بِنامِ خالِق نور💖
بِنامِخالِقنور💖
«Turk coffee»
Part: 4
امیر:جلو خونه پیاده شدیم بچها رفتن ب ی سمت از ماشین پیاده شدم با لبخند منتظرش بودم
ویوا:در خونه رو بستم شالمو سرم کردم رفتم سمتش
امیر:سلام خوبی
ویوا:سلام چ خوشتیپ شدی
امیر:روز مهمیه واسم
ویوا:ایول
امیر:اها عقب وایسا
ویوا:باشه
رهام:پشت سرش وایستادیم کیک دست ماندانا بود برف شادی دست من
امیر:در صندوق عقبو باز کردم کلی بادکنک اومد بیرون باکسی ک براش گرفته بودمو دراوردم با لبخند نگاش کردم
ماندانا:هوووووو تولدت مبارک
ویوا:چشام قلب قلبی شد
نیشم تا بنا گوش باز شد شمعو فوت کردم اون حتی سنمم میدونست
امیر:کوچولو بودی کوچولو موندی
ویوا:مرسی
امیر:باکسو دادم بهش یکم نگاش کرد گذاشت تو ماشین.
چیشد
ویوا:نزدیکش شدم سرمو گذاشتم رو دلش بغلش کردم
امیر:بغلش کردم ماندانا رهام انگار ب ارزوشون رسیده بودن
نشستیم تو ماشین ذوق زده رفتیم سمت خونه
.
.
.
.
.
.
امیر:ی سوپرایز دیگم دارن برات
ویوا:غش میکنمااا
امیر:نه
خودم این روزو میپرستم روز مهمیه واسم تو تقویم
ی مهمونی ساده برگزار کردم
دوستام و خانوادم
ویوا:خانوادت؟!
امیر:اره
اونا با زن گرفتن من مشکلی ندارن
درو هل دادم بازش کردم صدای موزیک خیلی بلند بود بادیگارد اومد لباسامو گرفتو رفت
#درام
#مثبت_18
#کمدی
#اسمم_تو_پستاشون_هشتگ_میشه
#طنین_رومیر_رمان
#رمان
#پیج_رسمی_رمان
«Turk coffee»
Part: 4
امیر:جلو خونه پیاده شدیم بچها رفتن ب ی سمت از ماشین پیاده شدم با لبخند منتظرش بودم
ویوا:در خونه رو بستم شالمو سرم کردم رفتم سمتش
امیر:سلام خوبی
ویوا:سلام چ خوشتیپ شدی
امیر:روز مهمیه واسم
ویوا:ایول
امیر:اها عقب وایسا
ویوا:باشه
رهام:پشت سرش وایستادیم کیک دست ماندانا بود برف شادی دست من
امیر:در صندوق عقبو باز کردم کلی بادکنک اومد بیرون باکسی ک براش گرفته بودمو دراوردم با لبخند نگاش کردم
ماندانا:هوووووو تولدت مبارک
ویوا:چشام قلب قلبی شد
نیشم تا بنا گوش باز شد شمعو فوت کردم اون حتی سنمم میدونست
امیر:کوچولو بودی کوچولو موندی
ویوا:مرسی
امیر:باکسو دادم بهش یکم نگاش کرد گذاشت تو ماشین.
چیشد
ویوا:نزدیکش شدم سرمو گذاشتم رو دلش بغلش کردم
امیر:بغلش کردم ماندانا رهام انگار ب ارزوشون رسیده بودن
نشستیم تو ماشین ذوق زده رفتیم سمت خونه
.
.
.
.
.
.
امیر:ی سوپرایز دیگم دارن برات
ویوا:غش میکنمااا
امیر:نه
خودم این روزو میپرستم روز مهمیه واسم تو تقویم
ی مهمونی ساده برگزار کردم
دوستام و خانوادم
ویوا:خانوادت؟!
امیر:اره
اونا با زن گرفتن من مشکلی ندارن
درو هل دادم بازش کردم صدای موزیک خیلی بلند بود بادیگارد اومد لباسامو گرفتو رفت
#درام
#مثبت_18
#کمدی
#اسمم_تو_پستاشون_هشتگ_میشه
#طنین_رومیر_رمان
#رمان
#پیج_رسمی_رمان
۱.۱k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.