به خاطر من زنده بمون ( تک پارتی)
گـاهی اوقـات آدم از زدن یه ســری حرفـها پشــیمون میـشه ؛ امـا هـمیشــه هـم ایـنجــوری نـیسـت ، بعضـی از مواقـع هــم آدم از نـزدن بعـضـی حـرفـها پـشیمـون میـشـه ! مـنم پــشیمـونم . بخــاطر ایـنکـه حـرف هایـی که مـیخـواسـتم بـه جه هی ، دخــتری کـه مدتــها ذهــنـم رو درگــیر کـرده بـود بگـم و حـرفهـایی رو زدم کـه باعـث شـکـستن قـلب مـهربـونش شد! دو سـال پیـش ، کنـار پرتـگاهی ، یـه دخـتری رو دیـدم کـه از زنـدگـی سـیر شـده بـود . تــمام حـرف هـاشو یـادمـه . وقـتی ازش پـرسـیدم چـرا میـخواد زنــدگـیش رو تـموم کـنه ، بـا بغـض گـفت : « وقتی کسی نباشه که بخاطرش زندگی کنی ، زندگی به چه دردی میخوره ؟» در پاسـخش گـفتم :«صبر! باید صبور باشی . مطمئن باش یکی پیدا میشه که با تمام وجود از خدا برای خلق کردن تو متشکر باشه و اگه باز هم خواستی اینکارو کنی بهت بگه : بخاطر من زنده بمون !» اون روز هـیچ وقــت فـکر نمی کـردم یـه روزی اون کـسی که بهش بگه : «بخاطر من زنده بمون» خـودم بـاشم ! کـسی که واقعـا دوسـتش داشـته بـاشه مـن بـاشم !میخواسـتم بـهش بگم دوسـتش دارم ، امـا سـر یـه موضـوع کوچـولـو عـصـبانـی شدم و بهـش گفـتم :« تو یه دختر ازخودراضی هستی و هیچوقت هیچ کسی وجود نداره که به کسی مثل تو بگه : بخاطر من زنده بمون » . از اون حرفـهایی که زدم پنج سال گذشته . پـنج سـال بدون جه هی .پنـج سـال بـدون خـنده هـاش . از اون روز به بـعد دیگـه نـدیدمـش . از جـام پاشـدم و یـه لبـاس پوشیـدم و از خـونه خارج شـدم ، به سمت پـرتگـاهی که اونـجا ا.ت رو نجـات دادم رفتـم . شـاید توقـع داشـتم این دفعـه ا.ت نـجاتم بـده .وقـتی رسـیدم اونـجا ، دخـتری نـشسـته بـود لـبه ی پـرتـگاه و داشـت بلـند بـلند گـریـه مـیکرد و می گـفت : «چــرا ؟ چـرا کسـی کـه عـاشـقشـم بـاید بـهم اون حـرفا رو بـزنه ؟ چـرا کـسی کـه نـجاتم داد خـودش با دسـتای خـودش منو بـه ایـن سـمت هـول داد؟ چـرا کـسی کـه بهم امـید بـراب زنـدگی داد خـودش کـاری کرد که الـان اینجـا باشـم؟» آره! اون صـدای جه هی بـود! بـعد پنـج سـال خـیلی شـکسـته شـده بـود . سـریع رفـتم و از پـشت بـغلش کـردم و از لـبه پـرتگـاه بـالا کشـیدمش . سـعی کرد از آغـوشـم بـیاد بـیرون کـه وقـتی دیـد منم ، بـغضش تـرکید . محـکم بغـلش کردم تـا راحـت گریـه کنـها جه هی : «چـرا یونـگی ؟ چـرا برگشـتی ؟ چرا بازم نجـاتم دادی ؟ چرا دوبـاره اومـدی ؟» یونگی :«اومـدم کـه بگـم.... بخـاطر مـن زنـده بمـون!»🌿
خودم ننوشتم ولی اجازه گرفتم
خودم ننوشتم ولی اجازه گرفتم
۱۷.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.