part 4
یکیشون داشت میومد نزدیکم که اون یکی گفت
نامجون:تهیونگ بیا این طرف
تهیونگ: چرا؟
نامجون: یادت باشه به خاطر اونه که ازاد شدیم
تهیونگ: هرچی هم باشه ما باید اونو بکشیم قرار ما این بود که
پریدم وسط حرفش ترسیده بودم گفتم
ا/ت: امم ببخشید ها ولی ما اینجا کلم نیستیم چرا میخواین مارو بکشین و چه قراری؟( گفته بودم که ا/ت خیلی فوضوله😔🌚)
که اون پسره تهیونگ منو از گلوم گرفت گفت
تهیونگ: بهت گفتیم به این کتاب دست نزن حالا که دست زدی سرنوشتت اینه که بمیری
داشتم خفه میشدم که یهو جیوو اومد منو از دستش نجات داد دوباره میخواست بیاد طرفم که دوستاش گرفتنش
به سرفه کردن افتاده بودم نمیتونستم درست نفس بگم رنگم پریده بود که جیوو گفت
جیوو: از ما چی میخواین؟ ما که اشتباهی انجام ندادیم
یونگی: اشتباه شما اینه که مارو ازاد کردین نباید ما ازاد میشدیم ما نفرین شده ایم 😏
دیگه میتونستم درست نفس بکشم گفتم
ا/ت: خوب که چی میخواین چیکار کنیم که نفرین شدین•_•( خودم هم نمیدونم ا/ت چرا اینطوریه😂)
نامجون: از ما نمیترسین؟
من و جیوو با هم گفتیم نه
تعجب کرده بودن گفتم
ا/ت: اگه تعجب کردنتون تموم شد میشه از خونمون برین بیرون؟
جین:نه نمیشه
ا/ت: چرا؟
جین: چون شما مارو ازاد کردین ما نمیتونیم جایی بریم شما هرجا برین ما هم میاییم اونجا بزارین راحت بگم شما هم یه جورایی با این کتاب نفرین شدین
وقتی گفت نفرین شدین به جیوو نگاه کردم قرمز شده بود معلوم بود عصبانیه برای همین دست به فرار زدم اونم دنبالم میکرد
جیوو: پدصگ وایسا سر جات چرا بهم گوش نکردییییی گفتم برش ندار حالا ببین چه بلایی سرمون اوردی
ا/ت: خب من از کجا میدونستم اینجوری میشد تقصیر من نیست تقصیر کتابخانه هست که اینجوری کتابی دارن
داشتم فرار میکردم که پام به مبل گیر کرد و افتادم روی فکر کنم اسمش تهیونگ بود با یه چهره ترسناکی بهم نگاه میکردم زود پاشدم عذر خواهی کردم که جیوو منو گرفت اشهدمو خوندم چون نمیتونستم از دست غر غر هاش فرار کنم بعد اینکه دعوامون تموم شد نشستم رو مبل گفتم
ا/ت: نمیخواین خودتونو معرفی کنین•-•اگه قرار باشه با هم زندگی کنیم باید همتونو بشناسیم
امیدوارم دوستش داشته باشین🥺💕🫂
لایک و کامنت یادتون نره🫂💕
به خاطر اینکه دوستتون دارم زیاد نوشتم این پارت رو 🥲🫂
شاید فردا پارت بعدی رو دیر بزارم ببخشید دیگه🥺🤧
دیگه مغزم داشت ارور میداد تمومش کردم🤧😂
نامجون:تهیونگ بیا این طرف
تهیونگ: چرا؟
نامجون: یادت باشه به خاطر اونه که ازاد شدیم
تهیونگ: هرچی هم باشه ما باید اونو بکشیم قرار ما این بود که
پریدم وسط حرفش ترسیده بودم گفتم
ا/ت: امم ببخشید ها ولی ما اینجا کلم نیستیم چرا میخواین مارو بکشین و چه قراری؟( گفته بودم که ا/ت خیلی فوضوله😔🌚)
که اون پسره تهیونگ منو از گلوم گرفت گفت
تهیونگ: بهت گفتیم به این کتاب دست نزن حالا که دست زدی سرنوشتت اینه که بمیری
داشتم خفه میشدم که یهو جیوو اومد منو از دستش نجات داد دوباره میخواست بیاد طرفم که دوستاش گرفتنش
به سرفه کردن افتاده بودم نمیتونستم درست نفس بگم رنگم پریده بود که جیوو گفت
جیوو: از ما چی میخواین؟ ما که اشتباهی انجام ندادیم
یونگی: اشتباه شما اینه که مارو ازاد کردین نباید ما ازاد میشدیم ما نفرین شده ایم 😏
دیگه میتونستم درست نفس بکشم گفتم
ا/ت: خوب که چی میخواین چیکار کنیم که نفرین شدین•_•( خودم هم نمیدونم ا/ت چرا اینطوریه😂)
نامجون: از ما نمیترسین؟
من و جیوو با هم گفتیم نه
تعجب کرده بودن گفتم
ا/ت: اگه تعجب کردنتون تموم شد میشه از خونمون برین بیرون؟
جین:نه نمیشه
ا/ت: چرا؟
جین: چون شما مارو ازاد کردین ما نمیتونیم جایی بریم شما هرجا برین ما هم میاییم اونجا بزارین راحت بگم شما هم یه جورایی با این کتاب نفرین شدین
وقتی گفت نفرین شدین به جیوو نگاه کردم قرمز شده بود معلوم بود عصبانیه برای همین دست به فرار زدم اونم دنبالم میکرد
جیوو: پدصگ وایسا سر جات چرا بهم گوش نکردییییی گفتم برش ندار حالا ببین چه بلایی سرمون اوردی
ا/ت: خب من از کجا میدونستم اینجوری میشد تقصیر من نیست تقصیر کتابخانه هست که اینجوری کتابی دارن
داشتم فرار میکردم که پام به مبل گیر کرد و افتادم روی فکر کنم اسمش تهیونگ بود با یه چهره ترسناکی بهم نگاه میکردم زود پاشدم عذر خواهی کردم که جیوو منو گرفت اشهدمو خوندم چون نمیتونستم از دست غر غر هاش فرار کنم بعد اینکه دعوامون تموم شد نشستم رو مبل گفتم
ا/ت: نمیخواین خودتونو معرفی کنین•-•اگه قرار باشه با هم زندگی کنیم باید همتونو بشناسیم
امیدوارم دوستش داشته باشین🥺💕🫂
لایک و کامنت یادتون نره🫂💕
به خاطر اینکه دوستتون دارم زیاد نوشتم این پارت رو 🥲🫂
شاید فردا پارت بعدی رو دیر بزارم ببخشید دیگه🥺🤧
دیگه مغزم داشت ارور میداد تمومش کردم🤧😂
۳۳.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.