گس لایتر/پارت ۱۴۹
اسلاید بعد: گوشواره بایول
جئون نایون توی مغازه ی جواهر فروشی نشسته بود... فروشنده آخرین مدل ها رو براش آورد... روی میز جلوی دستش گذاشت...
-بفرمایید خانوم... این مدلهای جواهرات آخرین مدلهایی هستن که به دستمون رسیده...
جلوی دست نایون یه انگشتر زمردین بسیار زیبا، یه دستبند از جواهرات بولگاری، یه ساعت از کارتیر، و یه جفت گوشواره ی پروانه ای از جنس یاقوت بود...
از همشون عکس گرفت... و برای جونگکوک فرستاد...
***
جونگکوک نیم ساعت فرصت برای استراحت و ناهار داشت... به واتساپش پیام اومد...
گوشیشو باز کرد و دید که پیام از طرف نایون هستش...
عکسهاییکه دریافت کرده بود رو دانلود کرد...
دونه به دونه عکسها رو بررسی کرد...
بین همشون چشمش گوشواره های پروانه ای رو گرفت...
از جنس یاقوت بودن!
یاقوت نماد هیجان، اصالت و فداکاریه...
چیزی که جالب تر بود پروانه ای بودن گوشواره ها بود...
مهمترین نماد پروانه تغییره.. تغییری که شخص رو به تکامل میرسونه... زمانی که یک کرم ابریشم یا لارو وارد چرخهی طبیعی زندگی میشه، امیدوارانه شروع به تنیدن تارهایی در اطراف خودش میکنه و پیلهای دور خودش میبافه. با گذر زمان، پیله رو میشکافه و به پروانهای با زیبایی شگفتانگیز تبدیل میشه.
به همین خاطر، توی روانشناسی پروانه رو نماد گذر از موانع و مشکلات و تلخیهای زندگی و ساختن یک دنیای جدید میدونن. پروانه نشون میده که هیچچیز در این دنیا دستنیافتنی نیست و با تلاش میشه از یک کرم مرده به یک پروانه زیبا تبدیل شد. پروانهای که پر از نقشونگارها و رنگهای دیدنیه.....
جونگکوک اینا رو میدونست... انگار ندایی از درونش میگفت که گوشواره های یاقوتی هدیه ای درخور برای تولد بایوله..
برای مادرش نوشت: پروانه های یاقوتی... اونا مناسبن....
بعدش به یون ها خبر داد که برنامش چیه... و بهش گفت که چه کسایی رو برای تولد دعوت کنه
**************************
یون ها، پدر مادر جونگکوک رو دعوت کرد... دیگه کسی دعوت نبود... تولد ۲۶ سالگی بایول قرار بود برگزار بشه... برای اولین بار توی عمرش بدون حضور ایم داجونگ!...
******************
عصر شده بود...
جونگکوک کارش تموم شده بود...
داشت از شرکت بیرون میرفت که بورام توی آسانسور خودشو بهش رسوند...
آسانسور داشت پایین میرفت...
بورام کنار جونگکوک ایستاده بود...
گفت: چرا انقد به ساعتت نگاه میکنی؟ عجله داری؟...
جونگکوک با گوشه ی چشمش نگاهی به بورام انداخت و گفت: اوهوم...
بورام: چرا انقد سرد حرف میزنی؟ هنوز ازم دلخوری؟
جونگکوک: نه... کار دارم بورام... امروز وقت بحث ندارم... بعدا صحبت میکنیم...
دیگه مهلت نداد بورام چیزی بگه
آسانسور ایستاد...
به محض باز شدن در جونگکوک بیرون رفت... و بورام رو جا گذاشت...
از شرکت بیرون رفت و به سمت خونه ی پدر مادرش رفت تا گوشواره ها رو از نایون بگیره...
**************
جئون نایون و جئون نامو در حال آماده شدن بودن...
جونگکوک با عجله وارد حیاط شد... نامو توی اتاقشون بود...
نایون توی سالن بود... و از پنجره جونگکوک رو دید... به استقبالش رفت... جونگکوک وارد خونه شد...
نایون: خوش اومدی پسرم
جونگکوک: ممنون... برای گرفتن هدیه اومدم
نایون: نمیخوای بیای تو؟
جونگکوک: نه... باید برم از خونه بایول رو بیارم... دیر میشه... میدونین که باید زودتر از من اونجا باشین؟
نایون: بله... یون ها با من تماس گرفت و اینو گفت
جونگکوک: اکی...خوبه....
نایون به سمت پذیرایی برگشت... جعبه ای رو که روی میز کنار مبل گذاشته بود رو برداشت... و برای جونگکوک آورد...
نایون: جونگکوکا... جایی که رزرو کردم هم عالیه... نگران نباش
جونگکوک: نگران نیستم... شما سلیقه ی فوق العاده ای دارین
نایون: جونگکوک... با بایول خوب رفتار میکنی؟...
جونگکوک نفس کلافه ای کشید و گفت: منظورتون چیه؟ چرا هر دفعه میام پیشتون پشیمونم میکنین؟
نایون: من فقط به عنوان یه مادر نگرانتم... چون میدونم که احساست نسبت به بایول چطوریه!...
جونگکوک دستی تو موهاش کشید و گفت: هیچ چیز قرار نیست عوض بشه... همه چی همینطور که من میخوام میمونه... هیچ اهمیتی ام نداره که حسم به آدمای دورم چیه... چون قرار نیست کسی متوجهش بشه...
جونگکوک از مادرش خداحافظی کرد و از خونه بیرون رفت...
سوار ماشینش شد و جعبه ی توی دستشو توی کیفش گذاشت... و به سمت خونه حرکت کرد...
جئون نایون توی مغازه ی جواهر فروشی نشسته بود... فروشنده آخرین مدل ها رو براش آورد... روی میز جلوی دستش گذاشت...
-بفرمایید خانوم... این مدلهای جواهرات آخرین مدلهایی هستن که به دستمون رسیده...
جلوی دست نایون یه انگشتر زمردین بسیار زیبا، یه دستبند از جواهرات بولگاری، یه ساعت از کارتیر، و یه جفت گوشواره ی پروانه ای از جنس یاقوت بود...
از همشون عکس گرفت... و برای جونگکوک فرستاد...
***
جونگکوک نیم ساعت فرصت برای استراحت و ناهار داشت... به واتساپش پیام اومد...
گوشیشو باز کرد و دید که پیام از طرف نایون هستش...
عکسهاییکه دریافت کرده بود رو دانلود کرد...
دونه به دونه عکسها رو بررسی کرد...
بین همشون چشمش گوشواره های پروانه ای رو گرفت...
از جنس یاقوت بودن!
یاقوت نماد هیجان، اصالت و فداکاریه...
چیزی که جالب تر بود پروانه ای بودن گوشواره ها بود...
مهمترین نماد پروانه تغییره.. تغییری که شخص رو به تکامل میرسونه... زمانی که یک کرم ابریشم یا لارو وارد چرخهی طبیعی زندگی میشه، امیدوارانه شروع به تنیدن تارهایی در اطراف خودش میکنه و پیلهای دور خودش میبافه. با گذر زمان، پیله رو میشکافه و به پروانهای با زیبایی شگفتانگیز تبدیل میشه.
به همین خاطر، توی روانشناسی پروانه رو نماد گذر از موانع و مشکلات و تلخیهای زندگی و ساختن یک دنیای جدید میدونن. پروانه نشون میده که هیچچیز در این دنیا دستنیافتنی نیست و با تلاش میشه از یک کرم مرده به یک پروانه زیبا تبدیل شد. پروانهای که پر از نقشونگارها و رنگهای دیدنیه.....
جونگکوک اینا رو میدونست... انگار ندایی از درونش میگفت که گوشواره های یاقوتی هدیه ای درخور برای تولد بایوله..
برای مادرش نوشت: پروانه های یاقوتی... اونا مناسبن....
بعدش به یون ها خبر داد که برنامش چیه... و بهش گفت که چه کسایی رو برای تولد دعوت کنه
**************************
یون ها، پدر مادر جونگکوک رو دعوت کرد... دیگه کسی دعوت نبود... تولد ۲۶ سالگی بایول قرار بود برگزار بشه... برای اولین بار توی عمرش بدون حضور ایم داجونگ!...
******************
عصر شده بود...
جونگکوک کارش تموم شده بود...
داشت از شرکت بیرون میرفت که بورام توی آسانسور خودشو بهش رسوند...
آسانسور داشت پایین میرفت...
بورام کنار جونگکوک ایستاده بود...
گفت: چرا انقد به ساعتت نگاه میکنی؟ عجله داری؟...
جونگکوک با گوشه ی چشمش نگاهی به بورام انداخت و گفت: اوهوم...
بورام: چرا انقد سرد حرف میزنی؟ هنوز ازم دلخوری؟
جونگکوک: نه... کار دارم بورام... امروز وقت بحث ندارم... بعدا صحبت میکنیم...
دیگه مهلت نداد بورام چیزی بگه
آسانسور ایستاد...
به محض باز شدن در جونگکوک بیرون رفت... و بورام رو جا گذاشت...
از شرکت بیرون رفت و به سمت خونه ی پدر مادرش رفت تا گوشواره ها رو از نایون بگیره...
**************
جئون نایون و جئون نامو در حال آماده شدن بودن...
جونگکوک با عجله وارد حیاط شد... نامو توی اتاقشون بود...
نایون توی سالن بود... و از پنجره جونگکوک رو دید... به استقبالش رفت... جونگکوک وارد خونه شد...
نایون: خوش اومدی پسرم
جونگکوک: ممنون... برای گرفتن هدیه اومدم
نایون: نمیخوای بیای تو؟
جونگکوک: نه... باید برم از خونه بایول رو بیارم... دیر میشه... میدونین که باید زودتر از من اونجا باشین؟
نایون: بله... یون ها با من تماس گرفت و اینو گفت
جونگکوک: اکی...خوبه....
نایون به سمت پذیرایی برگشت... جعبه ای رو که روی میز کنار مبل گذاشته بود رو برداشت... و برای جونگکوک آورد...
نایون: جونگکوکا... جایی که رزرو کردم هم عالیه... نگران نباش
جونگکوک: نگران نیستم... شما سلیقه ی فوق العاده ای دارین
نایون: جونگکوک... با بایول خوب رفتار میکنی؟...
جونگکوک نفس کلافه ای کشید و گفت: منظورتون چیه؟ چرا هر دفعه میام پیشتون پشیمونم میکنین؟
نایون: من فقط به عنوان یه مادر نگرانتم... چون میدونم که احساست نسبت به بایول چطوریه!...
جونگکوک دستی تو موهاش کشید و گفت: هیچ چیز قرار نیست عوض بشه... همه چی همینطور که من میخوام میمونه... هیچ اهمیتی ام نداره که حسم به آدمای دورم چیه... چون قرار نیست کسی متوجهش بشه...
جونگکوک از مادرش خداحافظی کرد و از خونه بیرون رفت...
سوار ماشینش شد و جعبه ی توی دستشو توی کیفش گذاشت... و به سمت خونه حرکت کرد...
۲۴.۰k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.