عشق پیچیده
(پارت ۴)
ات: ببخشید واقعا
. (چون ناشناسه . میزارم) : نه شما ببخشید من خوردم به شما
ات: اشکالی نداره
. :......
ات:....
سوبین : ات........ :/ ببخشید مزاحم شدم ولی اتتتتتتتتتت میشه بیای بریم خونه پاهام کنده شد
ات: اوفففف بدبخت بی پا ، اومدممممممم
خدانگهدار
.: خدانگهدار
سوبین : مگه تو دوران فردوسی زندگی میکنیم بهش میگفتی خدافظ
ات: ببخشید دیگه پروفسور باید از توی بی پا اجازه میگرفتم
سوبین : مشخصه که باید از من اجازه بگیری ای خائن
ات : 😑 منو میگه خودش از من بدتره
" دینگ دینگ"
گوشیم پیام اومد بازش کردم دیدم یونا عه نوشته بود
" سلام کره خر چطوری فکر کنم دیگه رسیدی به کره فردا ساعت ... بیا به آدرس ...( هرچی که خودتون فرض کنین ) "
م.ا : بچه ها بیاین عموتونو پیدا کنیم
ات: باشه
.
.
.
سوبین : پیداشون کردم
ات: آآآ آره اون وو هم اینجاست ( قحطی اسمه به خدا اسم چا اون وو ی بدبخت و گذاشتم )
ع.ا : سلام داداش
ب.ا : سلام داداش خوبی ؟
و اینجور احوال پرسی های به درد نخور و چرت و پرت ...
( ادمین حوصله ندارد 😔 )
اون وو : بچه ها بیاین توی ماشین من بریم
ات و سوبین : باشه
رفتن و رسیدن به عمارت
و بازم زن عمو شون رو دیدن و بازم احوال پرسی های به درد نخور چرت و پرت کردن و ...
اون وو : مامان امروز ( رونمایی از جئون جونگکوک عزیز بالاخره ) قراره جونگکوک بیاد خونه محض اطلاعت خبر دادم
ز. ا : اشکال نداره پسرم اونم مثل پسر خودمه
.
.
.
غذاشون رو خوردن و عصر شد و باید بگم توی این احوال پرسی های به درد نخورشون از اون کوچولویی که تو پارت اول اشاره کرده بودم هم گفتن که بیرون بوده ...
همه نشسته بودن تا اینکه زنگ در خورد و .....
بازم خماری ... باورم نمیشه کمتر از ۱۲ ساعت زود شرطا رو رسوندین با اینکه چیز خاصی نبود و به همین خاطر میخوام شرطا رو زیاد کنم
لایک ۱۰
کامنت ۱۵
ات: ببخشید واقعا
. (چون ناشناسه . میزارم) : نه شما ببخشید من خوردم به شما
ات: اشکالی نداره
. :......
ات:....
سوبین : ات........ :/ ببخشید مزاحم شدم ولی اتتتتتتتتتت میشه بیای بریم خونه پاهام کنده شد
ات: اوفففف بدبخت بی پا ، اومدممممممم
خدانگهدار
.: خدانگهدار
سوبین : مگه تو دوران فردوسی زندگی میکنیم بهش میگفتی خدافظ
ات: ببخشید دیگه پروفسور باید از توی بی پا اجازه میگرفتم
سوبین : مشخصه که باید از من اجازه بگیری ای خائن
ات : 😑 منو میگه خودش از من بدتره
" دینگ دینگ"
گوشیم پیام اومد بازش کردم دیدم یونا عه نوشته بود
" سلام کره خر چطوری فکر کنم دیگه رسیدی به کره فردا ساعت ... بیا به آدرس ...( هرچی که خودتون فرض کنین ) "
م.ا : بچه ها بیاین عموتونو پیدا کنیم
ات: باشه
.
.
.
سوبین : پیداشون کردم
ات: آآآ آره اون وو هم اینجاست ( قحطی اسمه به خدا اسم چا اون وو ی بدبخت و گذاشتم )
ع.ا : سلام داداش
ب.ا : سلام داداش خوبی ؟
و اینجور احوال پرسی های به درد نخور و چرت و پرت ...
( ادمین حوصله ندارد 😔 )
اون وو : بچه ها بیاین توی ماشین من بریم
ات و سوبین : باشه
رفتن و رسیدن به عمارت
و بازم زن عمو شون رو دیدن و بازم احوال پرسی های به درد نخور چرت و پرت کردن و ...
اون وو : مامان امروز ( رونمایی از جئون جونگکوک عزیز بالاخره ) قراره جونگکوک بیاد خونه محض اطلاعت خبر دادم
ز. ا : اشکال نداره پسرم اونم مثل پسر خودمه
.
.
.
غذاشون رو خوردن و عصر شد و باید بگم توی این احوال پرسی های به درد نخورشون از اون کوچولویی که تو پارت اول اشاره کرده بودم هم گفتن که بیرون بوده ...
همه نشسته بودن تا اینکه زنگ در خورد و .....
بازم خماری ... باورم نمیشه کمتر از ۱۲ ساعت زود شرطا رو رسوندین با اینکه چیز خاصی نبود و به همین خاطر میخوام شرطا رو زیاد کنم
لایک ۱۰
کامنت ۱۵
۲.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.