خاطرات گذشته ام ( ۴ )
ته : ( بلند شد و دست ا/ت رو گرفت و بلندش کرد و برد حموم)
ا/ت : چیکارررر میکنییی ولمم کننن بی ادببب منحرفففف بزنممم بکشمتتتتت بزارتممم زمیننن
ته : ( گذاشتت زمین بعد گفت : زود یه دوش بگیر بیا بیرون فهمیدی انقد جیغ و داد هم نکش... اها راستی منحرف خودتی فقط میخواستم بیارمت حموم)
ا/ت : اها... خب مثل ادم میگفتی..
ته : زبون ادم نمیفهمی برا اون
ا/ت : گمشوووو
-
-
-
بعد چند مین یه دوش گرفتم اومدم بیرون اون خر اینجا نبود دیدم روی تخت یه لباس خوشگل گذاشته بود ( عکس لباس رو میزارم) بعدش برداشتم پوشیدمش یکم باز بود ولی خب میخواستم بدونم میخواد کجا ببره منو...
ا/ت : وایی چرااا بسته نمیشههه زیدش کشتت منوو یه ساعتههه درگیر اینممم ( جیغغغغ)
ته : بزار کمکت کنم
ا/ت : نیازی نیست اصلا تو از کجا اومدی؟
ته : از در
ا/ت : نمیتونی در رو بزنی؟ دست نداری ایا؟؟؟
ته : بزار ببینم اینجا خونه ی منه هرکاری می تونم بکنم فهمیدی؟
ا/ت : نه بزار من ببینم ... تو این اتاق رو دادی به من خب اول باید در بزنی بعدش بیای تو شاید من اصلا لباس ندارم.
ته : چه بهتر
ا/ت : منحرفففففففففف دیدیییی
ته : زود باش بدو بیا بریم زیپتم بستم
ا/ت : باشه
-
-
-
بعد کلی دعوا و بحث دستمو تهیونگ گرفت و چیزی نگفت رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم...
-
-
ا/ت : اینجا کجاست؟
ته : یه باغ کوچیک با درختای بزرگ فهمیدی؟
ا/ت : خب میدونم چرا اومدیم اینجا
ته : ا/ت گوش کن تو.... تو، تو زندگی قبلی من بودی و خیلی عجیب من یادمه... یجورایی یادمه نباید یادم باشه ولی حتی بهش فک میکنم دیونه میشم تو... من تو این زندگی نباید اینجوری میشد....
-
-
-
ته : ( از خواب پرید) نهههههههه این چه چیزی بود
( یهو اجوما وارد اتاق شد : خوبی پسرمم؟؟)
ته : اجوما چیزی نیست میتونی بری.... ( چرا دوباره اون خوابو دیدم... نباید میدیدم این مسخره اس)
بلند شدم از رو تخت... بعدش رفتم دوش چند مینی گرفتم و اماده شدم رفتم شرکت ( دوستان اینجا جونگ کوک رو هم اضافه میکنم به فیکک)
-
-
-
کوک : صبح بخیررر داداشش
ته : کوک اصلا حال ندارم
کوک : بازم چت شده؟ دیشب بیرون بودی؟
ته : نه فقط خوب نخوابیدم...
منشی : اقای کیم امروز یه دختر برای استخدامی اومده
ته : باشه بفرستین دفترم....
پایان پارت ۴
شرط برای پارت بعدی : ۱۵ لایک
ا/ت : چیکارررر میکنییی ولمم کننن بی ادببب منحرفففف بزنممم بکشمتتتتت بزارتممم زمیننن
ته : ( گذاشتت زمین بعد گفت : زود یه دوش بگیر بیا بیرون فهمیدی انقد جیغ و داد هم نکش... اها راستی منحرف خودتی فقط میخواستم بیارمت حموم)
ا/ت : اها... خب مثل ادم میگفتی..
ته : زبون ادم نمیفهمی برا اون
ا/ت : گمشوووو
-
-
-
بعد چند مین یه دوش گرفتم اومدم بیرون اون خر اینجا نبود دیدم روی تخت یه لباس خوشگل گذاشته بود ( عکس لباس رو میزارم) بعدش برداشتم پوشیدمش یکم باز بود ولی خب میخواستم بدونم میخواد کجا ببره منو...
ا/ت : وایی چرااا بسته نمیشههه زیدش کشتت منوو یه ساعتههه درگیر اینممم ( جیغغغغ)
ته : بزار کمکت کنم
ا/ت : نیازی نیست اصلا تو از کجا اومدی؟
ته : از در
ا/ت : نمیتونی در رو بزنی؟ دست نداری ایا؟؟؟
ته : بزار ببینم اینجا خونه ی منه هرکاری می تونم بکنم فهمیدی؟
ا/ت : نه بزار من ببینم ... تو این اتاق رو دادی به من خب اول باید در بزنی بعدش بیای تو شاید من اصلا لباس ندارم.
ته : چه بهتر
ا/ت : منحرفففففففففف دیدیییی
ته : زود باش بدو بیا بریم زیپتم بستم
ا/ت : باشه
-
-
-
بعد کلی دعوا و بحث دستمو تهیونگ گرفت و چیزی نگفت رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم...
-
-
ا/ت : اینجا کجاست؟
ته : یه باغ کوچیک با درختای بزرگ فهمیدی؟
ا/ت : خب میدونم چرا اومدیم اینجا
ته : ا/ت گوش کن تو.... تو، تو زندگی قبلی من بودی و خیلی عجیب من یادمه... یجورایی یادمه نباید یادم باشه ولی حتی بهش فک میکنم دیونه میشم تو... من تو این زندگی نباید اینجوری میشد....
-
-
-
ته : ( از خواب پرید) نهههههههه این چه چیزی بود
( یهو اجوما وارد اتاق شد : خوبی پسرمم؟؟)
ته : اجوما چیزی نیست میتونی بری.... ( چرا دوباره اون خوابو دیدم... نباید میدیدم این مسخره اس)
بلند شدم از رو تخت... بعدش رفتم دوش چند مینی گرفتم و اماده شدم رفتم شرکت ( دوستان اینجا جونگ کوک رو هم اضافه میکنم به فیکک)
-
-
-
کوک : صبح بخیررر داداشش
ته : کوک اصلا حال ندارم
کوک : بازم چت شده؟ دیشب بیرون بودی؟
ته : نه فقط خوب نخوابیدم...
منشی : اقای کیم امروز یه دختر برای استخدامی اومده
ته : باشه بفرستین دفترم....
پایان پارت ۴
شرط برای پارت بعدی : ۱۵ لایک
۱۴.۵k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.