وقتی سورپرایزت میکنه p1
داشتی رو پروژه جدیدت کار میکردی خیلی برات مهم بود و میخواستی بهترینت و نشون بدی
از صبح یه سره پشت کامپیوتر بودی
دیسک کمر زده بود رسماً ... سرت درد میکرد ... از شدت قهوه خوردن فشارت بالا رفته بود و ضربان قلب شدید داشتی ..
تصمیم گرفتی یه خورده استراحت به خودت بدی
رو تختت ولو شدی و پیامات و چک میکردی که با پیام سونگمین که ساعت ده صبح بهت داده بود مواجه شدی : ساعت هشت شب آماده باش میام دنبالت
نگاهی به ساعت کردی .. نیم ساعت وقت داشتی
بدو بدو رفتی تو اتاق .. موهات و شونه کردی و لباست رو عوض کردی و رفتی پایین و منتظرش موندی
تا اینکه ماشینش و دم در نگه داشت
لبخندی زد و پنجره رو کشید پایین : شماره میدی ؟؟
با خنده سوار شدی : اگه شما باشی حتما ..
لبخندی دلنشین تر زد و راهی شد
الان دیگه دو سالی میشد که با هم تو رابطه بودید و همو خیلی دوست داشتید اما ...
هر جفتتون از تغییر رابطتتون میترسیدید و هیچکدوم جرئت پا پیش گذاشتن و نداشت
حرف زدید ... شروع کردید به جیغ و داد با آهنگ مورد علاقتون .... سونگمین برات قهوه گرفت تا سر حال شب
خلاصه بعد از دو ساعت چرخیدن تو خیابونا یهو با ترمز ماشین دو متر رفتی جلو و برگشتی ..
برگشتی بهش چیزی بگی که قبلش گفت : غر نزن ... پیاده شو
همین که در ماشین و باز کردی با نور و صدای شدیدی تو آسمون رو به رو شدی ..
فشفشه ها یکی بعد از دیگری میترکیدن تو آسمون ...
حالا دیگه همه رنگی تو آسمون وجود داشت
داشتی با ذوق نگاه میکردی که با دیدن نوشته ای که دیدی لبخندت محو شد
چند تا فشفشه هم زمان اومدن تو آسمون و با ترکیدنشون اسمت رو نوشتن ...
از صبح یه سره پشت کامپیوتر بودی
دیسک کمر زده بود رسماً ... سرت درد میکرد ... از شدت قهوه خوردن فشارت بالا رفته بود و ضربان قلب شدید داشتی ..
تصمیم گرفتی یه خورده استراحت به خودت بدی
رو تختت ولو شدی و پیامات و چک میکردی که با پیام سونگمین که ساعت ده صبح بهت داده بود مواجه شدی : ساعت هشت شب آماده باش میام دنبالت
نگاهی به ساعت کردی .. نیم ساعت وقت داشتی
بدو بدو رفتی تو اتاق .. موهات و شونه کردی و لباست رو عوض کردی و رفتی پایین و منتظرش موندی
تا اینکه ماشینش و دم در نگه داشت
لبخندی زد و پنجره رو کشید پایین : شماره میدی ؟؟
با خنده سوار شدی : اگه شما باشی حتما ..
لبخندی دلنشین تر زد و راهی شد
الان دیگه دو سالی میشد که با هم تو رابطه بودید و همو خیلی دوست داشتید اما ...
هر جفتتون از تغییر رابطتتون میترسیدید و هیچکدوم جرئت پا پیش گذاشتن و نداشت
حرف زدید ... شروع کردید به جیغ و داد با آهنگ مورد علاقتون .... سونگمین برات قهوه گرفت تا سر حال شب
خلاصه بعد از دو ساعت چرخیدن تو خیابونا یهو با ترمز ماشین دو متر رفتی جلو و برگشتی ..
برگشتی بهش چیزی بگی که قبلش گفت : غر نزن ... پیاده شو
همین که در ماشین و باز کردی با نور و صدای شدیدی تو آسمون رو به رو شدی ..
فشفشه ها یکی بعد از دیگری میترکیدن تو آسمون ...
حالا دیگه همه رنگی تو آسمون وجود داشت
داشتی با ذوق نگاه میکردی که با دیدن نوشته ای که دیدی لبخندت محو شد
چند تا فشفشه هم زمان اومدن تو آسمون و با ترکیدنشون اسمت رو نوشتن ...
۹.۳k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.