حالم را پرسید
حالم را پرسید
شبیه نامی بودم که دیگر میم مالکیتی از پی اش نمی دوید
سفارش قهوه فرانسه که دادم بی شیر و شکر
میزان تلخی ام را فهمید
دیگر هیچ نپرسید
سرم را بی هدف چرخاندم دور و بر کافه
روسری ام افتاد
موهای بلندم را که ندید فهمید دستم کوتاه شده از همه جا
خندید گفت: شبیه پسرها شدی
گفتم: شبیه هیچکسم
پاکت سیگارش را که طلب کردم غر زد: چه خبر است...
گفتم: رد کن بیاید آن لعنتی را
خاطره ها را باید دود کرد جوری که حتی خاکستری برجای نمانـَد...
پاکت دوم که تمام شد
دهانم تلخ بود
سرم گیج
چشمانم دو دو میزد
خاطره ها رژه می رفتند
و کافه چی زیر سیگاری پر را خالی میکرد...
گفت: بلند شو برسانمت خانه
گفتم: تو برو من کمی پیاده روی لازم دارم
چند دقیقه بعد او رفته بود
من جلوی در خانه ای بودم که دیگر نباید می بودم...
چراغ های روشن از پنجره پیدا بود
یادم افتاد شب پنجشنبه ای دیگر است...
ته سیگار لعنتی را زیر پا له کردم و راه افتادم
قاه قاه می خندیدم و چشم هایم می بارید...
دلقکی بودم انگار که می ترساند
این را از نگاه هراسان رهگذران می شد فهمید...!
شبیه نامی بودم که دیگر میم مالکیتی از پی اش نمی دوید
سفارش قهوه فرانسه که دادم بی شیر و شکر
میزان تلخی ام را فهمید
دیگر هیچ نپرسید
سرم را بی هدف چرخاندم دور و بر کافه
روسری ام افتاد
موهای بلندم را که ندید فهمید دستم کوتاه شده از همه جا
خندید گفت: شبیه پسرها شدی
گفتم: شبیه هیچکسم
پاکت سیگارش را که طلب کردم غر زد: چه خبر است...
گفتم: رد کن بیاید آن لعنتی را
خاطره ها را باید دود کرد جوری که حتی خاکستری برجای نمانـَد...
پاکت دوم که تمام شد
دهانم تلخ بود
سرم گیج
چشمانم دو دو میزد
خاطره ها رژه می رفتند
و کافه چی زیر سیگاری پر را خالی میکرد...
گفت: بلند شو برسانمت خانه
گفتم: تو برو من کمی پیاده روی لازم دارم
چند دقیقه بعد او رفته بود
من جلوی در خانه ای بودم که دیگر نباید می بودم...
چراغ های روشن از پنجره پیدا بود
یادم افتاد شب پنجشنبه ای دیگر است...
ته سیگار لعنتی را زیر پا له کردم و راه افتادم
قاه قاه می خندیدم و چشم هایم می بارید...
دلقکی بودم انگار که می ترساند
این را از نگاه هراسان رهگذران می شد فهمید...!
۱.۸k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.