عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 16
بعد حرکت کردیم به سمت طبقه ی بالا پامون رو روی هر پله ای که می زاشتیم صدای زنگ زدگی میداد کنار پله ها پر از تار عنکبوت بود رسیدیم طبقه ی بالا اینجا هم مثل پایین پر از گرد و خاک بود اینجا مبل و یه میز غذا خوری بزرگ هم بود که روش رو ملافه کشیده بودن تهیونگ حرکت کرد سمت یکی از اتاق ها منم دنبالش رفتم آروم در اتاق رو باز کرد که صدای جیر خیلی بدی داد وارد اتاق شدیم اینجا هم پر از گرد و خاک تار عنکبوت بود یه تخت دو نفره داشت که .... که خونی بود
عجیبه سرم رو برگردوندم که دیدم اینجا میز آینه هم داره ولی...ولی روی آینه نوشته بود " و در نهایت مرگ دامن آن دو را گرفت!" وایسا منظورش از آن دو چی بود؟
تهیونگ زل زده بود به آینه انگار .... وایسا چرا حالت بدنش داره تغیر میکنه ؟!
+ته....تهیونگ ..حالت ..خوبه!؟(ترسیده)
ویو تهیونگ
وقتی چشمم به اون متن روی آینه خورد دیگه فهمیدم این همون عمارت کوفته عه وسط جنگله ولی .... اونو با خون عه ات نوشته بودن تازه بود ! این باعث شد حالت بدنم تغییر کنه
عصبی بودم اون عوضی توی این خونه اس متمعنم برگشته تا دوباره گذشته رو تکرار کنه ولی این دفعه تو یه جسم دیگه!
بعد از اینکه ات گفت تازه فهمیدم داره چه اتفاقی برای بدنم می افته ولی الان وقته اش نیست فعلا زوده ات بفهمه دقیقا کی ام ! پس تلاش کردم بدنم و به حالت اول برگردونم چون فقط یکم داشت از دستم خارج میشد سریع جمع اش کردم ولی باید از اینجا بریم بیرون خودم بعدا میام بیببنم دقیقا داره چه اتفاقی داره می یافته فعلا سلامتی ات مهم تره رو ات گفتم
+ات من خوبم فقط یکم گشنمه نظرت چیه دیگه بریم !؟
ویو ات
خیلی به تهیونگ مشکوک بودم خیلی زایع بود که داره یه چیزی رو ازم مخفی میکنه ولی این عمارت صد درصد به اون کتاب ربط داره خودم راز این عمارت اون کتاب رو کشف میکنم!
_باشه بریم(لبخند)
بعد از اینکه از اون عمارت خارج شدیم اومدم طرف اسپیریت که سوارش شم ولی توی زینش یه نامه بود تهیونگ مشغول اسب خودش بود و جوری متوجه نشه نامه عه رو گذاشتم تو سبدم بعد سوار اسپیریت شدم بعد با تهیونگ وارد مسیر اصلی شدیم خیلی عجیبه اونجا پاییز بود ولی اینجا تابستونه و این هاس که هی ماجرا رو عیجیب عجیب تر میکنه رفتیم کنار رودخونه رو عصر رونه رو خوردیم بعد راه افتادیم طرف قصر ولی ولیعهد دوباره رفت به طرف تپه بالای قصر همون جا که اولین بار همو بوسیدیم ولی رسیدم باد می وزید از اسبم اومدم پایین واووو اینجا غروب خیلی خیلی زیبایی داشت جوری که عجیب محوش شده بودم
ویو تهیونگ
وقتی از اسبم پیاده شدم دیدم از یه جور خاستی محو غروب شده ترکیب بادی که تو موهاش می وزید خورشید که داشت لمسش میکرد باعث میشد دیوونه بشم رفتم از پشت بغلش که و بوسه های ریز ریز روی گردنش می زاشتم که بعد از ۵ دقیقه برگشت و بغلم کرد که باعث شد خیلی تعجب کنم
ویو ات
تهیونگ رو بغل کردم وقتی از بغلش در اومدم بهم لبخند زد که باعث شد براش قش کنمممم
_تهیونگا
+جانم زیبای من!؟
_عاشقتم
وقتی اینو گفتم بدون مقدمه لب هاشو روی لب هام گذاشت
شروع کرد به مک زدنشون بعد چند دقیقه پاهام رو دور کمرش حلقه کردم اونم محکم گرفتم کمی بعدش آروم درازم داد روی چمن های خنک تپه که بعد ۲ مین ازم جدا شد
+حرفات لبات خودت دیوونه ام میکنه!(بم)
_(خنده و گوجه شدن)
کمی که گذشت دیگه شب شده بود به طرف قصر حرکت کردیم وقتی وارد قصر شدیم اسب هامون گذاشتیم توی استبل و بعد دستم رو گرفت وارد قصر شدیم چون خیلی وز وزی شده بودم بهش گفتم
_تهیونگ شی من برم آماده شم میام پیشت با این وضع مناسب نیست برم پیش پادشاه
+اوک
بعد رفتم توی اتاق اولین کاری که کردم سبدم گذاشتم زیر تخت بعد لباسم و عوض کردم موهامو شونه زدم بستم (عکس لباس و مدل موهاشو میزارم) صورتم شستم و بعد خشک کردم بالم لب زدم و همراه با کرم کفش هامو که با لباسم ست بود پوشیدم رفتم پایین که دیدم .....
خماری 🍪🤎
گایز از این به بعد هر پارت که ۳۰ تا لایک خورد بعدش پارت جدید میزارم♡
اسلاید ۲ لباس ات
اسلاید ۳ موهای ات
ᴘᴀʀᴛ 16
بعد حرکت کردیم به سمت طبقه ی بالا پامون رو روی هر پله ای که می زاشتیم صدای زنگ زدگی میداد کنار پله ها پر از تار عنکبوت بود رسیدیم طبقه ی بالا اینجا هم مثل پایین پر از گرد و خاک بود اینجا مبل و یه میز غذا خوری بزرگ هم بود که روش رو ملافه کشیده بودن تهیونگ حرکت کرد سمت یکی از اتاق ها منم دنبالش رفتم آروم در اتاق رو باز کرد که صدای جیر خیلی بدی داد وارد اتاق شدیم اینجا هم پر از گرد و خاک تار عنکبوت بود یه تخت دو نفره داشت که .... که خونی بود
عجیبه سرم رو برگردوندم که دیدم اینجا میز آینه هم داره ولی...ولی روی آینه نوشته بود " و در نهایت مرگ دامن آن دو را گرفت!" وایسا منظورش از آن دو چی بود؟
تهیونگ زل زده بود به آینه انگار .... وایسا چرا حالت بدنش داره تغیر میکنه ؟!
+ته....تهیونگ ..حالت ..خوبه!؟(ترسیده)
ویو تهیونگ
وقتی چشمم به اون متن روی آینه خورد دیگه فهمیدم این همون عمارت کوفته عه وسط جنگله ولی .... اونو با خون عه ات نوشته بودن تازه بود ! این باعث شد حالت بدنم تغییر کنه
عصبی بودم اون عوضی توی این خونه اس متمعنم برگشته تا دوباره گذشته رو تکرار کنه ولی این دفعه تو یه جسم دیگه!
بعد از اینکه ات گفت تازه فهمیدم داره چه اتفاقی برای بدنم می افته ولی الان وقته اش نیست فعلا زوده ات بفهمه دقیقا کی ام ! پس تلاش کردم بدنم و به حالت اول برگردونم چون فقط یکم داشت از دستم خارج میشد سریع جمع اش کردم ولی باید از اینجا بریم بیرون خودم بعدا میام بیببنم دقیقا داره چه اتفاقی داره می یافته فعلا سلامتی ات مهم تره رو ات گفتم
+ات من خوبم فقط یکم گشنمه نظرت چیه دیگه بریم !؟
ویو ات
خیلی به تهیونگ مشکوک بودم خیلی زایع بود که داره یه چیزی رو ازم مخفی میکنه ولی این عمارت صد درصد به اون کتاب ربط داره خودم راز این عمارت اون کتاب رو کشف میکنم!
_باشه بریم(لبخند)
بعد از اینکه از اون عمارت خارج شدیم اومدم طرف اسپیریت که سوارش شم ولی توی زینش یه نامه بود تهیونگ مشغول اسب خودش بود و جوری متوجه نشه نامه عه رو گذاشتم تو سبدم بعد سوار اسپیریت شدم بعد با تهیونگ وارد مسیر اصلی شدیم خیلی عجیبه اونجا پاییز بود ولی اینجا تابستونه و این هاس که هی ماجرا رو عیجیب عجیب تر میکنه رفتیم کنار رودخونه رو عصر رونه رو خوردیم بعد راه افتادیم طرف قصر ولی ولیعهد دوباره رفت به طرف تپه بالای قصر همون جا که اولین بار همو بوسیدیم ولی رسیدم باد می وزید از اسبم اومدم پایین واووو اینجا غروب خیلی خیلی زیبایی داشت جوری که عجیب محوش شده بودم
ویو تهیونگ
وقتی از اسبم پیاده شدم دیدم از یه جور خاستی محو غروب شده ترکیب بادی که تو موهاش می وزید خورشید که داشت لمسش میکرد باعث میشد دیوونه بشم رفتم از پشت بغلش که و بوسه های ریز ریز روی گردنش می زاشتم که بعد از ۵ دقیقه برگشت و بغلم کرد که باعث شد خیلی تعجب کنم
ویو ات
تهیونگ رو بغل کردم وقتی از بغلش در اومدم بهم لبخند زد که باعث شد براش قش کنمممم
_تهیونگا
+جانم زیبای من!؟
_عاشقتم
وقتی اینو گفتم بدون مقدمه لب هاشو روی لب هام گذاشت
شروع کرد به مک زدنشون بعد چند دقیقه پاهام رو دور کمرش حلقه کردم اونم محکم گرفتم کمی بعدش آروم درازم داد روی چمن های خنک تپه که بعد ۲ مین ازم جدا شد
+حرفات لبات خودت دیوونه ام میکنه!(بم)
_(خنده و گوجه شدن)
کمی که گذشت دیگه شب شده بود به طرف قصر حرکت کردیم وقتی وارد قصر شدیم اسب هامون گذاشتیم توی استبل و بعد دستم رو گرفت وارد قصر شدیم چون خیلی وز وزی شده بودم بهش گفتم
_تهیونگ شی من برم آماده شم میام پیشت با این وضع مناسب نیست برم پیش پادشاه
+اوک
بعد رفتم توی اتاق اولین کاری که کردم سبدم گذاشتم زیر تخت بعد لباسم و عوض کردم موهامو شونه زدم بستم (عکس لباس و مدل موهاشو میزارم) صورتم شستم و بعد خشک کردم بالم لب زدم و همراه با کرم کفش هامو که با لباسم ست بود پوشیدم رفتم پایین که دیدم .....
خماری 🍪🤎
گایز از این به بعد هر پارت که ۳۰ تا لایک خورد بعدش پارت جدید میزارم♡
اسلاید ۲ لباس ات
اسلاید ۳ موهای ات
۵.۷k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.