فیک تقاص پارت ۲۵
جونگ کوک موقعی که میخواست ازم فاصله بگیره گفت فک نمیکردم اینقد استرسی باشی !
از درون داشتم میلرزیدم فک نمیکردم تا این حد وحشت زده بشم
جونگ کوک از بازوم گرفت و رفتیم سمت تهیونگ و الینا
جونگ کوک رو به الینا گفت مراقبش باش حالش خوب نیس
الینا با نگرانی رو به من گفت چت شد دختر ؟ اروم باش به خدا هیچی نیس
رفتیم نشستیم یه گوشه و جونگ کوک هم رفت پیش باباش
هیونگ شیک با افتخار دستشو گذاشته بود رو شونه ی جونگ کوک ولی جونگ کوک با اخم به هیونگ شیک نگا میکرد
احساس تنگی نفس داشتم
گفتم میشه از اینجا بریم ؟
تهیونگ گفت حداقل تا نیم ساعت دیگه نباید از اینجا بری
گفتم نمیتونم درست نفس بکشم
الینا گفت ببین منو دختر ....
به الینا نگا کردم
الینا گفت با من نفس بکش ... دم ...... بازدم
همزمان با الینا نفس عمیق میکشیدم
استرس داشت خفه م میکرد ولی بهتر شدم
تهیونگ یه لیوان ابمیوه داد دستم یه کم ازش خوردم
تهیونگ با اعتراض گفت از صبح فقط یه صبحونه خوردی الان باید از پا بیوفتی یه چی درست حسابی بخور جون داشته باشی
الینا با خنده گفت این ابمیوه رو بخور خوب میشی
حالم بهتر شده بود
یهو متوجه نگا خیره تهیونگ رو خودم شدم ...
با تعجب گفتم چی شده ؟
تهیونگ به خودش اومد و گفت نه هیچی نیس یه لحظه رفتم تو فکر کارا احساس کردم یه کاری رو انجام ندادم
سرم و به علامت تایید تکون دادم
الینا گفت چه کاری ؟
تهیونگ گفت بعدا میگم بهت .... فعلا من باید برم
تهیونگ بلند شد و سریع رفت
متوجه نگاه خیره ی بعضیا بودم ولی یکی شون واقعا اذیتم میکرد
یه دختر جوون با ارایش غلیظ که بیشتر از اینکه بخواد خوشگلش کنه چندشش کرده بود
الینا متوجه موضوع شد و گفت میخوای بدونی دختره کیه ؟
گفتم اره نگاهش واقعا اذیتم میکنه
الینا گفت این دختر اسمش سلینه و از قضا دختر عموی جونگ کوکه که خیلی هم عاشق جونگ کوکه ولی رکی نیست بهش بگه قیافت چی داره که جونگ کوک ازش خوشش بیاد خلاصه خیلی خودشو دسته بالا میگیره توام کنارش باید خودتو دسته بالا بگیری
گفتم جونگ کوک چی ؟
از درون داشتم میلرزیدم فک نمیکردم تا این حد وحشت زده بشم
جونگ کوک از بازوم گرفت و رفتیم سمت تهیونگ و الینا
جونگ کوک رو به الینا گفت مراقبش باش حالش خوب نیس
الینا با نگرانی رو به من گفت چت شد دختر ؟ اروم باش به خدا هیچی نیس
رفتیم نشستیم یه گوشه و جونگ کوک هم رفت پیش باباش
هیونگ شیک با افتخار دستشو گذاشته بود رو شونه ی جونگ کوک ولی جونگ کوک با اخم به هیونگ شیک نگا میکرد
احساس تنگی نفس داشتم
گفتم میشه از اینجا بریم ؟
تهیونگ گفت حداقل تا نیم ساعت دیگه نباید از اینجا بری
گفتم نمیتونم درست نفس بکشم
الینا گفت ببین منو دختر ....
به الینا نگا کردم
الینا گفت با من نفس بکش ... دم ...... بازدم
همزمان با الینا نفس عمیق میکشیدم
استرس داشت خفه م میکرد ولی بهتر شدم
تهیونگ یه لیوان ابمیوه داد دستم یه کم ازش خوردم
تهیونگ با اعتراض گفت از صبح فقط یه صبحونه خوردی الان باید از پا بیوفتی یه چی درست حسابی بخور جون داشته باشی
الینا با خنده گفت این ابمیوه رو بخور خوب میشی
حالم بهتر شده بود
یهو متوجه نگا خیره تهیونگ رو خودم شدم ...
با تعجب گفتم چی شده ؟
تهیونگ به خودش اومد و گفت نه هیچی نیس یه لحظه رفتم تو فکر کارا احساس کردم یه کاری رو انجام ندادم
سرم و به علامت تایید تکون دادم
الینا گفت چه کاری ؟
تهیونگ گفت بعدا میگم بهت .... فعلا من باید برم
تهیونگ بلند شد و سریع رفت
متوجه نگاه خیره ی بعضیا بودم ولی یکی شون واقعا اذیتم میکرد
یه دختر جوون با ارایش غلیظ که بیشتر از اینکه بخواد خوشگلش کنه چندشش کرده بود
الینا متوجه موضوع شد و گفت میخوای بدونی دختره کیه ؟
گفتم اره نگاهش واقعا اذیتم میکنه
الینا گفت این دختر اسمش سلینه و از قضا دختر عموی جونگ کوکه که خیلی هم عاشق جونگ کوکه ولی رکی نیست بهش بگه قیافت چی داره که جونگ کوک ازش خوشش بیاد خلاصه خیلی خودشو دسته بالا میگیره توام کنارش باید خودتو دسته بالا بگیری
گفتم جونگ کوک چی ؟
۶۰.۱k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.