part 12
ات:اوممم باش یونگی:اوهوم حالا بیا بغلم ات:از الان ؟ یونگی:اره دیگه بیبی رفتم سمتش و بغلش کردم اونم بغلم کرد سرمو رو سینش گذاشت و موهامو نوازش کرد بعد ۵ مین گفتم:خب دیگه بزار برم وگرنه غذایی برای ناهار نداریم یونگی:باشه بیب ولم کرد یونگی:کمک نمیخوای ات:چرا میشه میزو بچینی یونگی:حتما یونگی میزو چید و منم و غذا رو کشیدم تو ظرف.
بعد از اینکه ناهار رو خوردیم داشتم ظرفارو میشست که دوباره یونگی از پشت بغلم کرد ات:یااا یونگیا دارم ظرف میشورم یونگی:خب من چیکار کنم که زود به زود دلم برای بیبیم تنگ میشه.
بعد از اینکه ناهار رو خوردیم داشتم ظرفارو میشست که دوباره یونگی از پشت بغلم کرد ات:یااا یونگیا دارم ظرف میشورم یونگی:خب من چیکار کنم که زود به زود دلم برای بیبیم تنگ میشه.
۴۵.۷k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.