وانشات دوراهی عشق پارت 5
از زبان نویسنده
جونگ کوک دستم رو محکم تر گرفت جوری که آخ بلندی گفتی ، کشیدت توی یکی از اتاق ها و پرتت کرد توی اتاق و در رو بست و خواست در رو قفل کنه خیلی سریع بلند شدی تا مانع کارش بشی ولی خیلی دیر بود در دیگه قفل شده بود با دستات محکم به در میکوبیدی و داد میزدی ........
ا/ت : ( با داد ) خواهش میکنم بزار بیام بیرونن .....لطفااااا
جونگ کوک: تا وقتی که باهام کنار نیای نمیزارن بیای بیرون ..
ا/ت : عمرا...
اینقدر با دستات به در کوبیده بودی و داد زده بودی که دستات و گلوت درد می کرد دیگه از این کار منصرف شدی و دراز کشیدی روی تخت ..... کم کم چشمات سنگین شدن و خوابت برد
از زبان جونگ کوک
خیلی عصبانی بودم اون دیگه من رو دوست نداره همش داره داد می کشه و می کوبه به در .....دیگه داره اعصابم رو خورد مکنه ...ولی باید به اعصاب خودم مثلت باشم .... ( بعد از چند دقیقه ) دیگه صداش نماید یعنی چی به سرش اومدی..... درینگ درینگ ( صدای زنگ تلفن ا/ت )
جونگ کوک : ددی کیه ؟! حتما پدرشه
گوشی رو برداشتم
تهیونگ : الو.. ا/ت کجایی ؟!
جونگ کوک : اووو پس ددی تویی !! ( با پوزخند ) نگرانش نباش اون الان پیش منه جاش امنه امنه .
تهیونگ : تو کی هستی ؟! ا/ت پیش تو چیکار میکنه
جونگ کوک : مهم نیست که من کی هستم ... مهم اینکه ا/ت دیگه تو رو نمیخواد و بهتره که دیگه به این شماره زنگ نزنی ....
تهیونگ : چیییییی وایسا ..
هنوز حرفش تموم نشده بود تلفن رو قطع کردم و رفتم تا به ا/ت سری بزنم قفل اتاق رو آروم باز کردم خیلی آهسته وارد اتاق شدم یک جسم ظریف روی تخت بود اون ا/ت بود خوابش برده بود رفتم نزدیکش و موهاش رو از روی صورتش کنار زدم و آروم پیشونیش رو بوسیدم .... تازه افتاد یادم که توی خونه هیچ چیزی نداریم که شام درست کنم در رو بستم و از اتاق خارج شدم با گوشیم زنگ زدم به یک پیتزا فروشی ۲ تا پیتزا با مخلفات سفارش دادم ......
جونگ کوک دستم رو محکم تر گرفت جوری که آخ بلندی گفتی ، کشیدت توی یکی از اتاق ها و پرتت کرد توی اتاق و در رو بست و خواست در رو قفل کنه خیلی سریع بلند شدی تا مانع کارش بشی ولی خیلی دیر بود در دیگه قفل شده بود با دستات محکم به در میکوبیدی و داد میزدی ........
ا/ت : ( با داد ) خواهش میکنم بزار بیام بیرونن .....لطفااااا
جونگ کوک: تا وقتی که باهام کنار نیای نمیزارن بیای بیرون ..
ا/ت : عمرا...
اینقدر با دستات به در کوبیده بودی و داد زده بودی که دستات و گلوت درد می کرد دیگه از این کار منصرف شدی و دراز کشیدی روی تخت ..... کم کم چشمات سنگین شدن و خوابت برد
از زبان جونگ کوک
خیلی عصبانی بودم اون دیگه من رو دوست نداره همش داره داد می کشه و می کوبه به در .....دیگه داره اعصابم رو خورد مکنه ...ولی باید به اعصاب خودم مثلت باشم .... ( بعد از چند دقیقه ) دیگه صداش نماید یعنی چی به سرش اومدی..... درینگ درینگ ( صدای زنگ تلفن ا/ت )
جونگ کوک : ددی کیه ؟! حتما پدرشه
گوشی رو برداشتم
تهیونگ : الو.. ا/ت کجایی ؟!
جونگ کوک : اووو پس ددی تویی !! ( با پوزخند ) نگرانش نباش اون الان پیش منه جاش امنه امنه .
تهیونگ : تو کی هستی ؟! ا/ت پیش تو چیکار میکنه
جونگ کوک : مهم نیست که من کی هستم ... مهم اینکه ا/ت دیگه تو رو نمیخواد و بهتره که دیگه به این شماره زنگ نزنی ....
تهیونگ : چیییییی وایسا ..
هنوز حرفش تموم نشده بود تلفن رو قطع کردم و رفتم تا به ا/ت سری بزنم قفل اتاق رو آروم باز کردم خیلی آهسته وارد اتاق شدم یک جسم ظریف روی تخت بود اون ا/ت بود خوابش برده بود رفتم نزدیکش و موهاش رو از روی صورتش کنار زدم و آروم پیشونیش رو بوسیدم .... تازه افتاد یادم که توی خونه هیچ چیزی نداریم که شام درست کنم در رو بستم و از اتاق خارج شدم با گوشیم زنگ زدم به یک پیتزا فروشی ۲ تا پیتزا با مخلفات سفارش دادم ......
۷۰.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.