دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗 پارت ۲۵🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
لبخند زد عجیب بود دیدم یهو محکم با بالش زد تو سرم رو زمین پهن شدم اومد رو شکمم نشست شروع کرد با بالش زدنم یهو موهامو گرفت سعی کرد بکشه که دستاشو گرفتم محکم بغلش کردم کوک: هیششش بسته وح.شی خواستم باهات شوخی کنم یوری: مگه من باهات شوخی دارم مرتیکه دوباره گوشمو گاز گرفت کوک: اخخخخ هنوز تو بغلم بود پس محکم لپشو گاز گرفتم یوری: اخخخ چرا همیشه لپمو گاز میگیری آخه کوک: میخوای یجا دیگرو گاز بگیرم یوری:😳 برو گ.مشو یهو در اتاق باز شد پرستار بود ماهم با تعجب و ترس نگاش کردیم پرستار به وضعیت ما نگاه کردم و گفت پرستار: ببخشید فکر کنم مزاحم شدم سریع با خجالت رفت بیرون ما هم با تعجب نگاش کردیم هنوز نفهمیده بودیم منظورش چیه که یهو برامون جا افتاد به وضعیتمون خیره شدیم سریع از هم جدا شدیم کوک: اهم اهم بیا برات لباس خریدم یوری : مرسی ولی چرا هیچوقت نمیری واسم از اتاقم برام لباس بیاری کوک: چون دوست دارم لباسی که خودم برات میخرم رو بپوشی یوری:😳 کوک: اممم بیا لباس رو بپوش یوری: باش لباس رو بده رفتم اون لباسی که براش خریده بودم رو آوردم دادم که بپوشه وقتی به لباس نگاه کرد با ی نگاهی که توش کلی حرف هست نگام کرد منم جلوی خندمو گرفتم به دیوار نگاه کردم گفت یوری : میری بیرون لباسم رو عوض کنم کوک: ارع رفتم بیرون
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
آدم گونی بپوشه ولی لباسایی که کوک میگیره رو نپوشه آخه پو.فیوز تو که میدونی من از چیزای کیوت وچوسی بدم میاد چرا انقدر منو اذیت میکنی انقدر تو دلم فحشش دادم که نگید لباس پوشیدم رفتم بیرون دیدم کوک زل زده بهم منو اذیت میکنی الان حالتو جا میارم ی لیوان برداشتم توش رو آب پر کردم ریختم تو صورتش کوک: عه ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ♥️✨️
⛓️🔗 پارت ۲۵🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
لبخند زد عجیب بود دیدم یهو محکم با بالش زد تو سرم رو زمین پهن شدم اومد رو شکمم نشست شروع کرد با بالش زدنم یهو موهامو گرفت سعی کرد بکشه که دستاشو گرفتم محکم بغلش کردم کوک: هیششش بسته وح.شی خواستم باهات شوخی کنم یوری: مگه من باهات شوخی دارم مرتیکه دوباره گوشمو گاز گرفت کوک: اخخخخ هنوز تو بغلم بود پس محکم لپشو گاز گرفتم یوری: اخخخ چرا همیشه لپمو گاز میگیری آخه کوک: میخوای یجا دیگرو گاز بگیرم یوری:😳 برو گ.مشو یهو در اتاق باز شد پرستار بود ماهم با تعجب و ترس نگاش کردیم پرستار به وضعیت ما نگاه کردم و گفت پرستار: ببخشید فکر کنم مزاحم شدم سریع با خجالت رفت بیرون ما هم با تعجب نگاش کردیم هنوز نفهمیده بودیم منظورش چیه که یهو برامون جا افتاد به وضعیتمون خیره شدیم سریع از هم جدا شدیم کوک: اهم اهم بیا برات لباس خریدم یوری : مرسی ولی چرا هیچوقت نمیری واسم از اتاقم برام لباس بیاری کوک: چون دوست دارم لباسی که خودم برات میخرم رو بپوشی یوری:😳 کوک: اممم بیا لباس رو بپوش یوری: باش لباس رو بده رفتم اون لباسی که براش خریده بودم رو آوردم دادم که بپوشه وقتی به لباس نگاه کرد با ی نگاهی که توش کلی حرف هست نگام کرد منم جلوی خندمو گرفتم به دیوار نگاه کردم گفت یوری : میری بیرون لباسم رو عوض کنم کوک: ارع رفتم بیرون
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
آدم گونی بپوشه ولی لباسایی که کوک میگیره رو نپوشه آخه پو.فیوز تو که میدونی من از چیزای کیوت وچوسی بدم میاد چرا انقدر منو اذیت میکنی انقدر تو دلم فحشش دادم که نگید لباس پوشیدم رفتم بیرون دیدم کوک زل زده بهم منو اذیت میکنی الان حالتو جا میارم ی لیوان برداشتم توش رو آب پر کردم ریختم تو صورتش کوک: عه ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ♥️✨️
۱۸.۳k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.