P4چند پارتی لینو «قاب عکس خونی»
ویو ا/ت : سرم به قدری سنگین بود که انگار 100بطری الکل رو یکجا خورده بودم که یکدفعه با دیدن ناگهانی کاراگاه جلوی چشمم جیغِ کوتاهی کشیدم نزدیک بود از اون طرف صندلی پرت بشم پایین اما کاراگاه دستم رو گرفت و با یک حرکت منو توی بغل خودش انداخت آغوشش گرم بود اما هنوز نتونسته بودم این اتفاق رو درک کنم.» ویو لینو : نزدیک بود پرت بشه پایین اما دستش رو گرفتم و اون رو به آغوش خودم دعوت کردم ناخودآگاه توی بغلم فشارش دادم و احساس محبت و امنیت رو بهش انتقال دادم بدنش بیش از اندازه سرد بود خدای بزرگ این دیگه چه جور قاتلی بود توی همین افکار بودم که متوجه شدم سرش رو به سینه ام فشار داده و چشماش رو بسته دستان سردش گاهی روی بدنم به حرکت در می اومد پلک هاش باز نمی شدن اما نمناک بودن صورت بی رنگش زیر نور ملایمی که از طرف لامپ به بیرون منعکس می شد به وضوح مشخص بود با صدای قدم های کسی به سمت اتاق بازجویی سریع پوزیشن رو عوض کردم و از بغلم کشیدمش بیرون از این حرکتم متعجب شده بود گلوم رو صاف کردم و کمی مِن مِن کردم و گفتم :«برای امروز کافی دوشنبه می بینمتون خانم پارک» و بعد افسر کیم رو صدا کردم و ازش خواستم تا قاتل رو به بیرون از اتاق هدایت کنه و خودم هم پشت سرشون رفتم دختر در آخرین لحظه نگاه مظلومانه ای بهم انداخت و بعد با مچ بندی که برای زیر نظر گرفتن اون به پاش بسته شده بود از اداره ی پلیس خارج شد رفتم و پشت میزم نشستم و مشغول بررسی پرونده شدم همین طور که با پرونده درگیر شده بودم یکدفعه یادم اومد که امروز افسر هایجین هوانگ از فرانسه بر می گرده ایشون دست راست رئیس پلیس و خواهر بهترین دوست آیدلم یعنی هیون جین البته یکی از بهترین دوست های منم به حساب میآید فکرم مشغول شده بود که یهو رئیس پلیس با دستش روی شونه ام زد و
گفت :«آقای لی وقت رفتن به صحنه ی جرم» بلند شدم و تعظیمی کردم و گفتم :«بله قربان الان آماده میشم که یهو...
گفت :«آقای لی وقت رفتن به صحنه ی جرم» بلند شدم و تعظیمی کردم و گفتم :«بله قربان الان آماده میشم که یهو...
۲.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.