خانوم ها و آقایان این شما و اینم فیک جدیدددد تک پارتی🙂
نام: پسرک عاشق
ژانر:عاشقانه_شاد
نام نویسنده:پریسا😂
(معرفی خلاصه میکنم)
ا.ت:یه دختر کیوت و دلنازک و لجبازو پولدار(مین ا.ت)
تهونگ:یه پسر مثل ا.ت
شروع داستان:
ا.ت:صبح ا خواب بیدار شدم رفتم دست شویی یونی فرم دانشگاهو پوشیدم و سوار بنز خفنم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم🤟😎🤟 بعد از ده دقیقه رسیدم و داشتم با بچه ها حرف میزدم که استاد اومد و گفت یه دانش آموز جدید داریم
استاد:بچه ها با دانش آموز جدید آشنا بشید (آقای کیم خودتون رو معرفی کنید لطفا)
تهیونگ:سلام به همه من کیم تهیونگ هستم که پدرم رئس دانشگاهه از اشناییتون خوشبختم
همه بچه ها:خوش آومدی
استاد:خب جناب کیم میتونید رو اون سندلی خالی که کنار ا.ت هست بشینی
تهیونگ:هوم چشم
ویو تهیونگ:
استاد گفت برم کنار یه دختری اسمش چی بود.....اااممم...اهاا ا.ت بود آره مین ا.ت
یه دختر کیوت و با مزه و خوش اخلاق بود درست مثل خودم فک کنم...نه...نه به خودت بیا کیم تو عاشق اون نشدی آره آره تو عاشق اون نشدی
ویو ا.ت(چقد ویو ویو شد😂)
اون پسری که اومده بود پدرش کیم هوسو رئس دانشگاهه (اسم دانشگاه هرچی خواستید بزارید)
ولی پسر خوبی بود و منم با یه لبخند خوشکل بدرقش کردم و میمیزشو نشونش دادم اون میزش کنار میز من بود برای همین پیش هم بودیم کم کم داره خشم میاد ازش(بزار شرو شه بعد عاشق شید خوببب😂😂😂)
یک هفته بعد:
چند روزی بود که تهونگ و ا.ت زیادی باهم گرم میگرفتن و صمیمی بودن ولی از امشب همه چی شرو میشه پس از دست ندید😈😎
ویو ا.ت:
ساعت ۸ شب بود و گوشیم زنگ خورد ناشناس بود پس جواب دادم
مکالمه ا.ت و فرد ناشناس...
ات:بله بفرمایید
ناشناس:خوبی ا.ت
ا.ت:شما؟بجا نمیارم.
ناشناس:بابا منم تهیونگ
ا.ت:اهاااا بابا بگو خودتی قلبم از جا در اومدد
تهیونگ:خخخ😂😂ببخشید
ا.ت:خواهش راستی کاری داشتی؟
تهیونگ:آره میشه الان هم دیگه رو ببینیم
ا.ت:آره میشه ولی کجاا...؟؟
تهیونگ:میتونی بیای عمارت من؟؟
ا.ت:چرا تو نمیای عمارت من
خوانوادت چی:اها آره اونا هستن باشه الان میام فعلا
تهیونگ:فعالا
پایان مکالمه
پرش به عمارت تهیونگ:
ا.ت:دینگ دینگ دینگ دینگ
تهیونگ:بله
ا.ت:بابا منم دیگه ا.تم
تهیونگ:اها اوک بیا تو
ا.ت:اوووو آقای کیم عمارت قشنگی داری هاااا
تهیونگ:با یه خنده کوتاه گفت آره دیگهه ما اینیم
ا.ت:حالا ولش کارم داری
تهیونگ:....
ا.ت:تهیونگ تهیونگ کجا رفتییی
تهیونگ:اهم اهم پشت سر ا.ت
ا.ت:روشو برگردوند و دید که تهیونگ جلوش زانو زده
تهیونگ:ا.ت قشنگم میشه تا آخر عمر مال من باشی؟
ا.ت:بلهههه
تهیونگ:هووووووووووووووو
(گشادم پس خلاصه میکنم😂
خلاصه:اونا به خوبی و خشی زندگی کردن و صاحب دوتا دختر خوشکل و مثل باباشون جذابب بودن
پایاننننننن
اگه بد بود ببخشید حال نداشتم
ژانر:عاشقانه_شاد
نام نویسنده:پریسا😂
(معرفی خلاصه میکنم)
ا.ت:یه دختر کیوت و دلنازک و لجبازو پولدار(مین ا.ت)
تهونگ:یه پسر مثل ا.ت
شروع داستان:
ا.ت:صبح ا خواب بیدار شدم رفتم دست شویی یونی فرم دانشگاهو پوشیدم و سوار بنز خفنم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم🤟😎🤟 بعد از ده دقیقه رسیدم و داشتم با بچه ها حرف میزدم که استاد اومد و گفت یه دانش آموز جدید داریم
استاد:بچه ها با دانش آموز جدید آشنا بشید (آقای کیم خودتون رو معرفی کنید لطفا)
تهیونگ:سلام به همه من کیم تهیونگ هستم که پدرم رئس دانشگاهه از اشناییتون خوشبختم
همه بچه ها:خوش آومدی
استاد:خب جناب کیم میتونید رو اون سندلی خالی که کنار ا.ت هست بشینی
تهیونگ:هوم چشم
ویو تهیونگ:
استاد گفت برم کنار یه دختری اسمش چی بود.....اااممم...اهاا ا.ت بود آره مین ا.ت
یه دختر کیوت و با مزه و خوش اخلاق بود درست مثل خودم فک کنم...نه...نه به خودت بیا کیم تو عاشق اون نشدی آره آره تو عاشق اون نشدی
ویو ا.ت(چقد ویو ویو شد😂)
اون پسری که اومده بود پدرش کیم هوسو رئس دانشگاهه (اسم دانشگاه هرچی خواستید بزارید)
ولی پسر خوبی بود و منم با یه لبخند خوشکل بدرقش کردم و میمیزشو نشونش دادم اون میزش کنار میز من بود برای همین پیش هم بودیم کم کم داره خشم میاد ازش(بزار شرو شه بعد عاشق شید خوببب😂😂😂)
یک هفته بعد:
چند روزی بود که تهونگ و ا.ت زیادی باهم گرم میگرفتن و صمیمی بودن ولی از امشب همه چی شرو میشه پس از دست ندید😈😎
ویو ا.ت:
ساعت ۸ شب بود و گوشیم زنگ خورد ناشناس بود پس جواب دادم
مکالمه ا.ت و فرد ناشناس...
ات:بله بفرمایید
ناشناس:خوبی ا.ت
ا.ت:شما؟بجا نمیارم.
ناشناس:بابا منم تهیونگ
ا.ت:اهاااا بابا بگو خودتی قلبم از جا در اومدد
تهیونگ:خخخ😂😂ببخشید
ا.ت:خواهش راستی کاری داشتی؟
تهیونگ:آره میشه الان هم دیگه رو ببینیم
ا.ت:آره میشه ولی کجاا...؟؟
تهیونگ:میتونی بیای عمارت من؟؟
ا.ت:چرا تو نمیای عمارت من
خوانوادت چی:اها آره اونا هستن باشه الان میام فعلا
تهیونگ:فعالا
پایان مکالمه
پرش به عمارت تهیونگ:
ا.ت:دینگ دینگ دینگ دینگ
تهیونگ:بله
ا.ت:بابا منم دیگه ا.تم
تهیونگ:اها اوک بیا تو
ا.ت:اوووو آقای کیم عمارت قشنگی داری هاااا
تهیونگ:با یه خنده کوتاه گفت آره دیگهه ما اینیم
ا.ت:حالا ولش کارم داری
تهیونگ:....
ا.ت:تهیونگ تهیونگ کجا رفتییی
تهیونگ:اهم اهم پشت سر ا.ت
ا.ت:روشو برگردوند و دید که تهیونگ جلوش زانو زده
تهیونگ:ا.ت قشنگم میشه تا آخر عمر مال من باشی؟
ا.ت:بلهههه
تهیونگ:هووووووووووووووو
(گشادم پس خلاصه میکنم😂
خلاصه:اونا به خوبی و خشی زندگی کردن و صاحب دوتا دختر خوشکل و مثل باباشون جذابب بودن
پایاننننننن
اگه بد بود ببخشید حال نداشتم
۳.۵k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.