پارت، 15
پارت، 15
ویو تهیونگ
حرکت کردم سمت ادرس وقتی رسیدیم رفتیم داخل میز خودمون رو پیدا کردیم و نشستیم رو برامون نوشیدنی اوردن.....
ویو ات
حرکت کردم سمت ادرس وقتی رسیدیم رفتیم داخل میزمون رو پیدا کردیم و نشستیم چند دقیقه ای گذشت احساس نگاه های سنگینی رو روی خودم احساس میکردم که دیدم........
ویو تهیونگ
بعد از چند دقیقه یه دختر و یه پسر اومدن روی میز جلوییمون نشستن خیلی که دقت کردم دیدم اون ات.. چقدر تغییر کرده بود.. ولی اون پسره کیه که باهاش اومده.. وایسا اصلا ات چرا باید بیاد اینجا؟
ویو ات
اون تهیونگ بود؟...تهیونگ اینجا چیکار میکنه ... نکنه اونم مافیاه هس.. لعنتی اگه اینجوری باشه که نقشم بر باده.
ویو فلیکس
احساس کردم ات داره معذب میشه انگار یکی داره بهش نگاه میکنه یکم به دور اطراف نگاه کردم که دیدم اون تهیونگ عوضی داره به ات نگاه میکنههه
دلم میخواست پاشم و همین جا خفش کنممممم
پرش به بعد مراسم
ویو تهیونگ
به اعضا گفتم برن من باید با ات حرف بزنم دیدم ات و اون پسره دارن میرن که سریع به سمتشون رفتم و گفتم: ات.. خانم مین ات.. میشه یه چند لحظه باهاتون حرف بزنم
ویو ات
داشتم با فلیکس به سمت ماشین میرفتیم که بریم خونه که دیدم تهیونگ داره صدام میکنه می گفت میخواد باهام حرف بزنه نگاهی به فلیکس کردم که دستمو کشید و گفت: ات تو هیچ جا نمیری
ات: فلیکس شاید این فرست خوبی باشه شاید بتونم همین جا کار تهیونگ رو تموم کنم
فلیکس: با چی ات تو هیچی همراهت نیست
ات: چاقو.... یه چاقوی کوچیک دارم
فلیکس: خوبه.. برو من همینجا منتظرتم
ات: اوکی
دیدم تهیونگ منتظرمه رفتم سمتش که منو دعوت کرد. کافه کنار سالن مهمانی
رفتیم اونجا که دیدم یه دست مبل گرد و یه میز کوچیک اونجا هست که خیلی خلوته به تهیونگ گفتم: اممم اقای کیم اگه امکانش هست بریم اونجا بشینیم
تهیونگ: اههه بله حتما
رفتیم نشستیم که تهیونگ شروع کرد به صحبت کردن اولش اصلا نمیخواستم گوش کنم ولی بعدش گفتم بزار ببینم چی مبخواد بگه اخره عمرش
تهیونگ: خاب.... ات من واقعا معذرت میخوام واقعا متاسفم که ادمی بودم که باعث رنج و عذابت شدم باعث این شدم که جلوی همه تحقیرشی و کتک بخوری باعث این شدم که از کشورت بری واقعا متاسفم(گریه)
ات: با حرف هایی که میزد اعصابم بهم ریخته بود اروم چاقو رو از داخل کیفم در اوردم و اروم به تهیونگ نزدیک شدم و بغلش کردم و چاقو رو...........
♡☆♡☆♡☆♡☆♡
شرط نداریم ولی حمایت کنیدااا
♡☆♡☆♡☆♡☆♡
ببخشید حالم خوب نبود دیر شد وگرنه میخواستم دیروز بزارم
♡☆♡☆♡☆♡☆♡
اسلاید دوم میز و مبلی که ات و تهیونگ روش نشستن
ویو تهیونگ
حرکت کردم سمت ادرس وقتی رسیدیم رفتیم داخل میز خودمون رو پیدا کردیم و نشستیم رو برامون نوشیدنی اوردن.....
ویو ات
حرکت کردم سمت ادرس وقتی رسیدیم رفتیم داخل میزمون رو پیدا کردیم و نشستیم چند دقیقه ای گذشت احساس نگاه های سنگینی رو روی خودم احساس میکردم که دیدم........
ویو تهیونگ
بعد از چند دقیقه یه دختر و یه پسر اومدن روی میز جلوییمون نشستن خیلی که دقت کردم دیدم اون ات.. چقدر تغییر کرده بود.. ولی اون پسره کیه که باهاش اومده.. وایسا اصلا ات چرا باید بیاد اینجا؟
ویو ات
اون تهیونگ بود؟...تهیونگ اینجا چیکار میکنه ... نکنه اونم مافیاه هس.. لعنتی اگه اینجوری باشه که نقشم بر باده.
ویو فلیکس
احساس کردم ات داره معذب میشه انگار یکی داره بهش نگاه میکنه یکم به دور اطراف نگاه کردم که دیدم اون تهیونگ عوضی داره به ات نگاه میکنههه
دلم میخواست پاشم و همین جا خفش کنممممم
پرش به بعد مراسم
ویو تهیونگ
به اعضا گفتم برن من باید با ات حرف بزنم دیدم ات و اون پسره دارن میرن که سریع به سمتشون رفتم و گفتم: ات.. خانم مین ات.. میشه یه چند لحظه باهاتون حرف بزنم
ویو ات
داشتم با فلیکس به سمت ماشین میرفتیم که بریم خونه که دیدم تهیونگ داره صدام میکنه می گفت میخواد باهام حرف بزنه نگاهی به فلیکس کردم که دستمو کشید و گفت: ات تو هیچ جا نمیری
ات: فلیکس شاید این فرست خوبی باشه شاید بتونم همین جا کار تهیونگ رو تموم کنم
فلیکس: با چی ات تو هیچی همراهت نیست
ات: چاقو.... یه چاقوی کوچیک دارم
فلیکس: خوبه.. برو من همینجا منتظرتم
ات: اوکی
دیدم تهیونگ منتظرمه رفتم سمتش که منو دعوت کرد. کافه کنار سالن مهمانی
رفتیم اونجا که دیدم یه دست مبل گرد و یه میز کوچیک اونجا هست که خیلی خلوته به تهیونگ گفتم: اممم اقای کیم اگه امکانش هست بریم اونجا بشینیم
تهیونگ: اههه بله حتما
رفتیم نشستیم که تهیونگ شروع کرد به صحبت کردن اولش اصلا نمیخواستم گوش کنم ولی بعدش گفتم بزار ببینم چی مبخواد بگه اخره عمرش
تهیونگ: خاب.... ات من واقعا معذرت میخوام واقعا متاسفم که ادمی بودم که باعث رنج و عذابت شدم باعث این شدم که جلوی همه تحقیرشی و کتک بخوری باعث این شدم که از کشورت بری واقعا متاسفم(گریه)
ات: با حرف هایی که میزد اعصابم بهم ریخته بود اروم چاقو رو از داخل کیفم در اوردم و اروم به تهیونگ نزدیک شدم و بغلش کردم و چاقو رو...........
♡☆♡☆♡☆♡☆♡
شرط نداریم ولی حمایت کنیدااا
♡☆♡☆♡☆♡☆♡
ببخشید حالم خوب نبود دیر شد وگرنه میخواستم دیروز بزارم
♡☆♡☆♡☆♡☆♡
اسلاید دوم میز و مبلی که ات و تهیونگ روش نشستن
۲۲.۳k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.