عشقه دردسرساز p⁶³
عشقه دردسرساز p⁶³
هان.
من اون چشمارو میشناسم...کمی با دقت تر بهش نگاه کردم و زمزمه کردم...چن هیونگ؟! از اخرین باری که دیدمش ۱ سال میگذشت همون روزی که فلیکس قبول نکرد بره اس ام انگار زمزمه مو شنیده بود...خیلی آروم گفت چن: آره خودمم ای ان: بفرمایین داخل... تو خوابگاه فقط منو ای انی و لینو بودیم بقیه کمپانی بودن اومد داخل...از لباساش آب میچکید..جلوی در وایستاد... هان: بیا تو هیونگ چن: خیسم هان: اشکالی نداره لینو از اتاق بیرون اومد...سرش تو گوشی بود لینو: کیه؟! و سرش رو از گوشی بالا اورد و هیونگ رو دید... لینو: سونبه؟! چن: هوم... هان: کت رو بده من... کت رو ازش گرفتم نه تنها کت بلکه پیرهنشم خیس شده بود به ای ان نگاه کردم هان: برو از لباسای چان هیونگ یکیش رو بیار ای ان: باشه چن: نیازی نیس هان: چی چیو نیاز نیس کاملا خیس شدی نمیگی سرما میخوری؟! جلوش وایستاده بودم به نظر مست میومد...جلوم خم شد چن: چیزی نیس و رفت عقب یه لحظه قلبم وایستاد و دوباره غرغر کردم هان: چرا چتر برنداشتی؟! اصلا چرا پیاده بودی؟! باید به یکی میگفتی میومد دنبالت... اومد پیش گوشم و زمزمه کرد چن: ینی انقدر برات مهمم؟! و ازم فاصله گرفت هان: هیونگ چته تو؟! چرا مست کردی؟! بیا بشین... ای ان لباس رو آورد گرفتم سمتش هان: بیا هیونگ برو تو یکی از اتاقا قبل اینکه حرفمو تموم کنم پیرهنش رو درآورده بود هر سه مون با تعجب بهش نگا میکردیم با چشمای خماری بهم نگاه کرد چن: نمیخوای بدیش؟! پیرهن رو دادم بهش و پوشید هنوز تو شوک بودم ولی خودمو جمع کردم هان: هیونگ میشنوی صدامو؟! چن: چی میگی؟! هان: ینی بهم گوش نمیدادی؟! چن: نه... هان: هیونگگگ چن: خب بابا یه بار دیگه سوالتو بپرس هان: چرا تو این بارون بیرون بودی؟! چن: دلم خواس رفتم بیرون هان: باش یه سوال دیگه چرا اومدی اینجا؟! چن: خودمم نمیدونم قرار بود دیگه پامو اینجا نزارم نمیدونم چجوری اومدم... هان: مستی هیونگ؟! چن: مست؟! و بعد خندید چن: فک نکنم...هان؟ هان: بله؟! چن: میتونی منو ببری خونم؟! هان: نه...با قیافه کیوت نگام کرد چن: چرا؟!
#فیک استری کیدز
#فیک اسکیز
#فیک اکسو
هان.
من اون چشمارو میشناسم...کمی با دقت تر بهش نگاه کردم و زمزمه کردم...چن هیونگ؟! از اخرین باری که دیدمش ۱ سال میگذشت همون روزی که فلیکس قبول نکرد بره اس ام انگار زمزمه مو شنیده بود...خیلی آروم گفت چن: آره خودمم ای ان: بفرمایین داخل... تو خوابگاه فقط منو ای انی و لینو بودیم بقیه کمپانی بودن اومد داخل...از لباساش آب میچکید..جلوی در وایستاد... هان: بیا تو هیونگ چن: خیسم هان: اشکالی نداره لینو از اتاق بیرون اومد...سرش تو گوشی بود لینو: کیه؟! و سرش رو از گوشی بالا اورد و هیونگ رو دید... لینو: سونبه؟! چن: هوم... هان: کت رو بده من... کت رو ازش گرفتم نه تنها کت بلکه پیرهنشم خیس شده بود به ای ان نگاه کردم هان: برو از لباسای چان هیونگ یکیش رو بیار ای ان: باشه چن: نیازی نیس هان: چی چیو نیاز نیس کاملا خیس شدی نمیگی سرما میخوری؟! جلوش وایستاده بودم به نظر مست میومد...جلوم خم شد چن: چیزی نیس و رفت عقب یه لحظه قلبم وایستاد و دوباره غرغر کردم هان: چرا چتر برنداشتی؟! اصلا چرا پیاده بودی؟! باید به یکی میگفتی میومد دنبالت... اومد پیش گوشم و زمزمه کرد چن: ینی انقدر برات مهمم؟! و ازم فاصله گرفت هان: هیونگ چته تو؟! چرا مست کردی؟! بیا بشین... ای ان لباس رو آورد گرفتم سمتش هان: بیا هیونگ برو تو یکی از اتاقا قبل اینکه حرفمو تموم کنم پیرهنش رو درآورده بود هر سه مون با تعجب بهش نگا میکردیم با چشمای خماری بهم نگاه کرد چن: نمیخوای بدیش؟! پیرهن رو دادم بهش و پوشید هنوز تو شوک بودم ولی خودمو جمع کردم هان: هیونگ میشنوی صدامو؟! چن: چی میگی؟! هان: ینی بهم گوش نمیدادی؟! چن: نه... هان: هیونگگگ چن: خب بابا یه بار دیگه سوالتو بپرس هان: چرا تو این بارون بیرون بودی؟! چن: دلم خواس رفتم بیرون هان: باش یه سوال دیگه چرا اومدی اینجا؟! چن: خودمم نمیدونم قرار بود دیگه پامو اینجا نزارم نمیدونم چجوری اومدم... هان: مستی هیونگ؟! چن: مست؟! و بعد خندید چن: فک نکنم...هان؟ هان: بله؟! چن: میتونی منو ببری خونم؟! هان: نه...با قیافه کیوت نگام کرد چن: چرا؟!
#فیک استری کیدز
#فیک اسکیز
#فیک اکسو
۴.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.