عشق فراموش شده پارت 42
مگه چقد خوابیدم دیدم10تماس بی پاسخ از یونا دارم بهش نگفتم دارم میام یهویی شد چون میخواستم2،3روز دیگه بیام رفتم لباسامو عوض کردم ولی هرچی گشتم تفنگم نبود کجا گذاشته بودمش رفتم پایین دیدم هیشکی خونه نیس پس کجا رفتم گوشیم زنگ خورد هیونگم بود
هانا: هیونگ کجا رفتین؟
چان: ما بابابزرگ کارمون داش اومدیم شرکت
هانا:اه، راستی تو اسلحه منو ندیدی
چان: چرا فک کنم رو میز اتاقت بود
هانا: گشتم نبود
چان: خوب بگرد مث همیشت یه نگاه سر سری ننداز
هانا: باشه، راستی یونا کجاس
چان: یونا خونس
هانا: باشه خدافظ
چان: خدافظ، راستی غذا تو یخچاله گرم کن بخور
هانا: باشه
چان: قرصتم سر موقع بخور
هانا: باشه
چان: خدافظ عشقم
هانا: خدافظ
اول برم پیش یونا تا دق نکرده گرسنمم هس اول غذا بخورم بعد میرم رفتم غذا گرم کردم خوردم رفتم اتاقم چان راس میگف رو میزم بود چجوری ندیدمش قرصمو خوردم این مدت چون زیاد قلبم درد میگرف به دکترم زنگ زدم یه قرص گف بعد ناهار و بعدشام یکی بخورم
اسلحمو گذاشتم پشت کمرم سوئیچ موتورمو(اسلاید1) برداشتم از خونه زدم بیرون
رفتم سمت خونه عمو جون کی
رسیدم در زدم خدمتکار درو باز کرد
خدمتکار: بفرمایید
هانا: یونا خونس
خدمتکار: بله داخل پذیرایی هستن
هانا: اوکی رفتم داخل دیدم نشسته سرش تو گوشیه گوشیم زنگ خورد دیدم یوناعه صدای گوشیم که اومد یونا سرشو بلند کرد منو که دید داد زد
یونا: هاناااااا(داد) سریع اومد پرید بغلم زد زیر گریه
یونا: نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود (گریه)
هانا: الان که اینجام
یونا: کی اومدی؟ چرا بهم خبر ندادی؟(گریه)
هانا: ساعت2بود رسیدم یهویی شد حتی به هیونگمم خبر ندادم
یونا:(گریه)
هانا: یونا گریه نکن دیگه
از بغلم اووردمش بیرون اشکاشو پاک کردم
هانا: یباردیگه گریه کنی جرت میدم
یونا: باشه
هانا: مثلا من ازت کوچیکترم بعد من دارم اشکای تورو پاک میکنم
یونا: خو توهم گریه کن من اشکاتو پاک کنم
هانا: میدونی بدم میاد کسی اشکمو ببینه
یونا: ارع
هانا: خب بدون من خوشگذشت
یونا: ارع
هانا: معلومه
یونا: نه اصلا حتی دلم واسه گیر دادنات و فحش دادناتم تنگ شده بود
هانا: عه
یونا: چرا کار تو انقد طول کشید؟
هانا: ها؟ همینجوری
گوشیم زنگ خورد
هانا: بله؟
بادیگارد: رئیس این یارو داره فرار میکنه
پاشدم
هانا: مگه شما اونجا پشمین(داد، عصبانی)
بادیگارد:
هانا: هیونگ کجا رفتین؟
چان: ما بابابزرگ کارمون داش اومدیم شرکت
هانا:اه، راستی تو اسلحه منو ندیدی
چان: چرا فک کنم رو میز اتاقت بود
هانا: گشتم نبود
چان: خوب بگرد مث همیشت یه نگاه سر سری ننداز
هانا: باشه، راستی یونا کجاس
چان: یونا خونس
هانا: باشه خدافظ
چان: خدافظ، راستی غذا تو یخچاله گرم کن بخور
هانا: باشه
چان: قرصتم سر موقع بخور
هانا: باشه
چان: خدافظ عشقم
هانا: خدافظ
اول برم پیش یونا تا دق نکرده گرسنمم هس اول غذا بخورم بعد میرم رفتم غذا گرم کردم خوردم رفتم اتاقم چان راس میگف رو میزم بود چجوری ندیدمش قرصمو خوردم این مدت چون زیاد قلبم درد میگرف به دکترم زنگ زدم یه قرص گف بعد ناهار و بعدشام یکی بخورم
اسلحمو گذاشتم پشت کمرم سوئیچ موتورمو(اسلاید1) برداشتم از خونه زدم بیرون
رفتم سمت خونه عمو جون کی
رسیدم در زدم خدمتکار درو باز کرد
خدمتکار: بفرمایید
هانا: یونا خونس
خدمتکار: بله داخل پذیرایی هستن
هانا: اوکی رفتم داخل دیدم نشسته سرش تو گوشیه گوشیم زنگ خورد دیدم یوناعه صدای گوشیم که اومد یونا سرشو بلند کرد منو که دید داد زد
یونا: هاناااااا(داد) سریع اومد پرید بغلم زد زیر گریه
یونا: نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود (گریه)
هانا: الان که اینجام
یونا: کی اومدی؟ چرا بهم خبر ندادی؟(گریه)
هانا: ساعت2بود رسیدم یهویی شد حتی به هیونگمم خبر ندادم
یونا:(گریه)
هانا: یونا گریه نکن دیگه
از بغلم اووردمش بیرون اشکاشو پاک کردم
هانا: یباردیگه گریه کنی جرت میدم
یونا: باشه
هانا: مثلا من ازت کوچیکترم بعد من دارم اشکای تورو پاک میکنم
یونا: خو توهم گریه کن من اشکاتو پاک کنم
هانا: میدونی بدم میاد کسی اشکمو ببینه
یونا: ارع
هانا: خب بدون من خوشگذشت
یونا: ارع
هانا: معلومه
یونا: نه اصلا حتی دلم واسه گیر دادنات و فحش دادناتم تنگ شده بود
هانا: عه
یونا: چرا کار تو انقد طول کشید؟
هانا: ها؟ همینجوری
گوشیم زنگ خورد
هانا: بله؟
بادیگارد: رئیس این یارو داره فرار میکنه
پاشدم
هانا: مگه شما اونجا پشمین(داد، عصبانی)
بادیگارد:
۱۰.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.