پارت15-نفوذ
بعد کل دوییدن رسیدیم خونه و با صحنه ای که دیدیم تصمیم گرفتیم همون بیرون بمونیم
تهیونگ ویو*
وای قلبم
این دختر چیکار کرد بامن
مطمئنم عاشقش شدم
باید همین الان بهش بگم کوک و سورا هم که غیبشون زد دیگه بهتر ازین نمیشه
€یونا
¶بله
€میگم نمیدونی کجا رفتن؟
¶نه ولی میشه فهمید یچیزی بینشون هست
€مثلا؟
¶یچیز دیگه چیز
دونا روی مبل بزرگ نشسته بود و سریع رفتم پریدم روش و خیمه زدم
¶تهیونگااا چیکار میکنی؟
€منظورت از چیز ایناس
و بقلش کردم
€یا ازینا
و پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم
€یا ازینا
و این دفعه لبام رو لباش گذاشتم که دیدم سریع بقلم کرد و همراهیم کرد
€عاشقتم یونا
¶منم دوست دارم ته
€اسنحوری صدام میکنی مجبور میشم بازم بکنما
¶چی میگی ته
و دوباره لبام رو رو لباش گذاشتم
€اینقد خوشمزس که ازش سیر نمیشم
...... ¶
€وای خدایا چرا اینقد خجالت کشیدی؟
¶من میرم غذا رو بچینم الان هرجا باشن میرسن
€کوچولوی من*زیرلب
... داشت غذا رو میچید...
€اههه من گرسنمه چرا نمیان
یه دفعه دیدم یونا داره با حالتی خمار سمتم میاد
یکم عجیب بود ولی هی میومد نزدیک و من عقب میرفتم تا خوردم به دیوار
€چیکار میکنی؟
یه دفعه یقه رو گرفت و منو کشید پایین و شروع کرد و بوسیدن لبام
از حرکتش تعجب کردم
که یک دفعه متوجه در شدم
هنوز داشت منو میبوسید که ارون بهش گفتم
€لو دادیمون
¶چی؟
€دیدن مارو
¶نگو که..
€اره خودشونن
¶بیچاره شدیم رفت
€خیر
کیم یونا شدی رفت
¶هی اذیت نکن
€خیلی دوست دارم
¶منم
€خب دیگه بسه زود باش بریم مردم از گرسنگی
¶بریم*خنده
... یونا زنگ زد به سورا...
¶الو خره
+ها چته میمون
¶بیاین دیگه
+کارتون تموم شد
¶درد
+باشه اومدیم
سورا ویو*
شام خوردیم که دیدم نه اینجوری نمیشه و حوصلمون سر رفته
+بچه ها زنگ بزنم ماریا و جیمین هم بیان؟
-€ماریا؟
+¶دوستمون
-€باشه
یونا زنگ زد ماریا و من هم زنگ زدم جیمین
+الو داداش بیا خونه ی ما
؛ چی شده
+هیچی به چنتا از دوستا جمع شدیم
؛ اونم هست؟
+میاد الان*خنده
؛ نخند
+باشه*خنده
بعد یک ربع هردوشون رسیدن
بعد سلام و اینا نشستیم به جرات حقیقت بازی کردن
بین شام منو جونگ کوک هم قضیه رو گفتیم قبل بازی هم به ماریا جیمین گفتیم و ته و یونا هم بهشون گفتن
پس باید یجوری بطری رو بچرخونم که سمت اون دوتا کفتر عاشق بیفته
و افتاد به سمت ماریا
+جرات یا حقیقت؟
¢جرات
+جیمین رو ببوس
¢؛ یااا چی میگیی
+باید انجام بدین من کار ندارم
؛ هی خدا مردم خواهر دارن ماهم خواهر
-هی ناراحت نباش خواهر منم همچین مال نیست
تهیونگ ویو*
وای قلبم
این دختر چیکار کرد بامن
مطمئنم عاشقش شدم
باید همین الان بهش بگم کوک و سورا هم که غیبشون زد دیگه بهتر ازین نمیشه
€یونا
¶بله
€میگم نمیدونی کجا رفتن؟
¶نه ولی میشه فهمید یچیزی بینشون هست
€مثلا؟
¶یچیز دیگه چیز
دونا روی مبل بزرگ نشسته بود و سریع رفتم پریدم روش و خیمه زدم
¶تهیونگااا چیکار میکنی؟
€منظورت از چیز ایناس
و بقلش کردم
€یا ازینا
و پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم
€یا ازینا
و این دفعه لبام رو لباش گذاشتم که دیدم سریع بقلم کرد و همراهیم کرد
€عاشقتم یونا
¶منم دوست دارم ته
€اسنحوری صدام میکنی مجبور میشم بازم بکنما
¶چی میگی ته
و دوباره لبام رو رو لباش گذاشتم
€اینقد خوشمزس که ازش سیر نمیشم
...... ¶
€وای خدایا چرا اینقد خجالت کشیدی؟
¶من میرم غذا رو بچینم الان هرجا باشن میرسن
€کوچولوی من*زیرلب
... داشت غذا رو میچید...
€اههه من گرسنمه چرا نمیان
یه دفعه دیدم یونا داره با حالتی خمار سمتم میاد
یکم عجیب بود ولی هی میومد نزدیک و من عقب میرفتم تا خوردم به دیوار
€چیکار میکنی؟
یه دفعه یقه رو گرفت و منو کشید پایین و شروع کرد و بوسیدن لبام
از حرکتش تعجب کردم
که یک دفعه متوجه در شدم
هنوز داشت منو میبوسید که ارون بهش گفتم
€لو دادیمون
¶چی؟
€دیدن مارو
¶نگو که..
€اره خودشونن
¶بیچاره شدیم رفت
€خیر
کیم یونا شدی رفت
¶هی اذیت نکن
€خیلی دوست دارم
¶منم
€خب دیگه بسه زود باش بریم مردم از گرسنگی
¶بریم*خنده
... یونا زنگ زد به سورا...
¶الو خره
+ها چته میمون
¶بیاین دیگه
+کارتون تموم شد
¶درد
+باشه اومدیم
سورا ویو*
شام خوردیم که دیدم نه اینجوری نمیشه و حوصلمون سر رفته
+بچه ها زنگ بزنم ماریا و جیمین هم بیان؟
-€ماریا؟
+¶دوستمون
-€باشه
یونا زنگ زد ماریا و من هم زنگ زدم جیمین
+الو داداش بیا خونه ی ما
؛ چی شده
+هیچی به چنتا از دوستا جمع شدیم
؛ اونم هست؟
+میاد الان*خنده
؛ نخند
+باشه*خنده
بعد یک ربع هردوشون رسیدن
بعد سلام و اینا نشستیم به جرات حقیقت بازی کردن
بین شام منو جونگ کوک هم قضیه رو گفتیم قبل بازی هم به ماریا جیمین گفتیم و ته و یونا هم بهشون گفتن
پس باید یجوری بطری رو بچرخونم که سمت اون دوتا کفتر عاشق بیفته
و افتاد به سمت ماریا
+جرات یا حقیقت؟
¢جرات
+جیمین رو ببوس
¢؛ یااا چی میگیی
+باید انجام بدین من کار ندارم
؛ هی خدا مردم خواهر دارن ماهم خواهر
-هی ناراحت نباش خواهر منم همچین مال نیست
۵.۲k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.