوک : درست حرف بزن با من ترسناک ، سرد
ات : بب...خ... شید
جونگکوک اروم پای ات رو در آورد از لای چوب
کوک : زخمی شده باید پانسمان شه
زخمش خیلی عمیقه
بیا دنبالم
ات میخواست پاشه تا دید نمیتونه راه بره
ات : ع.. عايييي
جونگکوک برگشت و اومد سمت ا.ت
کوک : چته؟
ات : م.. میسوزه (بغض)
کوک : هاه
جونگکوک نفس عمیقی کشید و ات رو آروم بر آید استایل بغل
کرد
۶۱۲
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.