دمتریوس دزموند ۲
بچه ها اگه کم بود ببخشید امیدوارم خوشتون بیاد
__________________________________________________
بعدش انیا و دامیان و بکی باهم رفتن مراسم فارغالتحصیلی و همون موقع بکی از دامیان سوال پرسید
بکی:میگم دامیان داداشت چند سالته؟
دامیان:۱۸ سالشه ببینم برای چی؟
بکی:چیزه همینجوری
دامیان:همینجوری؟ وایسا ازش خوشت اومده؟
بکی با کلی سرخی میگه:چ.چی ن.نه بابا
دامیان: اره جان خودت بعدا بهش خودم میگم
بکی:نگیاااااااا آبروم میرهههه
دامیان:باش حالا بهش میگم
از زبان دمتریوس*
رفتم داخل مراسم که دیدم بکی وقتی که منو دید سرخ شد و من تعجب کردم و اهمیت ندادم و رفتم رو صندلی بشینم
از زبان بکی*
داشتم به دمتریوس نگاه میکردم که یهو نگام کرد و من سرخ شدم و خجالت خیلی کشیدم و سریع رو مو اونور کردم و اون بعدش رفت رو صندلی نشست
انیا:بکی......
بکی:بله انیا
انیا:تو از دمتریوس خوشت میاد؟
بکی:خ.خب میشه بین خودمون باشه؟
انیا:آره
بکی:آره ازش خوشم میاد!
انیا:میدونسم معلوم بود
بکی:وای آبروم رفت!
انیا:نگران نباش
پرش زمانی به بعد از مراسم*
از زبان دمتریوس*
مراسم تموم شد و بلند شدم رفتم پیش دامیان که بگم من میرم بیرون
دمتریوس:دامیان
دامیان:بله
دمتریوس:من میخوام برم قدم بزنم کارم نداری؟
دامیان:نه بعدش میای اینجا؟
دمتریوس:آره میام
دامیان :باشه
و بعدش رفتم که یکم قدم بزنم و رفتم که یکم رو صندلی بشینم
رفتم رو صندلی نشستم و وقتی خواستم بلند شم شنلم پاره شد و شنلمو در آوردم و رفتم پیش دامیان که یهو.........
__________________________________________________
بعدش انیا و دامیان و بکی باهم رفتن مراسم فارغالتحصیلی و همون موقع بکی از دامیان سوال پرسید
بکی:میگم دامیان داداشت چند سالته؟
دامیان:۱۸ سالشه ببینم برای چی؟
بکی:چیزه همینجوری
دامیان:همینجوری؟ وایسا ازش خوشت اومده؟
بکی با کلی سرخی میگه:چ.چی ن.نه بابا
دامیان: اره جان خودت بعدا بهش خودم میگم
بکی:نگیاااااااا آبروم میرهههه
دامیان:باش حالا بهش میگم
از زبان دمتریوس*
رفتم داخل مراسم که دیدم بکی وقتی که منو دید سرخ شد و من تعجب کردم و اهمیت ندادم و رفتم رو صندلی بشینم
از زبان بکی*
داشتم به دمتریوس نگاه میکردم که یهو نگام کرد و من سرخ شدم و خجالت خیلی کشیدم و سریع رو مو اونور کردم و اون بعدش رفت رو صندلی نشست
انیا:بکی......
بکی:بله انیا
انیا:تو از دمتریوس خوشت میاد؟
بکی:خ.خب میشه بین خودمون باشه؟
انیا:آره
بکی:آره ازش خوشم میاد!
انیا:میدونسم معلوم بود
بکی:وای آبروم رفت!
انیا:نگران نباش
پرش زمانی به بعد از مراسم*
از زبان دمتریوس*
مراسم تموم شد و بلند شدم رفتم پیش دامیان که بگم من میرم بیرون
دمتریوس:دامیان
دامیان:بله
دمتریوس:من میخوام برم قدم بزنم کارم نداری؟
دامیان:نه بعدش میای اینجا؟
دمتریوس:آره میام
دامیان :باشه
و بعدش رفتم که یکم قدم بزنم و رفتم که یکم رو صندلی بشینم
رفتم رو صندلی نشستم و وقتی خواستم بلند شم شنلم پاره شد و شنلمو در آوردم و رفتم پیش دامیان که یهو.........
۳.۲k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.