فیک ران part 43
ویو کاکوچو:_اصن نمیدونم قضیه رو چطوری شروع کنم...فقط یادمه..وقتی داشتم به پایین میپریدم...چند تا قطره اشکشو دیده بودم..بعدش فقط دوییدم دوییدم و رفتم پیش ایزانا
کاکوچو :خب ا/ت...من اصلن نمیدونم باید از کجا شروع کنم...من من...ته همه اینا..متاسفم...من باید میرفتم....
ا/ت: برای چی متاسفی..انگار ک انتخاب تو نبوده..
کاکوچو: من من...واقعن تمام این مدت نگرانت بودم..
ا/ت: خب پس چرا هرگز به دیدنم نیومدی؟ نمیومدی خونه..مدرسم ک میتونستی بیای...مدرسم نه...کافه ای ک توش با دوستام کار میکردم ک میتونستی بیای به اندازه ی کافی بزرگ و شلوغ بود ک کسی تورو نشناسه..اگه نه میدونی من همیشه کتابخونه پلاسم...اگه بازم نه میدونی همیشه یه تاب ببینم باید روش بشینم..
تو همه ی اینارو بهتر از هر کسی میدونستی و هرگز به دیدنم نیومدی...هرگززززز...
کاکوچو: من من...اصن دیگه توکیو نبودم...واقعن دلم میخاست ببینمت..ولی خب حداقل تو یه جایه خوب زندگی میکردی...
ا/ت: یه جایه خوب؟ اونجا از جهنمم برام بد تر بود...یه سال بعد اینکه رفتی از خونه انداخت منو بیرون ..بیرونم نمیکرد حتمن فرار میکردم چون دیگه حوصله ی کتک ها و شکنجه هاشو نداشتم..و منو بعدش پیدا کرد و بعد از یه شکنجه ی تاقت فرسا بَرَم گردوند خونه و اونجا منو تصمیم داشت تبدیل به برده ی جنسیه شریکش بکنه...اگه خودمو تو اتاق حبس نمیکردم تا الان عروسکه اون مرتیکه ی هیز میشدم..تو نمیزاشتی کسی چپ نگام کنه ولی اصلن فکرشو کرده بودی بری..کار به اینجا کشیده میشه؟
کاکوچو اون..اون تورو شکنجه کرده؟
ا/ت: وای خدا جون اصلن این مهم نیس..من فقط به تو احتیاج داشتم..*سرشو میزاره لای زانوهاش *فقط به تو..کاکوچو..
کاکوچو: ...*ا/ترو میگیره داخل بغلش..
کاکوچو: تو فقط ۵ سالت بود..ک مامان رف...*ینی اون موقعی ک کاکوچو تو تنجیکو بود* و منم به مامان قول داده بودم ازت محافظت کنم...انگار کاملن گند زدم...من فقط تونستم تا ۱۲ سالگیت در حد جونم ازت محافظت کنم..ولی باید میرفتم..خب...تو تونستی ۱۲ سال که برای تو قرن ها طول میکشه رو بگذرونی ...و قوی موندی..و حالا از اینجایه زندگیت من ازت محافظت میکنم..تنها نمیمونی..هرگز....هر خاسته هایی از الان داشته باشی برات انجام میدم...هر کاری..باشه؟
ا/ت: الان تنها کاری ک میخام انجام بدی اینه ک خفه شیو بزاری بغلت کنم... :]
ویو کوکو: خب بپوشید اینارو دیگه مخصوصن تو مایکی🤣
مایکی: تنها دلیلی ک حاضر شدم این لباس مسخره رو بپوشم اینه ک باعث میشه ایزانا رو عذاب بدم ...ارع...ارزششو دارع مگه نه؟
باجی:بهتره ک ارزششو داشته باشه و اون عذاب بکشه..وگرنه موهایه جفتتونو به هم گره میزنم..!
*خب میگفتید نقشه ی کوکو چیه؟
کاکوچو :خب ا/ت...من اصلن نمیدونم باید از کجا شروع کنم...من من...ته همه اینا..متاسفم...من باید میرفتم....
ا/ت: برای چی متاسفی..انگار ک انتخاب تو نبوده..
کاکوچو: من من...واقعن تمام این مدت نگرانت بودم..
ا/ت: خب پس چرا هرگز به دیدنم نیومدی؟ نمیومدی خونه..مدرسم ک میتونستی بیای...مدرسم نه...کافه ای ک توش با دوستام کار میکردم ک میتونستی بیای به اندازه ی کافی بزرگ و شلوغ بود ک کسی تورو نشناسه..اگه نه میدونی من همیشه کتابخونه پلاسم...اگه بازم نه میدونی همیشه یه تاب ببینم باید روش بشینم..
تو همه ی اینارو بهتر از هر کسی میدونستی و هرگز به دیدنم نیومدی...هرگززززز...
کاکوچو: من من...اصن دیگه توکیو نبودم...واقعن دلم میخاست ببینمت..ولی خب حداقل تو یه جایه خوب زندگی میکردی...
ا/ت: یه جایه خوب؟ اونجا از جهنمم برام بد تر بود...یه سال بعد اینکه رفتی از خونه انداخت منو بیرون ..بیرونم نمیکرد حتمن فرار میکردم چون دیگه حوصله ی کتک ها و شکنجه هاشو نداشتم..و منو بعدش پیدا کرد و بعد از یه شکنجه ی تاقت فرسا بَرَم گردوند خونه و اونجا منو تصمیم داشت تبدیل به برده ی جنسیه شریکش بکنه...اگه خودمو تو اتاق حبس نمیکردم تا الان عروسکه اون مرتیکه ی هیز میشدم..تو نمیزاشتی کسی چپ نگام کنه ولی اصلن فکرشو کرده بودی بری..کار به اینجا کشیده میشه؟
کاکوچو اون..اون تورو شکنجه کرده؟
ا/ت: وای خدا جون اصلن این مهم نیس..من فقط به تو احتیاج داشتم..*سرشو میزاره لای زانوهاش *فقط به تو..کاکوچو..
کاکوچو: ...*ا/ترو میگیره داخل بغلش..
کاکوچو: تو فقط ۵ سالت بود..ک مامان رف...*ینی اون موقعی ک کاکوچو تو تنجیکو بود* و منم به مامان قول داده بودم ازت محافظت کنم...انگار کاملن گند زدم...من فقط تونستم تا ۱۲ سالگیت در حد جونم ازت محافظت کنم..ولی باید میرفتم..خب...تو تونستی ۱۲ سال که برای تو قرن ها طول میکشه رو بگذرونی ...و قوی موندی..و حالا از اینجایه زندگیت من ازت محافظت میکنم..تنها نمیمونی..هرگز....هر خاسته هایی از الان داشته باشی برات انجام میدم...هر کاری..باشه؟
ا/ت: الان تنها کاری ک میخام انجام بدی اینه ک خفه شیو بزاری بغلت کنم... :]
ویو کوکو: خب بپوشید اینارو دیگه مخصوصن تو مایکی🤣
مایکی: تنها دلیلی ک حاضر شدم این لباس مسخره رو بپوشم اینه ک باعث میشه ایزانا رو عذاب بدم ...ارع...ارزششو دارع مگه نه؟
باجی:بهتره ک ارزششو داشته باشه و اون عذاب بکشه..وگرنه موهایه جفتتونو به هم گره میزنم..!
*خب میگفتید نقشه ی کوکو چیه؟
۱۴.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.