ارباب من🖤🤍
part 13
داشتم لباسم رو در میاوردم که یهو کوک اومد داخل اتاق که من جیغ کشیدم که گفت
کوک: چته ترسوندیم
ا. ت: تو منو ترسوندی بروو بیروننن
کوک: باشه من که در هر حال همه جات رو دیدم
ا. ت: بروووووو بیرونننننننن(جیغ)
کوک: اوک رفتم آرامش خودتو حفظ کن فقط میخواستم بگم بیا بریم
ا. ت: باشه الان میام
بعدش رفت بیرون و در رو بست منم با خیال راحت لباسم رو عوض کردم و موهام رو حالت دادم و رفتم بیرون دیدم توی راهرو وایساده و بهش گفتم
ا. ت: کوک چرا نرفتی تو ماشین
کوک: برای (ا. ت رو براید استایل بغل کرد) این
ا. ت: یاا بزارم پایین
کوک: نوچ جات راحته
بعدش که اینو گفت منم بدون اینکه چیزی بگم توی بغلش بودم و دستم رو دور گردنش انداختم و به چهره دختر کشش نگاه کردم و منو برد تو ماشین گذاشت و کمر بندم رو بست بعد در رو بست و خودشم نشست تو ماشین و رفتیم به سمت مرکز خرید توی سئول بعد پیاده شدیم و کوک دستم رو گرفت منم دستش رو گرفتم و رفتیم داخل اون مرکز خرید رفتیم داخل یکی از لباس فروش های زنونه که با حرفی که کوک زد پشمام ریخت (بچه ها فروشنده رو ف مینویسم)
ف: خوش اومدین
کوک: خیلی ممنون لطفا کل لباس های مغازه رو بسته بندی کنید
ف: چشم
ا. ت: کوک من به این همه لباس نیاز ندارم (یواش طوری که کوک بفهمه)
کوک: خیلیم نیاز داری حالا هم ساکت بیا بریم اونجا
بعد رفتیم لوازم آرایشی و کیف و کفش و... رو واسم گرفت بعد ۲ساعت خرید کردن دبگه خسته شده بودم و تشنم بود واسه همین به کوک گفتم
ا. ت: کوک خیلی تشنمه
کوک: الان برات آب میگرم
ا. ت: مرسی
بعد نشستم روی صندلی که بره برام آب بگیره وقتی نشسته بودم یهو دوتا پسر اومدن سمتم
پسره ۱: کوچولو بیا یکم خوش بگذرونیم
ا. ت: نه.. ممنون.... ولی من دوست پسر دارم
پسره ۲:حالا بیا تو
ا. ت: نمیخوام (با بغض)
(ویو کوک)
رفتم برای ا. ت آب بگیرم دیدم چند تا پسر نزدبک ا. ت شدن خون جلوب چشمام رو گرفت و رفتم سمتشون و انقدر زدمشون که فرار کردن و دیدم ا. ت داره گریه میکنه
کوک: ا. ت خوبی (نگران)
ا. ت: آره خوبم (با بغض)
کوک: اونا که بهت دست نزدن
ا. ت: نه..... بهم دست نزدن (بغض)
کوک: بیا اینجا
بعدش اومد محکم بغلم کرد اولش تعجب کردم ولی بعد بغلش کردم نمیدونم چرا توی بغلش آرامش دارم تا حالا توی بغله هیچکس اینقدر آرامش نداشتم بعد دیدم ازم جدا شد و خودشو جمع و جور کرد و گفت
ا. ت: ممنون
کوک: خواهش من که کاری نکردم
ا. ت: چرا جونمو نجات دادی
بعدش دستمو گرفت و گفت آب نگرفتی آب رو بهش دادم و شروع کرد به خوردن منم بغلش کردم که آب پرید تو گلوش زدم پشت کمرش که بازم تشکر کرد این دختر واقعا کیوت و خوشگله دلم میخواد سیر دل ببوسمش من واقعا عاشقش شدم بعدش با هم رفتیم تو ماشین که گفت
ا. ت: کوک
کوک: هوم
ا. ت: میشه یه چیزی بگم
کوک: بگو
ا. ت: میسه بریم کناره ساحل
کوک: چرا که نه فکر خوبیه
شاید بتونم اونجا بهش بگم که دوستش دارم
رفتیم اونجا و ا. ت دوید سمت ساحل منم رفتم پیشش و ازش عکس گرفتم بعدش روی زمین دراز کشیدیم و بلاخره وقتش رسید که بهش بگم دوسش دارم بهش گفتم
کوک: ا. ت
ا. ت: بله
کوک: میخوام یه چیزی بهت بگم
ا. ت: بگو
کوک: خوب گوش کن چون من دیگه تکرار نمیکنم خب
ا. ت: باشه
کوک: خب چجوری بگم من..... دوست دارم
ا. ت: چ.... چ... چی
کوک: تو رو خدا بهم جواب رد نده
ا. ت: منم دوست دارم
کوک:(باذوق) واقعا
ا. ت: آره
بعدش بلند شدم و ا. ت رو بغل کردم و دورش دادم خیلی خوشحال بودم که ا. ت هم دوستم داره بعدش باهم رفتیم خونه و ا. ت سریع رفت بالا منم رفتم پیشش که گفت
ا. ت: عشقم کی این وسایلو آوردی بالا
کوک: به بادبگاردا گفتم دیگه بیب
ا. ت: باشه
کوک: بیب راستی باید از این به بهد پیشه من بخوابی
ا. ت: باشه عزیزم
بعدش رفتم بیرون تا لباساش رو عوض کنه خودمم رفتم تو اتاقم تا لباسام رو عوض کنم بعدش دیدم ا. ت تو آشپز خونه ست رفتم از پشت بغلش کردم و گفت
ا. ت: عزیزم چی درست کنم
کوک: هر چیزی که دوست داری
ا. ت: آخه نمیدونم چی دریت کنم
کوک: میتونی دوکبوکی درست کنی
ا. ت: آره الان درست میکنم بعدش دوکبوکی درست کرد و خوردیم و لباس خواب پوشیدیم و رفتیم رو تخت و من ا. ت رو بغل کردم و بهش گفتم
کوک: عاشقتم
ا. ت: همچنین
شرط ۳۰ لایک
۲۰کامنت
داشتم لباسم رو در میاوردم که یهو کوک اومد داخل اتاق که من جیغ کشیدم که گفت
کوک: چته ترسوندیم
ا. ت: تو منو ترسوندی بروو بیروننن
کوک: باشه من که در هر حال همه جات رو دیدم
ا. ت: بروووووو بیرونننننننن(جیغ)
کوک: اوک رفتم آرامش خودتو حفظ کن فقط میخواستم بگم بیا بریم
ا. ت: باشه الان میام
بعدش رفت بیرون و در رو بست منم با خیال راحت لباسم رو عوض کردم و موهام رو حالت دادم و رفتم بیرون دیدم توی راهرو وایساده و بهش گفتم
ا. ت: کوک چرا نرفتی تو ماشین
کوک: برای (ا. ت رو براید استایل بغل کرد) این
ا. ت: یاا بزارم پایین
کوک: نوچ جات راحته
بعدش که اینو گفت منم بدون اینکه چیزی بگم توی بغلش بودم و دستم رو دور گردنش انداختم و به چهره دختر کشش نگاه کردم و منو برد تو ماشین گذاشت و کمر بندم رو بست بعد در رو بست و خودشم نشست تو ماشین و رفتیم به سمت مرکز خرید توی سئول بعد پیاده شدیم و کوک دستم رو گرفت منم دستش رو گرفتم و رفتیم داخل اون مرکز خرید رفتیم داخل یکی از لباس فروش های زنونه که با حرفی که کوک زد پشمام ریخت (بچه ها فروشنده رو ف مینویسم)
ف: خوش اومدین
کوک: خیلی ممنون لطفا کل لباس های مغازه رو بسته بندی کنید
ف: چشم
ا. ت: کوک من به این همه لباس نیاز ندارم (یواش طوری که کوک بفهمه)
کوک: خیلیم نیاز داری حالا هم ساکت بیا بریم اونجا
بعد رفتیم لوازم آرایشی و کیف و کفش و... رو واسم گرفت بعد ۲ساعت خرید کردن دبگه خسته شده بودم و تشنم بود واسه همین به کوک گفتم
ا. ت: کوک خیلی تشنمه
کوک: الان برات آب میگرم
ا. ت: مرسی
بعد نشستم روی صندلی که بره برام آب بگیره وقتی نشسته بودم یهو دوتا پسر اومدن سمتم
پسره ۱: کوچولو بیا یکم خوش بگذرونیم
ا. ت: نه.. ممنون.... ولی من دوست پسر دارم
پسره ۲:حالا بیا تو
ا. ت: نمیخوام (با بغض)
(ویو کوک)
رفتم برای ا. ت آب بگیرم دیدم چند تا پسر نزدبک ا. ت شدن خون جلوب چشمام رو گرفت و رفتم سمتشون و انقدر زدمشون که فرار کردن و دیدم ا. ت داره گریه میکنه
کوک: ا. ت خوبی (نگران)
ا. ت: آره خوبم (با بغض)
کوک: اونا که بهت دست نزدن
ا. ت: نه..... بهم دست نزدن (بغض)
کوک: بیا اینجا
بعدش اومد محکم بغلم کرد اولش تعجب کردم ولی بعد بغلش کردم نمیدونم چرا توی بغلش آرامش دارم تا حالا توی بغله هیچکس اینقدر آرامش نداشتم بعد دیدم ازم جدا شد و خودشو جمع و جور کرد و گفت
ا. ت: ممنون
کوک: خواهش من که کاری نکردم
ا. ت: چرا جونمو نجات دادی
بعدش دستمو گرفت و گفت آب نگرفتی آب رو بهش دادم و شروع کرد به خوردن منم بغلش کردم که آب پرید تو گلوش زدم پشت کمرش که بازم تشکر کرد این دختر واقعا کیوت و خوشگله دلم میخواد سیر دل ببوسمش من واقعا عاشقش شدم بعدش با هم رفتیم تو ماشین که گفت
ا. ت: کوک
کوک: هوم
ا. ت: میشه یه چیزی بگم
کوک: بگو
ا. ت: میسه بریم کناره ساحل
کوک: چرا که نه فکر خوبیه
شاید بتونم اونجا بهش بگم که دوستش دارم
رفتیم اونجا و ا. ت دوید سمت ساحل منم رفتم پیشش و ازش عکس گرفتم بعدش روی زمین دراز کشیدیم و بلاخره وقتش رسید که بهش بگم دوسش دارم بهش گفتم
کوک: ا. ت
ا. ت: بله
کوک: میخوام یه چیزی بهت بگم
ا. ت: بگو
کوک: خوب گوش کن چون من دیگه تکرار نمیکنم خب
ا. ت: باشه
کوک: خب چجوری بگم من..... دوست دارم
ا. ت: چ.... چ... چی
کوک: تو رو خدا بهم جواب رد نده
ا. ت: منم دوست دارم
کوک:(باذوق) واقعا
ا. ت: آره
بعدش بلند شدم و ا. ت رو بغل کردم و دورش دادم خیلی خوشحال بودم که ا. ت هم دوستم داره بعدش باهم رفتیم خونه و ا. ت سریع رفت بالا منم رفتم پیشش که گفت
ا. ت: عشقم کی این وسایلو آوردی بالا
کوک: به بادبگاردا گفتم دیگه بیب
ا. ت: باشه
کوک: بیب راستی باید از این به بهد پیشه من بخوابی
ا. ت: باشه عزیزم
بعدش رفتم بیرون تا لباساش رو عوض کنه خودمم رفتم تو اتاقم تا لباسام رو عوض کنم بعدش دیدم ا. ت تو آشپز خونه ست رفتم از پشت بغلش کردم و گفت
ا. ت: عزیزم چی درست کنم
کوک: هر چیزی که دوست داری
ا. ت: آخه نمیدونم چی دریت کنم
کوک: میتونی دوکبوکی درست کنی
ا. ت: آره الان درست میکنم بعدش دوکبوکی درست کرد و خوردیم و لباس خواب پوشیدیم و رفتیم رو تخت و من ا. ت رو بغل کردم و بهش گفتم
کوک: عاشقتم
ا. ت: همچنین
شرط ۳۰ لایک
۲۰کامنت
۵۰.۵k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.