رمان : عشق ممنوعه پارت ۲
جیغغغغغغغغغغغغغغغ
از خواب پریدم ، همون جوری که حول کرده بودم به چپ و راست نگاه کردم و سمت راستم نیلی رو در حال خندیدن دیدم.
من : نیلیییییییی دستم بهت برسه خونت حلاله.
نیلی سریع پا به فرار گذاشت و منم ی نکاه به ساعت انداختم ۶:۱۲ دقیقه بود ، باید به مامانم قضیه امتحانو بگم.
دست و صورتمو شستم و رفتم سمت اتاق مامان و بابام در زدم و رفتم داخل.
من : سلام مامان گلم.
مامان : علیک سلام کاری داری؟
من : عههه مامان من هر وقت میام پیشت یعنی کاریت دارم شاید این با میخواستم حالتو بپرسم.
مامان : ارع ارع تو راست میگی.
خندیدمو و کل قضیه امتحان رو برای مامانم تعریف کردم.
مامان : که اینطور ، من مشکلی ندارم خودت میخوای بری؟
من : هم ارع هم ن و از ی طرف بابا...
مامان : پس بخون اگع قبول شدی راضی کردن بابات با من.
با ذوق گفتم : ایولللللللللللللللللللللللللللل پس من برم بخونم .
مامان : برو گلم برای شام صدات میکنم.
سرمو تکون دادم و رفتم تو اتاقم و تا جایی که عقلم یاری میکرد سوالات کل کتاب رو خوندم ، یادمه استاد گفته بود سوالاتش بیشتر در مورد اخلاق و رفتار خودتونه منم سعی کردم سوالاتی که بیشتر به اخلاق و رفتار ربط دارع رو بخونم.
چند ساعت بعد....
تق تق
من : بلع
نیلی : بیا بابا اومده و شام هم امادس.
من : اومدم.
بعد شام مستقیم رفتم تو تخت و با فکر به امتحان فردا خوابم برد.
صبح روز بعد.....
مامان : بیدارشو دختر دیرت میشه ها ( با داد )
من : باشه مامان بیدارم.
بعد از اینکه رفتم سرویس و اماده شدم با کیفم رفتم پایین تو اشپز خونه و..........
ادامه برای شب یا فردا😐💔
از خواب پریدم ، همون جوری که حول کرده بودم به چپ و راست نگاه کردم و سمت راستم نیلی رو در حال خندیدن دیدم.
من : نیلیییییییی دستم بهت برسه خونت حلاله.
نیلی سریع پا به فرار گذاشت و منم ی نکاه به ساعت انداختم ۶:۱۲ دقیقه بود ، باید به مامانم قضیه امتحانو بگم.
دست و صورتمو شستم و رفتم سمت اتاق مامان و بابام در زدم و رفتم داخل.
من : سلام مامان گلم.
مامان : علیک سلام کاری داری؟
من : عههه مامان من هر وقت میام پیشت یعنی کاریت دارم شاید این با میخواستم حالتو بپرسم.
مامان : ارع ارع تو راست میگی.
خندیدمو و کل قضیه امتحان رو برای مامانم تعریف کردم.
مامان : که اینطور ، من مشکلی ندارم خودت میخوای بری؟
من : هم ارع هم ن و از ی طرف بابا...
مامان : پس بخون اگع قبول شدی راضی کردن بابات با من.
با ذوق گفتم : ایولللللللللللللللللللللللللللل پس من برم بخونم .
مامان : برو گلم برای شام صدات میکنم.
سرمو تکون دادم و رفتم تو اتاقم و تا جایی که عقلم یاری میکرد سوالات کل کتاب رو خوندم ، یادمه استاد گفته بود سوالاتش بیشتر در مورد اخلاق و رفتار خودتونه منم سعی کردم سوالاتی که بیشتر به اخلاق و رفتار ربط دارع رو بخونم.
چند ساعت بعد....
تق تق
من : بلع
نیلی : بیا بابا اومده و شام هم امادس.
من : اومدم.
بعد شام مستقیم رفتم تو تخت و با فکر به امتحان فردا خوابم برد.
صبح روز بعد.....
مامان : بیدارشو دختر دیرت میشه ها ( با داد )
من : باشه مامان بیدارم.
بعد از اینکه رفتم سرویس و اماده شدم با کیفم رفتم پایین تو اشپز خونه و..........
ادامه برای شب یا فردا😐💔
۲.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.