ازدواج اجباری پارت32
جونگکوک: چرا لبت زخم شده
کلافه نگاهش کردم
ا.ت:پدرم زدتم
دستمو محکم گرفت و کشید سمت خودش با اخم گفت
جونگکوک:پس این لباس چیه من بهت چی گفتم دختر
ا.ت: دست بردار جونگکوک خودم کلافم
جونگکوک:به من دروغ نگو با این لباس میخوای کجا بری
همون لحظه نارا و جیمین اومدن پایین
نارا:سلام خوش اومدی برادر
جیمین:خوش اومدی داماد
جونگکوک:ممنون
اینو گفت و دستمو ول کرد لع*نت دستم نزدیک بود بشکنه
جیمین:ا.ت اماده ای
ا.ت: اوه بله
جونگکوک با اخم به جیمین نگاه کرد
جونگکوک:کجا
جیمین:ا.ت یکم کلافه بود ماهم گفتیم سه تای بریم یکم بگردیم
جونگکوک:تو با اجازه کی اونو می بری بیرون
جیمین اخم کرد
جیمین:خب ا.ت خواهر منه این حرف چیه این کار کوچک ترین کاری که بتونم براش انجام بدم تاحالش عوض بشه
جونگکوک:اون نمیاد امروز بامنه حال اون برا تو نمونده که خوبش کنی
منم کلافه گفتم
ا.ت:تو مگه کار نداشتی امروز
جونگکوک:نخیر خب حالا برو این لباس رو عوض کن بیا بریم
جیمین و نارا هنوز وایساده بودن
ا.ت: پس جیمین ونارا
جونگکوک:اونا خودشون برن
ا.ت: نخیر من میخوام اونها هم بیان و من لباسمو عوض نمیکنم
جونگکوک تهدید امیز گفت
جونگکوک: ا.ت
دیدم عصبیه پس خودمو مظلوم کردم
ا.ت: خواهش میکنم جونگکوک فقط این بار
کلافه نگاهم کرد
جونگکوک: باشه شمام بیاید
رفت و ماهم دنبالش رفتیم منو نارا خندیدیم و جیمین کلافه رفت
نارا:افرین دختر چطور راضیش کردی
ا.ت:این چیزا استاد میخواد
رفتیم سوار شدیم جونگکوک و جیمین جلو نشستن ما هم عقب میدنستم جونگکوک عصبیه و هر لحظه امکان انفجار ش وجود داره ای لع*نت بهت روزمو خراب کرد به کنار یه پارک که کلا گل بود رسیدیم و پیاده شدیم جونگکوک گوشیش زنگ خورد و یکم دور شد جیمین گفت
جیمین: ا.ت خودتو ناراحت نکن قول میدم یه روز میبرمت اون جا هیی که دوست داری
لبخند زدم
ا.ت:باشه
نارا:ا.ت ببین میدونم جونگکوک یکم عصبیه اما تنها کار خوب اینه که خودتو باهاش جور کنی پس از این لحظه هات لذت ببر
با خنده گفتم
ا.ت:نگران نباش نارا من خوبم
جونگکوک برگشت
جیمین:خب بهتره یکم جدا پیاده روی کنیم بعدن کنار اب همو میبینیم
جونگکوک:باشه پس مبینمتون
پیاده با جونگکوک میرفتیک که رسیدیم به یه درخت
جونگکوک:لبت زخمه الان درد نداره
ا.ت:نه الان بهتره
با دستاش صورتمو قاپ کرد
جونگکوک: من بهت نگفتم ازین لباس ها نپوش چرا دیونه ام میکنی
ا.ت:ولی کسی منو ندید که
اخم کرد
جونگکوک: جیمین دید
متعجب گفتم
ا.ت: جونگکوک اون برادرمه
جونگکوک:اما یه مرده
کلافه دستاشو کنار زدمو بهش پشت کردم
ا.ت:الان تو غیرتی شدی یا نگرانمی یا بهم باور نداری
جونگکوک: من تنها نگرانم که بقیه نگاهت کنن چون دوست ندارم بقیه به چیزی که مال منه چشم داشته باشن
ا.ت: اگه نگرانمی نمیزاشتی به خاطر دروغ تهیونگ جلو بقیه رسوا بشم
دستمو گرفت و نزدیکم کرد و رو مو کرد سمت خودش
جونگکوک: بهم باور داشته باش تا وقتی که همه چیزو درست میکنم
نگاهش کردم خندیدم اونم خندید دستاشو رو گونه ام گزاشت و نزدیک تر شد ل*باشو رو ل*بام گزاشت اما با صدا هر دو زود جدا شدیم
جیمین:احمم احمم
نارا:خوب ما بریم جیمین
جیمین:هی پسر اینجا جای این کارا نیست دختر بیچاره رو خوردی
جونگکوک کلافه نگاهش کرد
جونگکوک:چرا برگشتید پس پیاده روی تون چی شد
جیمین:راستش اونجا کلی گل زیبا بود برگشتیم که ا.ت بیاد عکس بگیره ولی اگه نمیخواید ما میریم
نارا:جیمین شرم کن
جونگکوک کلافه گفت
جونگکوک: بریم
کلافه نگاهش کردم
ا.ت:پدرم زدتم
دستمو محکم گرفت و کشید سمت خودش با اخم گفت
جونگکوک:پس این لباس چیه من بهت چی گفتم دختر
ا.ت: دست بردار جونگکوک خودم کلافم
جونگکوک:به من دروغ نگو با این لباس میخوای کجا بری
همون لحظه نارا و جیمین اومدن پایین
نارا:سلام خوش اومدی برادر
جیمین:خوش اومدی داماد
جونگکوک:ممنون
اینو گفت و دستمو ول کرد لع*نت دستم نزدیک بود بشکنه
جیمین:ا.ت اماده ای
ا.ت: اوه بله
جونگکوک با اخم به جیمین نگاه کرد
جونگکوک:کجا
جیمین:ا.ت یکم کلافه بود ماهم گفتیم سه تای بریم یکم بگردیم
جونگکوک:تو با اجازه کی اونو می بری بیرون
جیمین اخم کرد
جیمین:خب ا.ت خواهر منه این حرف چیه این کار کوچک ترین کاری که بتونم براش انجام بدم تاحالش عوض بشه
جونگکوک:اون نمیاد امروز بامنه حال اون برا تو نمونده که خوبش کنی
منم کلافه گفتم
ا.ت:تو مگه کار نداشتی امروز
جونگکوک:نخیر خب حالا برو این لباس رو عوض کن بیا بریم
جیمین و نارا هنوز وایساده بودن
ا.ت: پس جیمین ونارا
جونگکوک:اونا خودشون برن
ا.ت: نخیر من میخوام اونها هم بیان و من لباسمو عوض نمیکنم
جونگکوک تهدید امیز گفت
جونگکوک: ا.ت
دیدم عصبیه پس خودمو مظلوم کردم
ا.ت: خواهش میکنم جونگکوک فقط این بار
کلافه نگاهم کرد
جونگکوک: باشه شمام بیاید
رفت و ماهم دنبالش رفتیم منو نارا خندیدیم و جیمین کلافه رفت
نارا:افرین دختر چطور راضیش کردی
ا.ت:این چیزا استاد میخواد
رفتیم سوار شدیم جونگکوک و جیمین جلو نشستن ما هم عقب میدنستم جونگکوک عصبیه و هر لحظه امکان انفجار ش وجود داره ای لع*نت بهت روزمو خراب کرد به کنار یه پارک که کلا گل بود رسیدیم و پیاده شدیم جونگکوک گوشیش زنگ خورد و یکم دور شد جیمین گفت
جیمین: ا.ت خودتو ناراحت نکن قول میدم یه روز میبرمت اون جا هیی که دوست داری
لبخند زدم
ا.ت:باشه
نارا:ا.ت ببین میدونم جونگکوک یکم عصبیه اما تنها کار خوب اینه که خودتو باهاش جور کنی پس از این لحظه هات لذت ببر
با خنده گفتم
ا.ت:نگران نباش نارا من خوبم
جونگکوک برگشت
جیمین:خب بهتره یکم جدا پیاده روی کنیم بعدن کنار اب همو میبینیم
جونگکوک:باشه پس مبینمتون
پیاده با جونگکوک میرفتیک که رسیدیم به یه درخت
جونگکوک:لبت زخمه الان درد نداره
ا.ت:نه الان بهتره
با دستاش صورتمو قاپ کرد
جونگکوک: من بهت نگفتم ازین لباس ها نپوش چرا دیونه ام میکنی
ا.ت:ولی کسی منو ندید که
اخم کرد
جونگکوک: جیمین دید
متعجب گفتم
ا.ت: جونگکوک اون برادرمه
جونگکوک:اما یه مرده
کلافه دستاشو کنار زدمو بهش پشت کردم
ا.ت:الان تو غیرتی شدی یا نگرانمی یا بهم باور نداری
جونگکوک: من تنها نگرانم که بقیه نگاهت کنن چون دوست ندارم بقیه به چیزی که مال منه چشم داشته باشن
ا.ت: اگه نگرانمی نمیزاشتی به خاطر دروغ تهیونگ جلو بقیه رسوا بشم
دستمو گرفت و نزدیکم کرد و رو مو کرد سمت خودش
جونگکوک: بهم باور داشته باش تا وقتی که همه چیزو درست میکنم
نگاهش کردم خندیدم اونم خندید دستاشو رو گونه ام گزاشت و نزدیک تر شد ل*باشو رو ل*بام گزاشت اما با صدا هر دو زود جدا شدیم
جیمین:احمم احمم
نارا:خوب ما بریم جیمین
جیمین:هی پسر اینجا جای این کارا نیست دختر بیچاره رو خوردی
جونگکوک کلافه نگاهش کرد
جونگکوک:چرا برگشتید پس پیاده روی تون چی شد
جیمین:راستش اونجا کلی گل زیبا بود برگشتیم که ا.ت بیاد عکس بگیره ولی اگه نمیخواید ما میریم
نارا:جیمین شرم کن
جونگکوک کلافه گفت
جونگکوک: بریم
۳۸.۷k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.