عشق ممنوع
پارت ۷
جیمین: مینجی من بهت اعتماد دارم پس مواظب هانول باشه تا دردسر درست
مینجی با ترس سرشو تکون میده
و جیمین نیشخنده میزنه و میره و مینجی نفس راحت میکشه و میره تمیز کنه پله های که هانول بیاده
هانول: مینجی چته چرا تمیز میکنی مگه خدمتکار هستی
مینجی به هانول نگاه میکنه: بله هستم مشکله داری
هانول: من میدونم جاسوس هستی پس من جای مدارک جیمین را میدونم میخوای بهت بگم
مینجی اول فکر میکنه و بعده به هانول نگاه میکنه: اره بگو
هانول: خب میره شرکت و میره دفتره جیمین و تو کمد مدارک های را میبینی
مینجی: خب پس من میرم ممنون از کمکت
مینجی یواشکی میره بیرون و شرکت جیمین میره زده میره داخل و دنبالم دفتره جیمین بوده یهو بادیگارد جیمین بیا و مینجی را میگیره
بادیگارد: هیی داری چیکار میکنی
مینجی به بادیگارد نگاه میکنه: به تو ربطی نداره الان برو کنار
بادیگارد تعجب میکنه و مینجی را از موهاش میگیره: خفه شو الان به رئیس جیمین میگم
مینجی تو کمرش میزنه و فرار میکنه زوده و میره پشت حیاط شرکت و به پدرش زنگ میزنه
پدرش: چه چی میخوای
مینجی: پدر مدارک های را پیدا کردم
پدرش: چی چی الان بیام
مینجی: باشه منتظرت هستم
مینجی قط میکنه و روی صندلی نشسته بوده
که یهو پدرش مدارک های را از دستش میگیره و فرار میکنه و مینجی تعجب میکنه که جیمین و بادیگارد هاش که بیا و مینجی را میگیرنه
مینجی به جیمین نگاه میکنه: بخدا من کاری نکردم اون منو اجباری کرده
جیمین یه سیلی محکم بهش میزنه
و میندازش اتاق تاریک
مینجی در میزنه که یهو هانول بیاده
مینجی: وای هانول منو ترسوندی
هانول: تو دیوونی که به پدرت کمک کردی یه دختره اسکل اگر دستم بهت نرسه
مینجی ترسیده و فرار میکنه و هانول تعقیبش میکنه
••••\//
اگر فیکمو دوست داشتینه حمایتم کنی✨🙇🏼♀️
جیمین: مینجی من بهت اعتماد دارم پس مواظب هانول باشه تا دردسر درست
مینجی با ترس سرشو تکون میده
و جیمین نیشخنده میزنه و میره و مینجی نفس راحت میکشه و میره تمیز کنه پله های که هانول بیاده
هانول: مینجی چته چرا تمیز میکنی مگه خدمتکار هستی
مینجی به هانول نگاه میکنه: بله هستم مشکله داری
هانول: من میدونم جاسوس هستی پس من جای مدارک جیمین را میدونم میخوای بهت بگم
مینجی اول فکر میکنه و بعده به هانول نگاه میکنه: اره بگو
هانول: خب میره شرکت و میره دفتره جیمین و تو کمد مدارک های را میبینی
مینجی: خب پس من میرم ممنون از کمکت
مینجی یواشکی میره بیرون و شرکت جیمین میره زده میره داخل و دنبالم دفتره جیمین بوده یهو بادیگارد جیمین بیا و مینجی را میگیره
بادیگارد: هیی داری چیکار میکنی
مینجی به بادیگارد نگاه میکنه: به تو ربطی نداره الان برو کنار
بادیگارد تعجب میکنه و مینجی را از موهاش میگیره: خفه شو الان به رئیس جیمین میگم
مینجی تو کمرش میزنه و فرار میکنه زوده و میره پشت حیاط شرکت و به پدرش زنگ میزنه
پدرش: چه چی میخوای
مینجی: پدر مدارک های را پیدا کردم
پدرش: چی چی الان بیام
مینجی: باشه منتظرت هستم
مینجی قط میکنه و روی صندلی نشسته بوده
که یهو پدرش مدارک های را از دستش میگیره و فرار میکنه و مینجی تعجب میکنه که جیمین و بادیگارد هاش که بیا و مینجی را میگیرنه
مینجی به جیمین نگاه میکنه: بخدا من کاری نکردم اون منو اجباری کرده
جیمین یه سیلی محکم بهش میزنه
و میندازش اتاق تاریک
مینجی در میزنه که یهو هانول بیاده
مینجی: وای هانول منو ترسوندی
هانول: تو دیوونی که به پدرت کمک کردی یه دختره اسکل اگر دستم بهت نرسه
مینجی ترسیده و فرار میکنه و هانول تعقیبش میکنه
••••\//
اگر فیکمو دوست داشتینه حمایتم کنی✨🙇🏼♀️
۵.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.