✅ وقتی مشکلات هجوم می آورند!
✅ وقتی مشکلات هجوم میآورند!
✍ حوالی دهی پیادهروی میکردم، ناگهان متوجه شدم سگهای آن ده به طرف من میآیند. سعی کردم گامهایم را تندتر بردارم تا دور شوم. ولی خیلی زود به من رسیدند...
هر لحظه احساس خطر میکردم: الان پایم را میگیرند، میپرند دستم را میگیرند، لباسم را میگیرند و…
خیلی ترسیده بودم!
در این فکر بودم که چه کار کنم؟!
دنبال سنگی، چوبی، چیزی میگشتم بردارم و از خودم دفاع کنم.
فکر میکردم الان است که بریزند و مرا تکهپاره کنند!
اما با کمال تعجّب دیدم که در شعاع تقریباً یک متری من ایستادهاند و مرتب پارس میکنند. نه جلو میآمدند و نه کار دیگری انجام میدادند. فقط ایستاده بودند و بیوقفه پارس میکردند.
یک لحظه جنبیدم با یک حرکت سریع تکه چوبی را از روی زمین برداشتم و افتادم دنبال سگها. یک سنگ هم به طرفشان پرت کردم…
سگها فرار کردند!
آری، فرار کردند!
بعد از این ماجرا یاد تمثیلی افتادم که پدرم برای ما تعریف میکرد که:
👈 بابا جان! مشکلات در زندگی مثل سگها هستند: اگر فرار کنی، دنبالت میکنند؛ اگر بایستی، میایستند؛ و اگر حمله کنی فرار میکنند!
(محمود معظّمی)
@Aavaonava
✍ حوالی دهی پیادهروی میکردم، ناگهان متوجه شدم سگهای آن ده به طرف من میآیند. سعی کردم گامهایم را تندتر بردارم تا دور شوم. ولی خیلی زود به من رسیدند...
هر لحظه احساس خطر میکردم: الان پایم را میگیرند، میپرند دستم را میگیرند، لباسم را میگیرند و…
خیلی ترسیده بودم!
در این فکر بودم که چه کار کنم؟!
دنبال سنگی، چوبی، چیزی میگشتم بردارم و از خودم دفاع کنم.
فکر میکردم الان است که بریزند و مرا تکهپاره کنند!
اما با کمال تعجّب دیدم که در شعاع تقریباً یک متری من ایستادهاند و مرتب پارس میکنند. نه جلو میآمدند و نه کار دیگری انجام میدادند. فقط ایستاده بودند و بیوقفه پارس میکردند.
یک لحظه جنبیدم با یک حرکت سریع تکه چوبی را از روی زمین برداشتم و افتادم دنبال سگها. یک سنگ هم به طرفشان پرت کردم…
سگها فرار کردند!
آری، فرار کردند!
بعد از این ماجرا یاد تمثیلی افتادم که پدرم برای ما تعریف میکرد که:
👈 بابا جان! مشکلات در زندگی مثل سگها هستند: اگر فرار کنی، دنبالت میکنند؛ اگر بایستی، میایستند؛ و اگر حمله کنی فرار میکنند!
(محمود معظّمی)
@Aavaonava
۱.۴k
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.