رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part90
"ویو کوک"
از من و ات خواست تا بریم بیرون چون قرار بود روح بورام رو احضار کنهو وارد یک جسم دیگه بکنه و تهیونگ باید اونجا میبود
"چند دقیقه بعد"
تهیونگ:ک...کو....کوک؟
ات و کوک:اومدی؟
کوک:چیشد؟
تهیونگ:بو...بورام و دیدم!
ات:چیییییییی؟
کوک:چی گفت؟
"فلش بک"
"ویو تهیونگ"
روح بورام احضار شده بود....انگار خودش بود....
بورام:تهیونگ؟؟؟؟
تهیونگ:بورام؟خو...خودتی؟
بورام:خودم؟نه...روحم!
تهیونگ:دلم برات تنگ شده توله...
بورام:منم همینطور....الهه ی روح...ازتون ممنونم که روح منو احضار کردید...!
تهیونگ:(به شدت داشت گریه میکرد)چرا رفتی؟هان؟(داد)نمیگی من دلم برات تنگ میشه....نمیگی من توی اون خونه تنهایی چیکار کنم...نمیگی من باید به ملکه چی بگم...؟!
بورام:تهیونگ...اروم باش...من...من به همه چیش فکر کردم ولی...ولی جون کوک در خطر بود!باید نجاتش میدادم...هرموقع خواستی میتونی باهام حرف بزنی من صداتو میشنوم...ولی اینو بدون که من...همه چی رو خودم خواستم...خودم! ....پس بهتره انقدر جونگ کوک رو مقصر ندونی ...تو دوست منی و من همیشه دوستت دارم تهیونگیییییی💕 به کوک بگو که هیچوقت فراموشش نمیکنم و همیشه به حرفاش گوش میدم...♡
به ات هم بگو اون بهترین دوست جهان برای منه💕
شوگا:تهیونگ....بهتره بری بیرون!
تهیووگ:با...باشه!خیلییی دلم برات تنگ میشه بورام...و اینو بدون که همیشه عاشقت میمونم...
برای اخرین بار بهش نگاه کردم و از اونجا اومدم بیرون
"پایان فلش بک"
تهیونگ:گفت که بهت بگم...هیچوقت فراموشت نمیکنه و به حرفات گوش میده...و به تو هم گفت ات ...که تو بهترین دوست جهلن برای اونی...!
#part90
"ویو کوک"
از من و ات خواست تا بریم بیرون چون قرار بود روح بورام رو احضار کنهو وارد یک جسم دیگه بکنه و تهیونگ باید اونجا میبود
"چند دقیقه بعد"
تهیونگ:ک...کو....کوک؟
ات و کوک:اومدی؟
کوک:چیشد؟
تهیونگ:بو...بورام و دیدم!
ات:چیییییییی؟
کوک:چی گفت؟
"فلش بک"
"ویو تهیونگ"
روح بورام احضار شده بود....انگار خودش بود....
بورام:تهیونگ؟؟؟؟
تهیونگ:بورام؟خو...خودتی؟
بورام:خودم؟نه...روحم!
تهیونگ:دلم برات تنگ شده توله...
بورام:منم همینطور....الهه ی روح...ازتون ممنونم که روح منو احضار کردید...!
تهیونگ:(به شدت داشت گریه میکرد)چرا رفتی؟هان؟(داد)نمیگی من دلم برات تنگ میشه....نمیگی من توی اون خونه تنهایی چیکار کنم...نمیگی من باید به ملکه چی بگم...؟!
بورام:تهیونگ...اروم باش...من...من به همه چیش فکر کردم ولی...ولی جون کوک در خطر بود!باید نجاتش میدادم...هرموقع خواستی میتونی باهام حرف بزنی من صداتو میشنوم...ولی اینو بدون که من...همه چی رو خودم خواستم...خودم! ....پس بهتره انقدر جونگ کوک رو مقصر ندونی ...تو دوست منی و من همیشه دوستت دارم تهیونگیییییی💕 به کوک بگو که هیچوقت فراموشش نمیکنم و همیشه به حرفاش گوش میدم...♡
به ات هم بگو اون بهترین دوست جهان برای منه💕
شوگا:تهیونگ....بهتره بری بیرون!
تهیووگ:با...باشه!خیلییی دلم برات تنگ میشه بورام...و اینو بدون که همیشه عاشقت میمونم...
برای اخرین بار بهش نگاه کردم و از اونجا اومدم بیرون
"پایان فلش بک"
تهیونگ:گفت که بهت بگم...هیچوقت فراموشت نمیکنه و به حرفات گوش میده...و به تو هم گفت ات ...که تو بهترین دوست جهلن برای اونی...!
۶.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.