وقتی میری بار پارت ۱۲
شرایط نرسیده ولی حوصلم سر رفته بود
*کوک ویو*
داشتم به ا.ت فکر می کردم که یهو تهیونگ زنگ زد
ته= الو
_ سلام چطوری؟
ته خوبم تو چطوری؟
_منم بد نیستم
ته =راستش امروز قراره با دوستای دوست دخترم آشنا بشتم البته بیشتر اونا قراره با من آشنا بشن
_ خب؟
ته= میشه تو ام بیای
_ کجا میرین
ته= میریم بار یه اتاق وی ای پی رزرو کردم ایده ی خودم بود
_ باش میای دنبالم ؟ ا.ت ماشینو برده
ته= غمت نباشه میام
اوک
*پایان مکالمه*
پاشدم رفتم که حاضر شم یه دست کت و شلوار مشکی داشتم اونارو پوشیدم مو هامم یزره ژل زدم یه عطر هم زدم کفشام پوشیدم و منتظر شدم تا ته اومد و رفتیم به سمت بار
* اوت ویو * خب اول قرار بود اونا بیان دنبالم تو خونه ولی بعد یادم اوفتاد می خوان تاکسی بگیرن بیان دنبالم که بهشون گفتم خوم میام دنبالشون رفتم دنبال لیا و رفتیم خونه رز اونجا حاضر شدیم و رفتیم به سمت بار تو راه می خواستم بهشون بگم من ازدواج کردم ولی گفتم یه بار دعوتشون کنم خونمون که کوک هم ببینن چون اونا اون مست بودن و یادشون نمیاد رفتیم شمارهی اتاق رو گفتیم یه سری سفارش دادیم و منتظر شدیم تا دوستپسر رز بیاد سر گرم حرف زدن در مورد خرید لباس برای عروسیشون بودیم چون رز از این حرف ها خوشش نمیومد و منو لیا هم داشتیم اذیتش می کردیم که از راه رسیدن ولی یهو خوشکم زد اون اون ... اونا
*کوک ویو *
وقتی رسیدیم اونجا فهمیدیم دخترا زود تر رسیدن راستش یه زره استرس داشتم چون ته تاحالا دوست دختر نداشته و نمیدونم چرا حس داداشمو میده
وقتی رفتیم تو با صحنه ای که دیدم خونم به جوش اومد اما نباید امروز رو خراب می کردم اونا ا.ت بود درسته اوایل قانون گذاشته بودم که نباید سر پیچی می کرد ولی به این نتیجه رسیده بودیم تو کار های همدیگه دخالت نکنیم ولی قبل از این که بیاد از خونه بیرون بهش گفتم برام مهم نیست کجا میری و با کی میری ولی مست نکن
*اوت ویو *
قبرم رو با دستای خودم کندم ولی خدا رو شکر دوست نداشت این مهمونی بهم بریزه ولی خیلی عصبی بود ولی من تا الان ۲ بسته ویکی خورده بودم و داشت اثر میزاشت
*کوک ویو*
دو تا بسته ویسکی خورده بودددد من بهش گفتم نخورههههه وایسا برات دارم جئون ا.ت رفتم دسشویی اومدم دیدم همه مست شدن و ا.ت هم داره... دوستشو می بوسه ... یا ابلفضل نکنه خودمم مستم ... نه درواقع دوستش داره اونو می بوسه سریع جداشون کردم ا.ت اومد طرفم و گفت =ببین آقا دست به من نزن وگرنه زنگ میزنم شوهرم خب ؟ من یه هرزه نیستم اجازه بدم هر کسی بهم دست بزنه
ا.ت یعنی چقدر مسته که اینارو داره میگههه ولی آدم ها تو مستی نمی تونن دروغ بگن پس سعی کردم یزره سوال پیچش کنم = یعنی نمیزاری خوش گذری کنیم ؟
+ مگه من هرزممم من خودم شوهر ... شوهر واقعی دارم و اصلا الکی نیست و از سر اجبار باهاش ازدواج نکردم
_ دوسش داری
+ نه ولی نمیزارم دست تو ام بهم بخوره من جئون ا.ت ام نه جان ا.ت خب ؟
_ چه ربطی داره
+ خیلی ربط داره
یهو ا.ت پرت شد بغل جانکوک
جانکوک هم اونو براید بغل کرد گذاشت تو ماشین تو راه ا.ت خیلی چرت و پرت و وقتی رسیدن خونه جانکوک اونو گذاشت رو تخت و لباسای خودشو در آورد لباسای ا.ت هم در آورد و وقتی کنارش گرفت بخوابه به صورت بی نقصش که نور مهتاب بهش خورده بود نگاه کرد
_ کاشکی می تونستم بهت بگم که من واقعا دوستم دارم تو تیکه از منو پیش خودت گذاشتی اونم خیلی زود ولی رابطه ی ما نشدنیه چون فقط منم که دوست دارم و تو .. فقط بخاطر اجبار با هام ازدواج کردی البته اولش برای منم همین بود ولی آلان تو قسمتی از من شدی و نمی تونم از خودم جدات کنم .. کاشکی این حرف هارو همنقدر آسون می تونستم تو روز هم بهت بزنم ولی می دونم که این رابطه تهش هیچی نیست .... تو هم یه روزی عشق واقعی تو پیدا می کنی و منو کامل فراموش می کنی و ۹ ماه دیگه اصلن منو تو میشیم قریبه ):
جانکوک همه اینارو با بغض و اشک می گفت که یهو لبه ا.ت رو دید قرمز مثل شراب
_ تو خواب می تونم بوست کنم نه ؟ حداقل برام حسرت نمی شه و یه بوسه به لب ا.ت زد و چراغ رد خاموش کرد و خوابیدن
.......................................................................
دیگه شرط نمیزارم حوصله ندارم 😂🫶
*کوک ویو*
داشتم به ا.ت فکر می کردم که یهو تهیونگ زنگ زد
ته= الو
_ سلام چطوری؟
ته خوبم تو چطوری؟
_منم بد نیستم
ته =راستش امروز قراره با دوستای دوست دخترم آشنا بشتم البته بیشتر اونا قراره با من آشنا بشن
_ خب؟
ته= میشه تو ام بیای
_ کجا میرین
ته= میریم بار یه اتاق وی ای پی رزرو کردم ایده ی خودم بود
_ باش میای دنبالم ؟ ا.ت ماشینو برده
ته= غمت نباشه میام
اوک
*پایان مکالمه*
پاشدم رفتم که حاضر شم یه دست کت و شلوار مشکی داشتم اونارو پوشیدم مو هامم یزره ژل زدم یه عطر هم زدم کفشام پوشیدم و منتظر شدم تا ته اومد و رفتیم به سمت بار
* اوت ویو * خب اول قرار بود اونا بیان دنبالم تو خونه ولی بعد یادم اوفتاد می خوان تاکسی بگیرن بیان دنبالم که بهشون گفتم خوم میام دنبالشون رفتم دنبال لیا و رفتیم خونه رز اونجا حاضر شدیم و رفتیم به سمت بار تو راه می خواستم بهشون بگم من ازدواج کردم ولی گفتم یه بار دعوتشون کنم خونمون که کوک هم ببینن چون اونا اون مست بودن و یادشون نمیاد رفتیم شمارهی اتاق رو گفتیم یه سری سفارش دادیم و منتظر شدیم تا دوستپسر رز بیاد سر گرم حرف زدن در مورد خرید لباس برای عروسیشون بودیم چون رز از این حرف ها خوشش نمیومد و منو لیا هم داشتیم اذیتش می کردیم که از راه رسیدن ولی یهو خوشکم زد اون اون ... اونا
*کوک ویو *
وقتی رسیدیم اونجا فهمیدیم دخترا زود تر رسیدن راستش یه زره استرس داشتم چون ته تاحالا دوست دختر نداشته و نمیدونم چرا حس داداشمو میده
وقتی رفتیم تو با صحنه ای که دیدم خونم به جوش اومد اما نباید امروز رو خراب می کردم اونا ا.ت بود درسته اوایل قانون گذاشته بودم که نباید سر پیچی می کرد ولی به این نتیجه رسیده بودیم تو کار های همدیگه دخالت نکنیم ولی قبل از این که بیاد از خونه بیرون بهش گفتم برام مهم نیست کجا میری و با کی میری ولی مست نکن
*اوت ویو *
قبرم رو با دستای خودم کندم ولی خدا رو شکر دوست نداشت این مهمونی بهم بریزه ولی خیلی عصبی بود ولی من تا الان ۲ بسته ویکی خورده بودم و داشت اثر میزاشت
*کوک ویو*
دو تا بسته ویسکی خورده بودددد من بهش گفتم نخورههههه وایسا برات دارم جئون ا.ت رفتم دسشویی اومدم دیدم همه مست شدن و ا.ت هم داره... دوستشو می بوسه ... یا ابلفضل نکنه خودمم مستم ... نه درواقع دوستش داره اونو می بوسه سریع جداشون کردم ا.ت اومد طرفم و گفت =ببین آقا دست به من نزن وگرنه زنگ میزنم شوهرم خب ؟ من یه هرزه نیستم اجازه بدم هر کسی بهم دست بزنه
ا.ت یعنی چقدر مسته که اینارو داره میگههه ولی آدم ها تو مستی نمی تونن دروغ بگن پس سعی کردم یزره سوال پیچش کنم = یعنی نمیزاری خوش گذری کنیم ؟
+ مگه من هرزممم من خودم شوهر ... شوهر واقعی دارم و اصلا الکی نیست و از سر اجبار باهاش ازدواج نکردم
_ دوسش داری
+ نه ولی نمیزارم دست تو ام بهم بخوره من جئون ا.ت ام نه جان ا.ت خب ؟
_ چه ربطی داره
+ خیلی ربط داره
یهو ا.ت پرت شد بغل جانکوک
جانکوک هم اونو براید بغل کرد گذاشت تو ماشین تو راه ا.ت خیلی چرت و پرت و وقتی رسیدن خونه جانکوک اونو گذاشت رو تخت و لباسای خودشو در آورد لباسای ا.ت هم در آورد و وقتی کنارش گرفت بخوابه به صورت بی نقصش که نور مهتاب بهش خورده بود نگاه کرد
_ کاشکی می تونستم بهت بگم که من واقعا دوستم دارم تو تیکه از منو پیش خودت گذاشتی اونم خیلی زود ولی رابطه ی ما نشدنیه چون فقط منم که دوست دارم و تو .. فقط بخاطر اجبار با هام ازدواج کردی البته اولش برای منم همین بود ولی آلان تو قسمتی از من شدی و نمی تونم از خودم جدات کنم .. کاشکی این حرف هارو همنقدر آسون می تونستم تو روز هم بهت بزنم ولی می دونم که این رابطه تهش هیچی نیست .... تو هم یه روزی عشق واقعی تو پیدا می کنی و منو کامل فراموش می کنی و ۹ ماه دیگه اصلن منو تو میشیم قریبه ):
جانکوک همه اینارو با بغض و اشک می گفت که یهو لبه ا.ت رو دید قرمز مثل شراب
_ تو خواب می تونم بوست کنم نه ؟ حداقل برام حسرت نمی شه و یه بوسه به لب ا.ت زد و چراغ رد خاموش کرد و خوابیدن
.......................................................................
دیگه شرط نمیزارم حوصله ندارم 😂🫶
۶.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.