ساسنگ فن من پارت۷۸
نیشخند محوی گوشه ی لبهام نشست.
دیدن باال و پایین شدن سیبک گلوی تهیونگ بخاطر اضطراب, لبهام رو
کش میاورد.
-پدوفیلیه؟
آب دهنش رو پایین داد و دوباره لب زد:
-چرا من باید شبا کنار یه گی پدوفیلی بخوابم؟
کمی مکث کرد و اینبار با جستی که زد, به سمت من یورش برد و عربده
زد:
-همش تقصیر توعه لعنتیه. . .
خب انگار انتظار آروم شدن تهیونگ, انتظار بیجایی بود.
این آیدل تا آخرین لحظه ی عمرش هر اتفاقی که براش پیش بیاد رو به
من و کاری که کردم قراره ربط بده.
_فردا از اینجا میریم. . .
تهیونگ درحالیکه دستمال سرش رو میبست, این جمله رو به آرومی لب زد
و با خشونت تمام طی رو کف رستوران کشید.
خوشبختانه آقای لی کرکره های رستوران رو پایین کشیده بود تا کسی
متوجه نشه که ما دو نفر درحال تمیزکاری و حمالی برای اون پیرمرد
فرصت طلب هستیم.
-اونجا. . . اونجارم طی بکش. . . زیر میز. . .
تهیونگ بدون اینکه نگاهی به پیرمرد بکنه, دندون قروچه ای کرد و طی رو
زیر میز فرستاد.
کمی نزدیکش شدم و زمزمه کردم:
-کجا میریم؟
شدت طی کشیدنش رو کم کرد و طوری که آقای لی متوجه نشه لب زد:
_مستندم همونجا ضبط میشه . . . فردا اپارتمان جدیدم آماده میشه. . . میتونیم بریم همونجا. . .
هومی کردمی و طی رو روی کف سالن کشیدم.
مستندی که قرار بود از بیست و چهار ساعت زندگی ما دو نفر گرفته بشه
بیشتر شبیه یک فیلم رمانتیک بود تا مستند؛ چون بهرحال قرار نبود تا
نشون بدیم تا چه اندازه درحال کشمکش هستیم و بجاش میخواستیم نقش
زوج های عاشق پیشه رو بازی کنیم.
دوست داشتم با برین صحبت کنم اما نه گوشیم در دسترس بود و نه اون تا
دو روز آینده که شیفت کاریش بود, به اینجا میومد.
پیامک جین رو جواب دادم و دوباره گوشی رو خاموش کردم و روی میز
انداختم.
فردا ظهر از اینجا میرفتیم و دعا میکردم که امشب به سرعت بگذره.
مطمئنا آقای جئون اگر پیدام میکرد, بخاطر دزدیدن پسرش شلوارم رو از
تنم درمی آورد و در ده پوزیشن معروف دنیا, بهم تجاوز میکرد.
اما تمام این احساسات به فاک رفته ام با دوری محسوسی که اون پسربچه
میکرد, بدتر شده بود.
من تنها یک مدت کوتاه بود که میشناختمش اما حاال حس میکردم به بودن
مداومش کنارم عادت کردم.
دستم رو داخل جیب های گرمکنم فرو بردم و به سمت جونگ کوک که
روی مبل و جلوی تلویزیون خاموش و قدیمی موجود در سالن نشسته بود,
قدم برداشتم
_من میخوام شام بخورم. . . اگر میخوری بیا. . .
به آرومی لب زدم و به سمت میز ناهارخوری کوچیکی که در گوشه ای از
آشپزخونه قرار داشت رفتم.
روی یکی از صندلی ها نشستم و ظرف های غذا رو که پر از گوشت و برنج
و کیمچی بود رو به سمت خودم کشیدم.
با کشیده شدن صندلی رو به روم به عقب و بعد نشستن اون پسرِ در
سکوت فرو رفته, زیر چشمی نگاهی بهش کردم و قاشقم رو داخل کاسه ی
پر شده از برنجم فرو بردم.
-سوپ صدفم هست. . . من نمیخورم, میتونی همشو بخوری
لب زدم و اشاره ای به کاسه ی جلوش کردم.
-ممنونم. . .
سوپ رو به سمت خودش کشید و قاشقش رو پر کرد.
-اگر بخاط ضبط مستند ناراحتی. . . میتونم کنسلش کنم
دیدن باال و پایین شدن سیبک گلوی تهیونگ بخاطر اضطراب, لبهام رو
کش میاورد.
-پدوفیلیه؟
آب دهنش رو پایین داد و دوباره لب زد:
-چرا من باید شبا کنار یه گی پدوفیلی بخوابم؟
کمی مکث کرد و اینبار با جستی که زد, به سمت من یورش برد و عربده
زد:
-همش تقصیر توعه لعنتیه. . .
خب انگار انتظار آروم شدن تهیونگ, انتظار بیجایی بود.
این آیدل تا آخرین لحظه ی عمرش هر اتفاقی که براش پیش بیاد رو به
من و کاری که کردم قراره ربط بده.
_فردا از اینجا میریم. . .
تهیونگ درحالیکه دستمال سرش رو میبست, این جمله رو به آرومی لب زد
و با خشونت تمام طی رو کف رستوران کشید.
خوشبختانه آقای لی کرکره های رستوران رو پایین کشیده بود تا کسی
متوجه نشه که ما دو نفر درحال تمیزکاری و حمالی برای اون پیرمرد
فرصت طلب هستیم.
-اونجا. . . اونجارم طی بکش. . . زیر میز. . .
تهیونگ بدون اینکه نگاهی به پیرمرد بکنه, دندون قروچه ای کرد و طی رو
زیر میز فرستاد.
کمی نزدیکش شدم و زمزمه کردم:
-کجا میریم؟
شدت طی کشیدنش رو کم کرد و طوری که آقای لی متوجه نشه لب زد:
_مستندم همونجا ضبط میشه . . . فردا اپارتمان جدیدم آماده میشه. . . میتونیم بریم همونجا. . .
هومی کردمی و طی رو روی کف سالن کشیدم.
مستندی که قرار بود از بیست و چهار ساعت زندگی ما دو نفر گرفته بشه
بیشتر شبیه یک فیلم رمانتیک بود تا مستند؛ چون بهرحال قرار نبود تا
نشون بدیم تا چه اندازه درحال کشمکش هستیم و بجاش میخواستیم نقش
زوج های عاشق پیشه رو بازی کنیم.
دوست داشتم با برین صحبت کنم اما نه گوشیم در دسترس بود و نه اون تا
دو روز آینده که شیفت کاریش بود, به اینجا میومد.
پیامک جین رو جواب دادم و دوباره گوشی رو خاموش کردم و روی میز
انداختم.
فردا ظهر از اینجا میرفتیم و دعا میکردم که امشب به سرعت بگذره.
مطمئنا آقای جئون اگر پیدام میکرد, بخاطر دزدیدن پسرش شلوارم رو از
تنم درمی آورد و در ده پوزیشن معروف دنیا, بهم تجاوز میکرد.
اما تمام این احساسات به فاک رفته ام با دوری محسوسی که اون پسربچه
میکرد, بدتر شده بود.
من تنها یک مدت کوتاه بود که میشناختمش اما حاال حس میکردم به بودن
مداومش کنارم عادت کردم.
دستم رو داخل جیب های گرمکنم فرو بردم و به سمت جونگ کوک که
روی مبل و جلوی تلویزیون خاموش و قدیمی موجود در سالن نشسته بود,
قدم برداشتم
_من میخوام شام بخورم. . . اگر میخوری بیا. . .
به آرومی لب زدم و به سمت میز ناهارخوری کوچیکی که در گوشه ای از
آشپزخونه قرار داشت رفتم.
روی یکی از صندلی ها نشستم و ظرف های غذا رو که پر از گوشت و برنج
و کیمچی بود رو به سمت خودم کشیدم.
با کشیده شدن صندلی رو به روم به عقب و بعد نشستن اون پسرِ در
سکوت فرو رفته, زیر چشمی نگاهی بهش کردم و قاشقم رو داخل کاسه ی
پر شده از برنجم فرو بردم.
-سوپ صدفم هست. . . من نمیخورم, میتونی همشو بخوری
لب زدم و اشاره ای به کاسه ی جلوش کردم.
-ممنونم. . .
سوپ رو به سمت خودش کشید و قاشقش رو پر کرد.
-اگر بخاط ضبط مستند ناراحتی. . . میتونم کنسلش کنم
۳.۴k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.