پارت ۲۸
دخترک با لبخند ملیحی که رو لباش بود از ذوق گلا همینجوری سرگرم بود چون علاقه زیادی به گلا داشت همونطور که مشغول بود یهو دستی دور کمرش حلقه شد وقتی فهمید صاحب دستا کیه دستاشو گذاشت رو دستای مردش و لبخندش ملیح تر شد که پسرک همونطور که عطر معشوقشو تو ریه هاش فرو میبرد گفت»خانومم داری چیکار میکنی
گفتم»دارم به گلا آب میدم
گفت»زیاد خودتو خسته نکن بیب نگاش کن این دستای خوشکل و ظریفت هم که کثیف کردی
گفتم»میرم حموم
گفت»بیب واسه شب یکی از دوستام یه مهمونی گرفته ما رو هم دعوت کرده شب ساعت ۸ آماده باش میام دنبالت بریم لباسی هم که برات میفرستم رو بپوش خب؟!
گفتم»باشه عزیزم ولی مگه قرار نبود تو امروز خونه بمونی
گفت»بیب کار دارم باید برم دارک وب شب میام دنبالت خب؟؛
گفتم»اوم باشه
بعد با هم از گلخونه اومدیم بیرون و رفتیم تو عمارت و رفتیم تو اتاق مشترکمون من رفتم و دستامو شستم از دستشویی اومدم بیرون کوک آماده شده بود و داشت کراواتشو میبستید گفتم»کوک لباس زیاد دارما نمیخواد بری بخری
گفت»لباسات خیلی بازه بیب
گفتم»ولی من اونا رو دوست دارم ایششش
عطرشو از روی میز برداشت و زد و گفت»فقط لباسی که من گفتمو میپوشی آرایش غلیظ هم ممنون اوکی؟!
با ناراحتی و بی حوصلگی باشه ای زیر لب گفتم و بعد اومد سمتم و بغلم کرد و لبامو نرم بوسید و بعد از هم خدافظی کردیم و اون رفت و من تنها شدم خودمو پرت کردم رو تخت و گوشیمو برداشتم و رفتم تو گوشی
گفتم»دارم به گلا آب میدم
گفت»زیاد خودتو خسته نکن بیب نگاش کن این دستای خوشکل و ظریفت هم که کثیف کردی
گفتم»میرم حموم
گفت»بیب واسه شب یکی از دوستام یه مهمونی گرفته ما رو هم دعوت کرده شب ساعت ۸ آماده باش میام دنبالت بریم لباسی هم که برات میفرستم رو بپوش خب؟!
گفتم»باشه عزیزم ولی مگه قرار نبود تو امروز خونه بمونی
گفت»بیب کار دارم باید برم دارک وب شب میام دنبالت خب؟؛
گفتم»اوم باشه
بعد با هم از گلخونه اومدیم بیرون و رفتیم تو عمارت و رفتیم تو اتاق مشترکمون من رفتم و دستامو شستم از دستشویی اومدم بیرون کوک آماده شده بود و داشت کراواتشو میبستید گفتم»کوک لباس زیاد دارما نمیخواد بری بخری
گفت»لباسات خیلی بازه بیب
گفتم»ولی من اونا رو دوست دارم ایششش
عطرشو از روی میز برداشت و زد و گفت»فقط لباسی که من گفتمو میپوشی آرایش غلیظ هم ممنون اوکی؟!
با ناراحتی و بی حوصلگی باشه ای زیر لب گفتم و بعد اومد سمتم و بغلم کرد و لبامو نرم بوسید و بعد از هم خدافظی کردیم و اون رفت و من تنها شدم خودمو پرت کردم رو تخت و گوشیمو برداشتم و رفتم تو گوشی
۳۷.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.