دلهره
# دلهره
part 102
نامجون مشتشو محکم تر فشار داد و نفس عمیقی کشید
_ یعنی اگه من بهت کمک کنم که انتقاپت رو بگیری میزاری نوئل زنده بمونه
_ درسته
ولی خب باید قصد و نیتت رو بهم نشون بدی
_ بگو چیکار کنم
تفنگش رو طرفم گرفت
_ اینو بگیر میتونی اولین نفری که میکشی اون پسره باشه فکر کنم ازش نفرتم داشته باشی مگه نه اون عشقتو ازت گرفت
نامجون پزخندی زد
_ البته
فقط نوئل برام مهمه
تفنگ رو به طرف تهیونگ گرفت
_ از اینکه قراره اینطوری بمیره چه
حسی داری
تهیونگ لبخند تلخی زد
_ احساس خواری بدبختی نه از اینکه قراره اینطوری بمیرم
از اینکه نتونستم هیچ وقت به خوبی از نوئل محافظت کنم امید وارم تو بتونی از پس این کار بر بیای
نامجون باز پزخنده ای زد
اما به جای اینکه تنفنگ رو به سمت تهیونگ بگیره به سمت هیونجین گرفت
_ واقعا منو انقدر نادون فرض کردی دیگه من خیلی وقته تصمیم خودم رو گرفتم که دیگه دستم رو به خون کسی الوده نکنم پس دیگه نمیکنم
اما بیا همینجا داستان هر دومون رو رو تموم کنم
نه زنده بودن من نه زنده بودن تو هیج کدوم فایده ای نداره و فقط اشوبی بزرگی دنبال خودمون اینور و اونور میکشیم
من تو رو میکشم و بخاطر کشتن تو مجهزات میشم و در جا میمیرم
اما بخاطر مرگم هیچ ناراحتی ندارم
هیونجین دستاش رو به علامت تسلیم بالا گرفت
_ باشه تو بردی من تسلیم ولی برات احساس تاسف میکنم که برای عشقت قراره انقدر حقیرانه بمیری
امید وارم بعد از مرگت اون دختر بیشتر قدرت رو بدونه
_ من اشتباهات زیادی در حقش کردم امید وارم منو ببخشه
نامجون نگاهی به نوئل انداخت
نوئل فقط گوشه ای نشسته بود و به اونا چشم دوخته بود ولی چشماش پر از اشک بود جوری که چشماش دیگه تحمل نگه داشتش رو نداشتن و اروم داشت از گوشه ی چشمش قطره های اشک میچکید
لبخند محوی زد و دوباره به سمت هیونحین برگشت
هیونجین لبخندی روی لباش بود
خیلی عجیب بنظر میومد
حتما باید کلکی زیر سرش داشته باشه
نامجون یه قدم به سمتش برداشت
ولی تا خواست تسمه ی تفنگ رو بکشه و شلیک کنه متوجه ی خالی بودن تفنگ شد
و همین با شلیک بعدی توسط هیونجین برابر بود
هیونجین با شلیکی پنجره ی اتاق رو شکست
_ واقعا فکر کردی من گول حقه ی تو رو میخورم
به همین خیال باش تا من تفنگ پُر رو به تو بدم
نامجون چند قدم عقب رفت
و با چشماش به تهیونگ اشاره کرد که پیش نوئل بره
تهیونگم همین کار رو کرد
یعنی این اخرین لحظات عمرشون بود
نامجون چه فکری با خودش داشت
الا همشون توی چنگ هیونجین بودن
نامجون رو به هیونجین کرد و ادامه داد
_ میخوای منو بکشی پس بکش من مشکلی با مرگم ندارم
part 102
نامجون مشتشو محکم تر فشار داد و نفس عمیقی کشید
_ یعنی اگه من بهت کمک کنم که انتقاپت رو بگیری میزاری نوئل زنده بمونه
_ درسته
ولی خب باید قصد و نیتت رو بهم نشون بدی
_ بگو چیکار کنم
تفنگش رو طرفم گرفت
_ اینو بگیر میتونی اولین نفری که میکشی اون پسره باشه فکر کنم ازش نفرتم داشته باشی مگه نه اون عشقتو ازت گرفت
نامجون پزخندی زد
_ البته
فقط نوئل برام مهمه
تفنگ رو به طرف تهیونگ گرفت
_ از اینکه قراره اینطوری بمیره چه
حسی داری
تهیونگ لبخند تلخی زد
_ احساس خواری بدبختی نه از اینکه قراره اینطوری بمیرم
از اینکه نتونستم هیچ وقت به خوبی از نوئل محافظت کنم امید وارم تو بتونی از پس این کار بر بیای
نامجون باز پزخنده ای زد
اما به جای اینکه تنفنگ رو به سمت تهیونگ بگیره به سمت هیونجین گرفت
_ واقعا منو انقدر نادون فرض کردی دیگه من خیلی وقته تصمیم خودم رو گرفتم که دیگه دستم رو به خون کسی الوده نکنم پس دیگه نمیکنم
اما بیا همینجا داستان هر دومون رو رو تموم کنم
نه زنده بودن من نه زنده بودن تو هیج کدوم فایده ای نداره و فقط اشوبی بزرگی دنبال خودمون اینور و اونور میکشیم
من تو رو میکشم و بخاطر کشتن تو مجهزات میشم و در جا میمیرم
اما بخاطر مرگم هیچ ناراحتی ندارم
هیونجین دستاش رو به علامت تسلیم بالا گرفت
_ باشه تو بردی من تسلیم ولی برات احساس تاسف میکنم که برای عشقت قراره انقدر حقیرانه بمیری
امید وارم بعد از مرگت اون دختر بیشتر قدرت رو بدونه
_ من اشتباهات زیادی در حقش کردم امید وارم منو ببخشه
نامجون نگاهی به نوئل انداخت
نوئل فقط گوشه ای نشسته بود و به اونا چشم دوخته بود ولی چشماش پر از اشک بود جوری که چشماش دیگه تحمل نگه داشتش رو نداشتن و اروم داشت از گوشه ی چشمش قطره های اشک میچکید
لبخند محوی زد و دوباره به سمت هیونحین برگشت
هیونجین لبخندی روی لباش بود
خیلی عجیب بنظر میومد
حتما باید کلکی زیر سرش داشته باشه
نامجون یه قدم به سمتش برداشت
ولی تا خواست تسمه ی تفنگ رو بکشه و شلیک کنه متوجه ی خالی بودن تفنگ شد
و همین با شلیک بعدی توسط هیونجین برابر بود
هیونجین با شلیکی پنجره ی اتاق رو شکست
_ واقعا فکر کردی من گول حقه ی تو رو میخورم
به همین خیال باش تا من تفنگ پُر رو به تو بدم
نامجون چند قدم عقب رفت
و با چشماش به تهیونگ اشاره کرد که پیش نوئل بره
تهیونگم همین کار رو کرد
یعنی این اخرین لحظات عمرشون بود
نامجون چه فکری با خودش داشت
الا همشون توی چنگ هیونجین بودن
نامجون رو به هیونجین کرد و ادامه داد
_ میخوای منو بکشی پس بکش من مشکلی با مرگم ندارم
۵.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.