فیک شراب خونی پارت ۱
سلام من اتم و 22 سالمه
4ساله با جیمین ازدواج کردم
امشب قراره با دوستام برم بار اما به جیمین نگفتم چون میدونم نمیزاره برم پس بهش زنگ زدم ببینم کی میاد
(مکالمه)
ات: الو سلام عقشم
جیمین: سلام موچی کوچولو
ات: کی میای خونه
جیمین: ساعت نه یکم اینجا کار دارم
برا چی
ات: ها هیچی خواستم بگم میخوام برم پیش مامانم
جیمین: صب کن خودم میام میبرمت
جایی نروات ویو
الان چه خاکی به سرم بریزم
ات: چی نه نه لازم نیست
جیمین: نه خودم میام
۱۰ دقیقه بعد
با هزار بدبختی راضیش کردم که خودم برم
خب الان ساعت پنجه رفتم دوش گرفتم در اومدم یه آرایش غلیظ کردم و یه لباس باز پوشیدم ساعت ۶ بود دوستم پیام داد
میهی: ات جلو درم بیا پایین
گوشی و کیفم رو برداشتم و رفتم پایین و سوار ماشین شد
میهی: هی خانم خوشگله شماره میدی
ات: هی مزاحم نشو
هردومون خندیدیم
میهی: خیلی خب بریم؟
ات: بریم
بعد از یه ساعت رسیدیم
وسط داشتم میرقصیدم
که گوشیم زنگ خورد جیمین بود
ویو ات
یا خدا
الان باید زنگ میزدی
چه گوهی خورم حالا بفهمه اومدم بار پارم میکنه
ولش جواب ندادم
اسلاید دو:لباس ات
با همکاری @ryhanhrhymynya306
4ساله با جیمین ازدواج کردم
امشب قراره با دوستام برم بار اما به جیمین نگفتم چون میدونم نمیزاره برم پس بهش زنگ زدم ببینم کی میاد
(مکالمه)
ات: الو سلام عقشم
جیمین: سلام موچی کوچولو
ات: کی میای خونه
جیمین: ساعت نه یکم اینجا کار دارم
برا چی
ات: ها هیچی خواستم بگم میخوام برم پیش مامانم
جیمین: صب کن خودم میام میبرمت
جایی نروات ویو
الان چه خاکی به سرم بریزم
ات: چی نه نه لازم نیست
جیمین: نه خودم میام
۱۰ دقیقه بعد
با هزار بدبختی راضیش کردم که خودم برم
خب الان ساعت پنجه رفتم دوش گرفتم در اومدم یه آرایش غلیظ کردم و یه لباس باز پوشیدم ساعت ۶ بود دوستم پیام داد
میهی: ات جلو درم بیا پایین
گوشی و کیفم رو برداشتم و رفتم پایین و سوار ماشین شد
میهی: هی خانم خوشگله شماره میدی
ات: هی مزاحم نشو
هردومون خندیدیم
میهی: خیلی خب بریم؟
ات: بریم
بعد از یه ساعت رسیدیم
وسط داشتم میرقصیدم
که گوشیم زنگ خورد جیمین بود
ویو ات
یا خدا
الان باید زنگ میزدی
چه گوهی خورم حالا بفهمه اومدم بار پارم میکنه
ولش جواب ندادم
اسلاید دو:لباس ات
با همکاری @ryhanhrhymynya306
۱۱.۱k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.