رمان عشق سیاه و سفید...~part:59
کیونگ: قرار شب مامان بزرگم بیاد...(با کلافگی دستشو میکشه به موهاشو یه عاح میکشه)
سینو:ا.. ارباب و.. واقعا؟!ا.. الان ب.. باید چیکار کنیم؟!(لکنت زبون میگیره و همش انگشتاشو میشکنه و دستاش سرد شده)
کیونگ:اینجا هیچی مهم نیس.... فقط مهم اینکه قراره بیاد و بفهمه من هنوز ازدواج نکردم... خیلی بده...
سینو:واایی اره...
سینو:ارباب
کیونگ: بله؟!
سینو: حداقل من برم چیزی واسه شب اماده
کنم؟!
کیونگ: برو
سینو:واستون ناهار چی درست کنم؟!
کیونگ: کیمچی...
سینو: چشم ارباب
کیونگ:سینو
سینو: بله ارباب...
کیونگ: ا/ت یعنی انقدر درد داره که نمیخواد از خواب بیدار شه؟!(تو دلش یچی هست ولی نمخواد بگه و همش باید سوال سوال پشت سر هم سوال میپرسه)
سینو:امم ارباب... ا/ت حالش خوبه و جای زخماش خوب شده.... فقط کمی خستس بابد بخوابه تا حالش بهتر بشه..
کیونگ:اها...(مکث میکنه)... خو به من چه باید کار کنه!
سینو:اخه ارباب حالش واقعا بد بود برای اینکه خوب بشه و کار کنه باید استراحت کنه
کیونگ:برو دیگه بسته
سینو: چشم ارباب(تعظیم میکنه و وقتی تعظیم میکنه کمی زیر لبی میخنده و بعد برمیگرده میره اشپزخونه)
سینو:هی نونا!
نونا: بله
سینو: ا/ت نیس حال میکنی تو اشپز خونه کار میکنی؟!(پوز خند میزنه و دست به سینه وایمیسه)
نونا چشاشو برمیگردونه یا میتونم بگم چشم غره میره....
نونا:خو باش راستشو میگم...کارای اشپزخونه سخته راست میگی کارای من نسبت به شماها واقعا اسونه الان میفهمم ا/ت چقد سختی میکشه بیچاره الانم تو تخت خوابه
سینو: تا جای کسی نباشی که دردشو نمیفهمی نه؟!
نونا: اره
سینو سرشو میندازه پایین و دوتا سیب زمینی ای که رو اوپن بود رو ور میداره و چاقو رو از قسمت چاقوها ور میداره و شروع میکنه به پوست کندنشون و زیر لب میگه
سینو:هی از این عاشقو معشوق
نونا:کیو میگی؟!
سینو:همین ا/ت با اقای ارباب کیونگ
نونا:اوم مگه چی شده شیطون؟!(خنده به لبش میاد میاد تکیه میده به سینک ظرف شویی و نزدیک سینو
میشه..)
سینو هم به لبش خنده میادولی صورتشو چند مین نگاه نمیکنه و جواب نمیده
نونا:بدو دیگه مُردم از فضولی بخدا..(صورتشو ناراحت میکنه و ابروهاشم مدل ناراحت میشه لباشو به پایین خم میکنه که مثلا سینو براش ناراحت بشه و همچیو براش توضیح بده)
سینو کمی پُز میده که همچیو میدونه سرشو میاره بالا با ژِست خاصی و ابروهاشو میبره بالا و دستاشم توهمون پوست کندن سیب زمینی هاست
سینو: آخ از توی فضول واقعا که خیلی فضولی ولی من بهت میگم قول میدم بعد از اینکه ناهار کیونگو اماده کردم بهت بگم
نونا: اخه...
.....
(زیاد نوشتماا خسته شدم بگو خسته نباشی🤌🏻😌)
سینو:ا.. ارباب و.. واقعا؟!ا.. الان ب.. باید چیکار کنیم؟!(لکنت زبون میگیره و همش انگشتاشو میشکنه و دستاش سرد شده)
کیونگ:اینجا هیچی مهم نیس.... فقط مهم اینکه قراره بیاد و بفهمه من هنوز ازدواج نکردم... خیلی بده...
سینو:واایی اره...
سینو:ارباب
کیونگ: بله؟!
سینو: حداقل من برم چیزی واسه شب اماده
کنم؟!
کیونگ: برو
سینو:واستون ناهار چی درست کنم؟!
کیونگ: کیمچی...
سینو: چشم ارباب
کیونگ:سینو
سینو: بله ارباب...
کیونگ: ا/ت یعنی انقدر درد داره که نمیخواد از خواب بیدار شه؟!(تو دلش یچی هست ولی نمخواد بگه و همش باید سوال سوال پشت سر هم سوال میپرسه)
سینو:امم ارباب... ا/ت حالش خوبه و جای زخماش خوب شده.... فقط کمی خستس بابد بخوابه تا حالش بهتر بشه..
کیونگ:اها...(مکث میکنه)... خو به من چه باید کار کنه!
سینو:اخه ارباب حالش واقعا بد بود برای اینکه خوب بشه و کار کنه باید استراحت کنه
کیونگ:برو دیگه بسته
سینو: چشم ارباب(تعظیم میکنه و وقتی تعظیم میکنه کمی زیر لبی میخنده و بعد برمیگرده میره اشپزخونه)
سینو:هی نونا!
نونا: بله
سینو: ا/ت نیس حال میکنی تو اشپز خونه کار میکنی؟!(پوز خند میزنه و دست به سینه وایمیسه)
نونا چشاشو برمیگردونه یا میتونم بگم چشم غره میره....
نونا:خو باش راستشو میگم...کارای اشپزخونه سخته راست میگی کارای من نسبت به شماها واقعا اسونه الان میفهمم ا/ت چقد سختی میکشه بیچاره الانم تو تخت خوابه
سینو: تا جای کسی نباشی که دردشو نمیفهمی نه؟!
نونا: اره
سینو سرشو میندازه پایین و دوتا سیب زمینی ای که رو اوپن بود رو ور میداره و چاقو رو از قسمت چاقوها ور میداره و شروع میکنه به پوست کندنشون و زیر لب میگه
سینو:هی از این عاشقو معشوق
نونا:کیو میگی؟!
سینو:همین ا/ت با اقای ارباب کیونگ
نونا:اوم مگه چی شده شیطون؟!(خنده به لبش میاد میاد تکیه میده به سینک ظرف شویی و نزدیک سینو
میشه..)
سینو هم به لبش خنده میادولی صورتشو چند مین نگاه نمیکنه و جواب نمیده
نونا:بدو دیگه مُردم از فضولی بخدا..(صورتشو ناراحت میکنه و ابروهاشم مدل ناراحت میشه لباشو به پایین خم میکنه که مثلا سینو براش ناراحت بشه و همچیو براش توضیح بده)
سینو کمی پُز میده که همچیو میدونه سرشو میاره بالا با ژِست خاصی و ابروهاشو میبره بالا و دستاشم توهمون پوست کندن سیب زمینی هاست
سینو: آخ از توی فضول واقعا که خیلی فضولی ولی من بهت میگم قول میدم بعد از اینکه ناهار کیونگو اماده کردم بهت بگم
نونا: اخه...
.....
(زیاد نوشتماا خسته شدم بگو خسته نباشی🤌🏻😌)
۲۴.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.