ارباب جذاب من.. پارت۱۲
ویو کوک
فکر میکردم اتو فراموش کردم و عاشقش نیستم تا اینکه جیمین اومد
جیمین: ارباببب
کوک: بله
جیمین: خانومه... ات.. داره.. برمیگر.. ده(نفس نفس)
کوک: چییییییی
جیمین: دا... ره برمیگرده(نفس نفس)
کوک:با... باشه باید ببینمش
نمیدونم چرا قلبم شروع کرد به تند زدن قرار بود دیگه حسی بینمون نباشه... نه نه نه اون عاشقم نیست منم نباید عاشقش باشم..
کوک: جیمینننننننننننن
جیمین: بلععععهه اربابببب
کوک: چه ساعتی میرسه؟
جیمین: هشت
کوک: ساعت هفتههه
جیمین: اگر میخواین برین ببینیدشون باید الان برین
کوک: اوکی
سوییچ ماشینو برداشتم و با سرعت بالا میرفتم... ساعت یک ربع به هشت رسیدم فرودگاه
بعد چند مین گفتن هواپیمای ات نشسته منتظر بودم ببینمش...
واقعا خودمو گول میزدم که نمیخوامش؟ من دارم واسش غش میکنمم...
یهو دیدم یه دختره خیلییییی خوشگل با موهای خیلی بلند داره میاد پایین... اون... اون اته؟؟؟؟؟؟!!!!!
چقدر موهاش بلند شدهه(بغض)
هه.. ازدواج کرده.. با بچش اومده... الان اون بچه میتونست بچه ی من باشه...(بغض)
رفتم سمتش و صداش کردم
کوک: اتتتتت.... اتتتتتتتتتت
ویو ات
بعد ساعت ها رسیدم کره(نمیدونم چندساعته😄😄)
توی فرودگاه انگار یکی صدام میکرد... صدارو دنبال کردم
اون.... اون... اون کو... کوکه؟(بغض)
میخواستم بغلش کنم(بغض)
یهو یاد گوون افتادم.. بچش... بچه ای که به دروغ گفتم سقط شده...
اروم رفتم سمتش
ات: سلام
کوک: اتت(ذوق و بغض)
ات: خوبی؟
کوک: و... وقتی تورو دیدم عالیممم
ات: اوهوم..
کوک: از... دواج کردی؟(بغض)
ات: نه...
کوک: پس این بچه..
ات: عااا این بچه چیزه... هیچی نیست
کوک: خیلی خوشگله.. خوش بحال پدرش
ات: آرع(یه قطره اشک ریخت)
کوک: می... میشه..
ات:(سوالی نگاش کرد)
کوک: میشه برگردی؟
ات: بیخیال تو الان زن داری..
کوک: زنم یه ه. ر. ز. ه ی به تمام معناست... من نمیخوامش چون گفت ازم شکایت میکنه زنم شده..
ات: بهرحال زنته
کوک: مال من...
ات گوون رو گذاشت زمین..
ات: کوک... میشه یکاری کنم؟(بغض)
کوک: چیکار؟
ات: بغ.. بغل(بغض)
کوک: کیو؟
ات: ت.. تو(بغض)
کوک: اشککک ریخت
ات یهو کوکو بغل کرد..
کوک: عاشقتم
ات:.......
کوک: میمیرم برات
ات: یااااا... این حرفو نزن میخوای منو بکشیی؟
کوک: ببخشید
ات: خب.. خدافظ
کوک: بیا بریم عمارت..
ات: نه ممنون
کوک: بیااااا
ات: اخه...
فکر میکردم اتو فراموش کردم و عاشقش نیستم تا اینکه جیمین اومد
جیمین: ارباببب
کوک: بله
جیمین: خانومه... ات.. داره.. برمیگر.. ده(نفس نفس)
کوک: چییییییی
جیمین: دا... ره برمیگرده(نفس نفس)
کوک:با... باشه باید ببینمش
نمیدونم چرا قلبم شروع کرد به تند زدن قرار بود دیگه حسی بینمون نباشه... نه نه نه اون عاشقم نیست منم نباید عاشقش باشم..
کوک: جیمینننننننننننن
جیمین: بلععععهه اربابببب
کوک: چه ساعتی میرسه؟
جیمین: هشت
کوک: ساعت هفتههه
جیمین: اگر میخواین برین ببینیدشون باید الان برین
کوک: اوکی
سوییچ ماشینو برداشتم و با سرعت بالا میرفتم... ساعت یک ربع به هشت رسیدم فرودگاه
بعد چند مین گفتن هواپیمای ات نشسته منتظر بودم ببینمش...
واقعا خودمو گول میزدم که نمیخوامش؟ من دارم واسش غش میکنمم...
یهو دیدم یه دختره خیلییییی خوشگل با موهای خیلی بلند داره میاد پایین... اون... اون اته؟؟؟؟؟؟!!!!!
چقدر موهاش بلند شدهه(بغض)
هه.. ازدواج کرده.. با بچش اومده... الان اون بچه میتونست بچه ی من باشه...(بغض)
رفتم سمتش و صداش کردم
کوک: اتتتتت.... اتتتتتتتتتت
ویو ات
بعد ساعت ها رسیدم کره(نمیدونم چندساعته😄😄)
توی فرودگاه انگار یکی صدام میکرد... صدارو دنبال کردم
اون.... اون... اون کو... کوکه؟(بغض)
میخواستم بغلش کنم(بغض)
یهو یاد گوون افتادم.. بچش... بچه ای که به دروغ گفتم سقط شده...
اروم رفتم سمتش
ات: سلام
کوک: اتت(ذوق و بغض)
ات: خوبی؟
کوک: و... وقتی تورو دیدم عالیممم
ات: اوهوم..
کوک: از... دواج کردی؟(بغض)
ات: نه...
کوک: پس این بچه..
ات: عااا این بچه چیزه... هیچی نیست
کوک: خیلی خوشگله.. خوش بحال پدرش
ات: آرع(یه قطره اشک ریخت)
کوک: می... میشه..
ات:(سوالی نگاش کرد)
کوک: میشه برگردی؟
ات: بیخیال تو الان زن داری..
کوک: زنم یه ه. ر. ز. ه ی به تمام معناست... من نمیخوامش چون گفت ازم شکایت میکنه زنم شده..
ات: بهرحال زنته
کوک: مال من...
ات گوون رو گذاشت زمین..
ات: کوک... میشه یکاری کنم؟(بغض)
کوک: چیکار؟
ات: بغ.. بغل(بغض)
کوک: کیو؟
ات: ت.. تو(بغض)
کوک: اشککک ریخت
ات یهو کوکو بغل کرد..
کوک: عاشقتم
ات:.......
کوک: میمیرم برات
ات: یااااا... این حرفو نزن میخوای منو بکشیی؟
کوک: ببخشید
ات: خب.. خدافظ
کوک: بیا بریم عمارت..
ات: نه ممنون
کوک: بیااااا
ات: اخه...
۲۸.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.