دوران نوجوانی
ادامه پارت ۵
_اوین و امیل، اره معلومه که میان ، اونا هیچ وقت نمیخوان از من جدا شن! عین کُنه میچسبن بهم.
_ولی فک کنم اگه اونا بیان اینجا نزدیکی ما به هم میخوره...
یه دفه دامیان فاز خفن بودن گرفت و صورتشو نزدیک آنیا کرد " تو برای منی، عمرا بزارم ازم جدا بشی" بعدش هم یه لبخند خیلی کراش زد جوری که آنیا مثل توت فرنگی سرخ شد!
_باشه... م...منم ازت جدا نمیشم .
بعد هم یه لبخند گوگولی زد. اونا مجبور شدن برن کلاس چون زنگ خورده بود. تو کلاس زیاد حرف نمیزنن ولی با نگاهشون حرف های دل همو میفهمن.
چند هفته بعد بکی و بقیه میان به قسمت سلطنتی ها و دامیان و آنیا بازم کنار دوستاشون بر میگردن.
_اوین و امیل، اره معلومه که میان ، اونا هیچ وقت نمیخوان از من جدا شن! عین کُنه میچسبن بهم.
_ولی فک کنم اگه اونا بیان اینجا نزدیکی ما به هم میخوره...
یه دفه دامیان فاز خفن بودن گرفت و صورتشو نزدیک آنیا کرد " تو برای منی، عمرا بزارم ازم جدا بشی" بعدش هم یه لبخند خیلی کراش زد جوری که آنیا مثل توت فرنگی سرخ شد!
_باشه... م...منم ازت جدا نمیشم .
بعد هم یه لبخند گوگولی زد. اونا مجبور شدن برن کلاس چون زنگ خورده بود. تو کلاس زیاد حرف نمیزنن ولی با نگاهشون حرف های دل همو میفهمن.
چند هفته بعد بکی و بقیه میان به قسمت سلطنتی ها و دامیان و آنیا بازم کنار دوستاشون بر میگردن.
۳.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.