۱۵ لایک
ادامه پارت پانزدهم
از اون طرف نامجون داشت چیزایی که بعد تصادف یادش مونده بود را برای برادرش تعریف میکرد تا به جایی رسید که راجب نیمه خون آشامش بود که جین جلوشو گرفت.
جین: بهتره بریم دیگه....
جنی: اره دیگه کوکی هم با من میاد بریم.
یونگی دستشو محکم زد تو پیشونیش و گفت: لعنتی همین الان گفتی راجبش، بعد میگی که جونگکوک باهات میاد؟
جنی: راجب چی؟
یونگی: طلسم ف.اکی عمارت!
جین: وای خدا یادم نبود....
نامجون: میشه بگید این طلسم چیه این وسط؟
جنی: خب این برمیگرده به اینکه زمانی که یونگی و تهیونگ و جین هنوز دنیا نیومدن. همه اعضای خانواده هاشون توی این خونه زندگی میکردند و خانم مین که میشه مامان سوکجین شیی اومدن یه طلسم رو روی این عمارت گذاشتن که اگه انسانی وارد اینجا بشه مجبوره اینجا بمونه تا وقتی خونش توسط یکی از اعضای این خونه خورده بشه نمیتونه بدون اونا از اینجا خارج بشه ...
جین: پس تو چی؟
یونگی: خبببب
جونگکوک با تعجب گفت: تو خونشو خوردی؟!!!
جنی: آروم کوک و آره....خب پس من برم مرخصی تورو بگیرم و مراقب باشم رز چیزی نفهمه....و یونگی بیا بریم توی راه تورو برسونم...
یونگی: باید یه کاری کنم ده دقیقه وایسا...
جنی: اوکی.
ـ با من بیا بالا
یونگی از جاش بلند شد و روبه جونگکوک گفت.
جونگکوک هم با سر اوکی داد و رفتن سمت اتاق تهیونگ. یونگی اول رفت سمت راه رو و دونه دونه از پله های چوبی رو پشت سر گذاشت و جونگکوک هم پشت سرش رفت. به اتاق تهیونگ رسیدن و یونگی درو باز کردو رفت داخل و جونگکوک هم پشت سرش رفت.
وقتی وارد شدن در اتاق بسته شد و جونگکوک به دیوار کوبیده شد و یونگی بین خودش و دیوار گیرش انداخت.
- صدات در بیاد فقط!
باشه باشه.
- چیزی راجب تهیونگ و خودت نمیگی!
اینکه تهیونگ هیونگ خون منو خورده؟ کام آن خودم بهش اجازه داده بودم چرا باید لو بدمش؟
- فقط گفتم حواستو جمع کن انسان کوچولو.
و یه چیزی. بلایی سر چیم بیاد...تو مقصری و زندت نمیذارم مین یونگی..برام اصلا مهم نیست با جنی نونا دوستی یا هرچی...میکشمت.
- میبینیم کوچولو.
و اینو درحالی گفت که پوزخندی روی لبش بود و درحال فاضله گرفتن از جونگکوک بود.
..................
Continues....
از اون طرف نامجون داشت چیزایی که بعد تصادف یادش مونده بود را برای برادرش تعریف میکرد تا به جایی رسید که راجب نیمه خون آشامش بود که جین جلوشو گرفت.
جین: بهتره بریم دیگه....
جنی: اره دیگه کوکی هم با من میاد بریم.
یونگی دستشو محکم زد تو پیشونیش و گفت: لعنتی همین الان گفتی راجبش، بعد میگی که جونگکوک باهات میاد؟
جنی: راجب چی؟
یونگی: طلسم ف.اکی عمارت!
جین: وای خدا یادم نبود....
نامجون: میشه بگید این طلسم چیه این وسط؟
جنی: خب این برمیگرده به اینکه زمانی که یونگی و تهیونگ و جین هنوز دنیا نیومدن. همه اعضای خانواده هاشون توی این خونه زندگی میکردند و خانم مین که میشه مامان سوکجین شیی اومدن یه طلسم رو روی این عمارت گذاشتن که اگه انسانی وارد اینجا بشه مجبوره اینجا بمونه تا وقتی خونش توسط یکی از اعضای این خونه خورده بشه نمیتونه بدون اونا از اینجا خارج بشه ...
جین: پس تو چی؟
یونگی: خبببب
جونگکوک با تعجب گفت: تو خونشو خوردی؟!!!
جنی: آروم کوک و آره....خب پس من برم مرخصی تورو بگیرم و مراقب باشم رز چیزی نفهمه....و یونگی بیا بریم توی راه تورو برسونم...
یونگی: باید یه کاری کنم ده دقیقه وایسا...
جنی: اوکی.
ـ با من بیا بالا
یونگی از جاش بلند شد و روبه جونگکوک گفت.
جونگکوک هم با سر اوکی داد و رفتن سمت اتاق تهیونگ. یونگی اول رفت سمت راه رو و دونه دونه از پله های چوبی رو پشت سر گذاشت و جونگکوک هم پشت سرش رفت. به اتاق تهیونگ رسیدن و یونگی درو باز کردو رفت داخل و جونگکوک هم پشت سرش رفت.
وقتی وارد شدن در اتاق بسته شد و جونگکوک به دیوار کوبیده شد و یونگی بین خودش و دیوار گیرش انداخت.
- صدات در بیاد فقط!
باشه باشه.
- چیزی راجب تهیونگ و خودت نمیگی!
اینکه تهیونگ هیونگ خون منو خورده؟ کام آن خودم بهش اجازه داده بودم چرا باید لو بدمش؟
- فقط گفتم حواستو جمع کن انسان کوچولو.
و یه چیزی. بلایی سر چیم بیاد...تو مقصری و زندت نمیذارم مین یونگی..برام اصلا مهم نیست با جنی نونا دوستی یا هرچی...میکشمت.
- میبینیم کوچولو.
و اینو درحالی گفت که پوزخندی روی لبش بود و درحال فاضله گرفتن از جونگکوک بود.
..................
Continues....
۴۶۴
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.