مافیای رویایی p3
تهیونگ ویو :
بعد از اینکه الکس رو کشتم اعصابم خورد بود که جونگ کوک با یه دختر اومد داخل کلبه وقتی دیدمش خیلی خوشگل بود ولی بعد از اینکه گفت جاسوسه دیگه ازش خوشم نیومد و گفتم بزارش تو زیرزمین تا بعدا برم و ازش سوال بپرسم .
ات ویو : یکدفعه با سردرد عجیبی بیدار شدم و دیدم تو ی یک جای تاریک هستم و به صندلی بسته شدم اولش سعی کردم خودمو آزاد کنم ولی نشد که دیدم در اتاق باز شد و یه مرد خوش تیپ و جذاب وارد شد فک کنم همونی بود که توی کلبه دیدم .
_ : بالاخره بیدار شدی؟
+ : آ...آره
_ : راحت باش
+ : اوم خب باشه
_ : خوبه
+ : من اینجا چیکار میکنم
_ : باید چند تا سوال ازت بپرسم . اوکی؟
+ : باشه بپرس بهت جواب میدم .
_ : خوبه
_ : تو اون حرف هایی که زدی راست بود؟
_ : اصلا اگه راست بود تو اینجا توی این جنگل انبوه چیکار میکنی ؟
_ : اصلا چرا اومدی اینجا؟
+ : آره اون حرف هایی که زدم راست بود و برای جمع آوری اطلاعات به اینجا اومدم و من یه نویسنده ام و اومدم اینجا تا درباره ی یه مقاله ای که قراره بنویسم تحقیق کنم که اتفاقی این اتفاقات افتاد .
_ : خب امیدوارم که راست باشه و اگه میخوای میتونیم باهم دوست باشیم .
+ : باشه منم دلم می خواد باهات دوست باشم و اسم من ا.ت هست .
_ : خوبه . اسم منم تهیونگه .
راوی : بعد تهیونگ آزادش کرد و تا شهر رسوندش .
ا.ت ویو : نمیدونم چرا حس میکنم تهیونگ مافیاست ، ولی اگه مافیا باشه و من بهش نزدیک بشم میتونم بدون اینکه بهش بگم درباره یح تمامحرکاتش و کارهایی که میکنه به صورت ناشناس مقاله بنویسم وایی این عالیه . خب دیگه شبه بهتره بخوابم چون باید مقالمو از فردا شروع به نوشتن کنم .
فلش بک به زمان تهیونگ :
بعد از این که ا.ت رو رسوندم حس کردم که عاشقش شدم آخه خیلی دختر خوبیه و خیلی هم مهربون و خوشگله .
دلم میخواد هرچه زودتر بهش بگم که دوستش دارم .
خب الان باید بخوابم .
_________________________________________
خب تهیونگ هم خوابید و فردا رو باید از ا.ت شروع کنیم .
مرسی که تا اینجا همراهم بودید من تازه شروع کردم به نوشتن این فیکشن و فیک اولمه و امیدوارم ازش خوشتون بیاد تا شب چند پارت دیگه هم میزارم اگه کم بود ببخشید🫠✨🪐🌈
نکته از پارت 5 به بعد پارت ها شرطی میشن پس حمایت هاتون رو ببرین بالا چون من زحمت میکشم و این فیک رو مینویسم💗🍭🪐
بعد از اینکه الکس رو کشتم اعصابم خورد بود که جونگ کوک با یه دختر اومد داخل کلبه وقتی دیدمش خیلی خوشگل بود ولی بعد از اینکه گفت جاسوسه دیگه ازش خوشم نیومد و گفتم بزارش تو زیرزمین تا بعدا برم و ازش سوال بپرسم .
ات ویو : یکدفعه با سردرد عجیبی بیدار شدم و دیدم تو ی یک جای تاریک هستم و به صندلی بسته شدم اولش سعی کردم خودمو آزاد کنم ولی نشد که دیدم در اتاق باز شد و یه مرد خوش تیپ و جذاب وارد شد فک کنم همونی بود که توی کلبه دیدم .
_ : بالاخره بیدار شدی؟
+ : آ...آره
_ : راحت باش
+ : اوم خب باشه
_ : خوبه
+ : من اینجا چیکار میکنم
_ : باید چند تا سوال ازت بپرسم . اوکی؟
+ : باشه بپرس بهت جواب میدم .
_ : خوبه
_ : تو اون حرف هایی که زدی راست بود؟
_ : اصلا اگه راست بود تو اینجا توی این جنگل انبوه چیکار میکنی ؟
_ : اصلا چرا اومدی اینجا؟
+ : آره اون حرف هایی که زدم راست بود و برای جمع آوری اطلاعات به اینجا اومدم و من یه نویسنده ام و اومدم اینجا تا درباره ی یه مقاله ای که قراره بنویسم تحقیق کنم که اتفاقی این اتفاقات افتاد .
_ : خب امیدوارم که راست باشه و اگه میخوای میتونیم باهم دوست باشیم .
+ : باشه منم دلم می خواد باهات دوست باشم و اسم من ا.ت هست .
_ : خوبه . اسم منم تهیونگه .
راوی : بعد تهیونگ آزادش کرد و تا شهر رسوندش .
ا.ت ویو : نمیدونم چرا حس میکنم تهیونگ مافیاست ، ولی اگه مافیا باشه و من بهش نزدیک بشم میتونم بدون اینکه بهش بگم درباره یح تمامحرکاتش و کارهایی که میکنه به صورت ناشناس مقاله بنویسم وایی این عالیه . خب دیگه شبه بهتره بخوابم چون باید مقالمو از فردا شروع به نوشتن کنم .
فلش بک به زمان تهیونگ :
بعد از این که ا.ت رو رسوندم حس کردم که عاشقش شدم آخه خیلی دختر خوبیه و خیلی هم مهربون و خوشگله .
دلم میخواد هرچه زودتر بهش بگم که دوستش دارم .
خب الان باید بخوابم .
_________________________________________
خب تهیونگ هم خوابید و فردا رو باید از ا.ت شروع کنیم .
مرسی که تا اینجا همراهم بودید من تازه شروع کردم به نوشتن این فیکشن و فیک اولمه و امیدوارم ازش خوشتون بیاد تا شب چند پارت دیگه هم میزارم اگه کم بود ببخشید🫠✨🪐🌈
نکته از پارت 5 به بعد پارت ها شرطی میشن پس حمایت هاتون رو ببرین بالا چون من زحمت میکشم و این فیک رو مینویسم💗🍭🪐
۳.۶k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.