بار همیشگی 🤤🍷🥃. part3
ویو.نرا : از خواب پاشدع بودم . خواب عجبی درمورد مامانم دیدع بودم بخاطر همین تصمیم گرفتم برم به دیدنش رفتم توی اشپز خانه و صبحانه ام رو خوردم و رفتم اتاقم که لباس بپوشم (برش زمانی بعد از پوشیدن لباس و مسواک زدن و ارایش) کارم که تموم شد با خودم گفتم : بزار یع سری هم بع نپر بزنم بعد برم . رفتم اتاقش دیدم مثل نینی ها ناز و کیوت خوابیده رفتم جلو تر یع بوس کوچولو از اون گونع سفید ،صورتی اش کندم
ویو.نپر : گرم خواب بودم کع یع نفر از گونم بوسید چشمام رو باز کردم ببینم کیه اما هنوز چشمام خابالود بود.کم کم چشمام بع روشنایی خورشید عادت کرد کع دیدم نرا هست : نرا چیشدع صبح عَلَل طلوع پاشدی .مگه بار از بعد از ظهر نمیری .اها یادم اومد نکنع کع بع پیشنهاد من فکر کردی کع صبح ها با من بیای به گل فروشی .هممم (لحن صحبت کردنش لوس مانند بود)
ویو.نرا: کیوت♡ می می صبح بع این زودی زبون بع حرف زدن باز کردی نه عزیزم خواب مامانم رو دیدم می خوام برم پیشش ببینم چی شدع همین 😒درمورد پیشنهادت یک روز دیگع بهم وقت بدع تا فکر کنم .
ویو.نپر : باشه.. بعد از گفتن کلمه ام وسایلش رو برداشتو رفت ساعت دوروبر 8:30صبح بود دیگه باید حاضر میشدم کع برم بع گل فروشی تا سفارش گل های عروسی را بدم💐🌼
ویو.نرا : از خونع کع بیرون شدم دیدم همسایه روبروممون داره وسایلش رو جمع میکنع و میرع 🧳نمیدونم چرا اما احساس کردم بع دستور کسی دارع میره😐بخاطر همین سریع زنگ زدم بع ارتی :الو ارت
ویو.ارتی: مشغول هکری بودم کع گوشیم زنگ خورد تماسی از نرا داشتم من به نرا همیشع بع رمز بهش میگفتم عروسک کیوت هدفونم رو زدم: الو عروسک کیوت ♡ کاری داشتی¿ بع گوشم
ویو.نرا: ارع هماسیه روبروم کع پولدار بود 💰 دارع اسباب وسیلع اش رو رو کولش میزارع و میرع .احساس میکنم یه جای کار میلنگه چون بادیگارد هایی که جلوی در هستن تا حالا وارد این خونه نشده بودن🙁 یع نفر حتما دستور داده برع .ردش رو بزن. فهمیدی من رو در جریان بزار 🙂
ویو.ارتی: باشع . خبری شد بهت زنگ میزنم تا خبرش رو بهت بدم اوکی
ویو.نرا: اوکی. قطع که کردم خیالم راحت شد چونکه ارت بهترین هکر بود حتی یکبار کامپیوتر های بهترین مافیا رو هک کرد اونا خیلی تلاش کردن کع ارت واسه اونا کار کنع اما ارت قبول نکرد ....... بعد از این ماجرا سوار تاکسی شدم و راهی خونه مامانم شدم.( برش زمانی بعد از رسیدن به خانه م.نرا)
تق .تق .تق( مثلا صدای در 😃)
ویو. م.نرا: داشتم با شوهرم صحبت می کردم کع صدای در اومد شوهرم در رو باز کرد کع صدای نرا رو شنیدم و رفتم جلو در کع میگفت .
ویو.نرا: س.سلام . مامانم خونه هس اومدم حال مادرم رو بپرسم ... داشتم با ناپدری ام صحبت میکردم کع یهو
خماری 😪
شرط ها
لایک:۱۰
کام :۱۲
ویو.نپر : گرم خواب بودم کع یع نفر از گونم بوسید چشمام رو باز کردم ببینم کیه اما هنوز چشمام خابالود بود.کم کم چشمام بع روشنایی خورشید عادت کرد کع دیدم نرا هست : نرا چیشدع صبح عَلَل طلوع پاشدی .مگه بار از بعد از ظهر نمیری .اها یادم اومد نکنع کع بع پیشنهاد من فکر کردی کع صبح ها با من بیای به گل فروشی .هممم (لحن صحبت کردنش لوس مانند بود)
ویو.نرا: کیوت♡ می می صبح بع این زودی زبون بع حرف زدن باز کردی نه عزیزم خواب مامانم رو دیدم می خوام برم پیشش ببینم چی شدع همین 😒درمورد پیشنهادت یک روز دیگع بهم وقت بدع تا فکر کنم .
ویو.نپر : باشه.. بعد از گفتن کلمه ام وسایلش رو برداشتو رفت ساعت دوروبر 8:30صبح بود دیگه باید حاضر میشدم کع برم بع گل فروشی تا سفارش گل های عروسی را بدم💐🌼
ویو.نرا : از خونع کع بیرون شدم دیدم همسایه روبروممون داره وسایلش رو جمع میکنع و میرع 🧳نمیدونم چرا اما احساس کردم بع دستور کسی دارع میره😐بخاطر همین سریع زنگ زدم بع ارتی :الو ارت
ویو.ارتی: مشغول هکری بودم کع گوشیم زنگ خورد تماسی از نرا داشتم من به نرا همیشع بع رمز بهش میگفتم عروسک کیوت هدفونم رو زدم: الو عروسک کیوت ♡ کاری داشتی¿ بع گوشم
ویو.نرا: ارع هماسیه روبروم کع پولدار بود 💰 دارع اسباب وسیلع اش رو رو کولش میزارع و میرع .احساس میکنم یه جای کار میلنگه چون بادیگارد هایی که جلوی در هستن تا حالا وارد این خونه نشده بودن🙁 یع نفر حتما دستور داده برع .ردش رو بزن. فهمیدی من رو در جریان بزار 🙂
ویو.ارتی: باشع . خبری شد بهت زنگ میزنم تا خبرش رو بهت بدم اوکی
ویو.نرا: اوکی. قطع که کردم خیالم راحت شد چونکه ارت بهترین هکر بود حتی یکبار کامپیوتر های بهترین مافیا رو هک کرد اونا خیلی تلاش کردن کع ارت واسه اونا کار کنع اما ارت قبول نکرد ....... بعد از این ماجرا سوار تاکسی شدم و راهی خونه مامانم شدم.( برش زمانی بعد از رسیدن به خانه م.نرا)
تق .تق .تق( مثلا صدای در 😃)
ویو. م.نرا: داشتم با شوهرم صحبت می کردم کع صدای در اومد شوهرم در رو باز کرد کع صدای نرا رو شنیدم و رفتم جلو در کع میگفت .
ویو.نرا: س.سلام . مامانم خونه هس اومدم حال مادرم رو بپرسم ... داشتم با ناپدری ام صحبت میکردم کع یهو
خماری 😪
شرط ها
لایک:۱۰
کام :۱۲
۴.۹k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.