پارت پنجم.
پارت پنجم.
سارا: سریع رفتم.... نمیدونم چرا اینقد نفس نفس میزدم...
الیزابت: چ چی شده.... دوباره باهاش در افتادی؟
سارا: ن نه نه بخدا........
الیزابت: پس چرا اینقد رنگت پریده....
سارا: نمیدونم....... رفتم و یه اب زدم به صورتم..... خب حالا باید چیکار کنم.....
الیزابت: غذای رییس رو براشون بردیم، کار دیگه ای نمونده... چنددقیقه دیگه هم خودمون غذا میخوریم....
سارا: راستی یه سوال داشتم...... اون دخترای بیچاره که همراه من بودن چی شدن؟
الیزابت: حتما بعضیاشون دوباره فروخته شدن به کسای دیگه، بعضیاشون هم حتما تو قسمتای دیگه مشغول به کارند..... چندتاشون هم حتما رییس برداشته به خودش...... ولی بعد چندروز ولشون میکنه و یه چندتا جدید دیگه میاره........
سارا: متنفرم از این پسره هرزه.....
الیزابت: وای خدای مننننن، دختر تو واقعا دیوونه شدی......... اگه یه نفر بشنوه چی گفتی زنده نمیمونی......
جونگ کوک: اوففففف.... الو بله.. چته..
جیمین: سلام داداشی... این چه طرزه صحبت کردنه.... خوبی....
جونگ کوک: کارتو بگو.... چرا زنگ زدی؟ نکنه دوباره برده میخوای؟ ببین من دیگه نمیخوام برده هامو به تو بفروشم.......
جیمین: یااااا...... اره برده میخوام... چندبرابر قیمت اصلی ازت میخرم.......
جونگ کوک: فعلا خدافظ.... بعدا تصمیم میگیرم.......
الیزابت: فک کنم غذای رییس تموم شده........ برو سینی رو بیار.........
سارا: چرا من همش باید برم، خوب تو هم برو دیگه، نمیخوام همش ریخت اون پسره رو ببینم....
الیزابت: من اجازه ندارم برم.....
سارا: چ چرا؟
الیزابت: مگه نمیبینی، یه طرف صورتم سوخته، بهم اجاز نمیدن زیاد نزدیک رییس بشم، چون ممکنه بعد رئیس حالشون از چهره من بهم بخوره..... واسه همبن تو باید بری.... تو خیلی خوشگلی........
سارا: بنظرمن تو قشنگ ترین دختری هستی که من دیدم..... دوست من..... حالا هم که اینطوری گفتی خود خودت باید بری.... منم پشت سرت میام...
الیزابت: چ چی نه نه اصلاااا......
سارا: به حرفش توجه نکردم و دستشو گرفتم و کشان کشان بردمش.........
الیزابت: ن نو نوش جونتون رئیس.....
جونگ کوک: ت تو، تو چرا اومدی....
یکی از بادیگاردای جانگ کوکی: ای کلفت زشت اشغال، کی به تو گفت بیای اینجا.....
سارا: من گفتم....................
سارا: سریع رفتم.... نمیدونم چرا اینقد نفس نفس میزدم...
الیزابت: چ چی شده.... دوباره باهاش در افتادی؟
سارا: ن نه نه بخدا........
الیزابت: پس چرا اینقد رنگت پریده....
سارا: نمیدونم....... رفتم و یه اب زدم به صورتم..... خب حالا باید چیکار کنم.....
الیزابت: غذای رییس رو براشون بردیم، کار دیگه ای نمونده... چنددقیقه دیگه هم خودمون غذا میخوریم....
سارا: راستی یه سوال داشتم...... اون دخترای بیچاره که همراه من بودن چی شدن؟
الیزابت: حتما بعضیاشون دوباره فروخته شدن به کسای دیگه، بعضیاشون هم حتما تو قسمتای دیگه مشغول به کارند..... چندتاشون هم حتما رییس برداشته به خودش...... ولی بعد چندروز ولشون میکنه و یه چندتا جدید دیگه میاره........
سارا: متنفرم از این پسره هرزه.....
الیزابت: وای خدای مننننن، دختر تو واقعا دیوونه شدی......... اگه یه نفر بشنوه چی گفتی زنده نمیمونی......
جونگ کوک: اوففففف.... الو بله.. چته..
جیمین: سلام داداشی... این چه طرزه صحبت کردنه.... خوبی....
جونگ کوک: کارتو بگو.... چرا زنگ زدی؟ نکنه دوباره برده میخوای؟ ببین من دیگه نمیخوام برده هامو به تو بفروشم.......
جیمین: یااااا...... اره برده میخوام... چندبرابر قیمت اصلی ازت میخرم.......
جونگ کوک: فعلا خدافظ.... بعدا تصمیم میگیرم.......
الیزابت: فک کنم غذای رییس تموم شده........ برو سینی رو بیار.........
سارا: چرا من همش باید برم، خوب تو هم برو دیگه، نمیخوام همش ریخت اون پسره رو ببینم....
الیزابت: من اجازه ندارم برم.....
سارا: چ چرا؟
الیزابت: مگه نمیبینی، یه طرف صورتم سوخته، بهم اجاز نمیدن زیاد نزدیک رییس بشم، چون ممکنه بعد رئیس حالشون از چهره من بهم بخوره..... واسه همبن تو باید بری.... تو خیلی خوشگلی........
سارا: بنظرمن تو قشنگ ترین دختری هستی که من دیدم..... دوست من..... حالا هم که اینطوری گفتی خود خودت باید بری.... منم پشت سرت میام...
الیزابت: چ چی نه نه اصلاااا......
سارا: به حرفش توجه نکردم و دستشو گرفتم و کشان کشان بردمش.........
الیزابت: ن نو نوش جونتون رئیس.....
جونگ کوک: ت تو، تو چرا اومدی....
یکی از بادیگاردای جانگ کوکی: ای کلفت زشت اشغال، کی به تو گفت بیای اینجا.....
سارا: من گفتم....................
۴۹.۲k
۲۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.