پارت ۲۴
چهار پسر راهرو رو پایین رفتن و وقتی از سالن گذشتن به در بزرگ لاجوردی رسیدن که بالاش نوشته بود«سرسرای شماره ۲-در زمان حادثه امن نیست»
دور تا دور در اژدهای سفیدی بود که نشون دهنده کلاس گروه وایورن بود..
بن دررو وا کرد تا وارد بشن. جیمز به پشت ایان زد: میتونیم بریم تو.
همین که فلیکس نگاهی به پشتت کرد گفت: ای بابا عبادتگاه که نیومدید زود باشید بیاین تو.
این رو گفت و جیمز و ایان پشت سرش وارد شدن..
سرسرای بزرگی بود که پسر ها درحال جابجای میزها و دخترا داشتن دیوار ها و میز هارو تمیز میکردن..
ایان چشمش به نوا افتاد و گفت: من میرم پیش نوا بعد میبینتمون.
بن گفت: جدی میگی؟...باشه پس ما هم میریم اونطرف کارت تموم شد بیا همینجا ...پس تا بعد.
بعد برادراشو برد سمت دیگه ی کلاس.
ایان دزدکی جلو رفت و از بغل نوا سر درآورد و « سلام» ای گفت که باعث شد نوا صورتشو برگردونه و بگه: آه سلام...چرا اومدی اینجا مگه الان با استاد فنگ کلاس ندارید ؟
ابرویی بالا انداخت و ادامه داد: هرچند متعجب نمیشم اگر بگی از دستش فرار کردی فک میکنم ذاتا پیر مرد رو مخیه...
ایان خنده ی دلنشینی کرد و دستی تو موهاش برد: نه از دستش فرار نکردم!...به عنوان تنبیه سه قلو ها منو باهاشون فرستاده .
نوا سه قلو ها رو دید که داشتن به دخترا کمک میکردن و با لبخند گفت: اوه درسته! اونا همیشه دنبال دردسر میگردن البته بهتره بگم دردسر دنبال اونا میگرده...حتما باز رفتن پشت بوم نه؟...
ایان که انگار راجب مطلب فلسفی اظهار نظر میکرد با خنده گفت: آره ...و خب جیمی مجبور شد درشون بیاره باید اونجا بودی میدیدی...در حقیقت ممنون استاد فنگم اگر منو نمیفرستاد بیرون تو کلاس از خنده غش میکردم....
نوا دوباره خندید و گفت: خیلی جالبن... آه اینجا یه دستمال اضافی هست میشه تو تمیز کردن میز بهم کمک کنی؟
-البته!
ایان دستمال رو از دست نوا گرفت و مشغول تمیز کردن میز شد...
صدای دختری از پشت نوا اومد: هی نوا میشه لطفاً اسپری رو بهم بدی؟
- حتما جنی!
دور تا دور در اژدهای سفیدی بود که نشون دهنده کلاس گروه وایورن بود..
بن دررو وا کرد تا وارد بشن. جیمز به پشت ایان زد: میتونیم بریم تو.
همین که فلیکس نگاهی به پشتت کرد گفت: ای بابا عبادتگاه که نیومدید زود باشید بیاین تو.
این رو گفت و جیمز و ایان پشت سرش وارد شدن..
سرسرای بزرگی بود که پسر ها درحال جابجای میزها و دخترا داشتن دیوار ها و میز هارو تمیز میکردن..
ایان چشمش به نوا افتاد و گفت: من میرم پیش نوا بعد میبینتمون.
بن گفت: جدی میگی؟...باشه پس ما هم میریم اونطرف کارت تموم شد بیا همینجا ...پس تا بعد.
بعد برادراشو برد سمت دیگه ی کلاس.
ایان دزدکی جلو رفت و از بغل نوا سر درآورد و « سلام» ای گفت که باعث شد نوا صورتشو برگردونه و بگه: آه سلام...چرا اومدی اینجا مگه الان با استاد فنگ کلاس ندارید ؟
ابرویی بالا انداخت و ادامه داد: هرچند متعجب نمیشم اگر بگی از دستش فرار کردی فک میکنم ذاتا پیر مرد رو مخیه...
ایان خنده ی دلنشینی کرد و دستی تو موهاش برد: نه از دستش فرار نکردم!...به عنوان تنبیه سه قلو ها منو باهاشون فرستاده .
نوا سه قلو ها رو دید که داشتن به دخترا کمک میکردن و با لبخند گفت: اوه درسته! اونا همیشه دنبال دردسر میگردن البته بهتره بگم دردسر دنبال اونا میگرده...حتما باز رفتن پشت بوم نه؟...
ایان که انگار راجب مطلب فلسفی اظهار نظر میکرد با خنده گفت: آره ...و خب جیمی مجبور شد درشون بیاره باید اونجا بودی میدیدی...در حقیقت ممنون استاد فنگم اگر منو نمیفرستاد بیرون تو کلاس از خنده غش میکردم....
نوا دوباره خندید و گفت: خیلی جالبن... آه اینجا یه دستمال اضافی هست میشه تو تمیز کردن میز بهم کمک کنی؟
-البته!
ایان دستمال رو از دست نوا گرفت و مشغول تمیز کردن میز شد...
صدای دختری از پشت نوا اومد: هی نوا میشه لطفاً اسپری رو بهم بدی؟
- حتما جنی!
۵.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.