سفیران سلامت پارت ۲۸

#lisa

کوک کوک ساعت چنده؟

کوک: یازده(صبح)

مرسی

توی اتاق بودم اومدم بیام پایین یهو سرم گیج رفت

وای خدا چرا همچین شدم

احتمالا مال اینکه هنوز صبحونه نخوردم

درینگ درینگ(گوشیش زنگ خورد)

کوک گوشی منه

کوک:اره

کیه

کوک:جیسو هست

خیر باشه جیسو همیشه تا این موقع خواب بود

الو جیسو صب بخیر

جیسو:سلام لیسا یه اتفاقی افتاده

خودتو و کوک میاین کمک

چی شده

جیسو:حلقم افتاده توی روشویی جین دست تنها نمیتونه

جیسو:به رزی و جنی هم زنگ زدم گفتن دوتا زوج باهم رفتن پیاده روی

باشه الان میایم

رفتیم و با هزار بدبختی حلقه جیسو رو در اوردیم

گفتن تا اینجا اومدین بیاین صبحونه رو باهم بخوریم

نشستیم و شروع کردیم به خوردن

یهو حالم بد شد اومدم از سر میز پاشم که یهو چشمام سیاهی رفت

وقتی بیدار شدم با سیلی هایی که جیسو میزد تو صورتم بیدار شدم

جیسو:لیسا حالت خوبه

خوبم

کوک:پاشو بریم بیمارستان

نه کوک حالم خوبه چیزیم نیست

کوک:مطمئنی

اره

۱ هفته بعد

داشتیم با کوک می‌رفتیم بیرون که یهو اوردم بالا

چهارساعت تو دستشویی بودم

#kook
لیسا لیسا حالت خوبه

هُق(مثلا صدای استفراغ لیسا بود)

لیسا اومد بیرون با یه رنگه سفید مثل گچ

پاشو بریم اون هفته هم نزاشتی ببرمت