فیک ران و ریندو پارت2
میبینن که ران و ریندو خونه نیستن
(اینجا ریو سه سالشه.ریندو پنج سالشه.ران شیش سالشه و یکم با داستان انیمه فرق میکنه مثلاً نسل_اس-۶۲ وجود نداشت و ران و ریندو پدر و مادر داشتن و تو اون کانون نبودن) اما م.ر خیلی خونسرد به ران زنگ زد و ران جواب دادو گفت...
م.ر:سلام ران
ران:سلام
م.ر:اگه ریندو باهاته که مطمئنا باهاته بهش بگو هم تو و هم ریندو برگردین خونه یه سورپرایز براتون دارم.
خدافظ.
ویو ران
هی رین بیا باید برگردیم بعداً میایم اون و بخریم بیا الان بریم الان بیا بریم
ریندو:چرا، مامان گفت؟؟
ران:آره بیا بریم
ده دیقه بعد
ران/ریندو:سلام مامان
م.ر:سلام بچها اگه گفتین سوپرازتون چیه؟؟
ریندو:سوپراریز؟؟؟؟؟؟
ران:او آره یادم رفت بت بگم(فاز رانو خریدارم چون داره خیلی ریلکس میگه🤣🤣🤣🤣🤌)
ریندو:اااووووففففففففف.....خب حالا سورپرایز چیه ؟؟؟
م.ر:امادیین......آروم بهت گفت از پشتش بیای بیرون توهم وقتی اومدی بیرون ران ریندو خیلی تعجب کرده بودن که این کیه و اینا.....
ریو:هایتانی ریو دس.(همه اینارو تا بیان با م.ر تمرین کرده بودی)
ران/ریندو:هههااایییتتتااانننیییی؟؟؟؟؟؟
م.ر:آره ازین به بعد ریو خواهر ناتنی تونه چون خیلی غر میزدین که تو خیلی بیرون میریو ما تنهاییمو ازین اراجیفا
ران:عالیه مسئولیت یه بچه دیگه هم افتاد گردن من
ریندو:ووا...قعا
م.ر:آره رین😊
ریندو:یییسسسس....
همیشه دوست داشتم یکی از من کوچیکتر تو خونه باشه که من اون کوچیکه نباشم(دلیلتو برم. جرررررررررر🤣🤣🤣🤣)
ریو یه چهره ی اخموی کیوت گرفتو گفت...
ریو:خیلی هم دلتون بخواد
خلاصه کلی اتفاق افتاد و....
چند سال بعد
الان ریو ۱۵ سالشه و(عکس گذاشتم)ران ریندو رو حساب کنین دیگه
ران همون باتوم فلزیشو داشت. ریندو هم که مفاصلو قفل میکرد و میشکوند
توهم مشت لگد میزدی
(بجای تنجیکو توی توکیو مانجی هستی)
امروزم قرار بود با....
خب تمام شد
دستام ترک برداشتن
(اینجا ریو سه سالشه.ریندو پنج سالشه.ران شیش سالشه و یکم با داستان انیمه فرق میکنه مثلاً نسل_اس-۶۲ وجود نداشت و ران و ریندو پدر و مادر داشتن و تو اون کانون نبودن) اما م.ر خیلی خونسرد به ران زنگ زد و ران جواب دادو گفت...
م.ر:سلام ران
ران:سلام
م.ر:اگه ریندو باهاته که مطمئنا باهاته بهش بگو هم تو و هم ریندو برگردین خونه یه سورپرایز براتون دارم.
خدافظ.
ویو ران
هی رین بیا باید برگردیم بعداً میایم اون و بخریم بیا الان بریم الان بیا بریم
ریندو:چرا، مامان گفت؟؟
ران:آره بیا بریم
ده دیقه بعد
ران/ریندو:سلام مامان
م.ر:سلام بچها اگه گفتین سوپرازتون چیه؟؟
ریندو:سوپراریز؟؟؟؟؟؟
ران:او آره یادم رفت بت بگم(فاز رانو خریدارم چون داره خیلی ریلکس میگه🤣🤣🤣🤣🤌)
ریندو:اااووووففففففففف.....خب حالا سورپرایز چیه ؟؟؟
م.ر:امادیین......آروم بهت گفت از پشتش بیای بیرون توهم وقتی اومدی بیرون ران ریندو خیلی تعجب کرده بودن که این کیه و اینا.....
ریو:هایتانی ریو دس.(همه اینارو تا بیان با م.ر تمرین کرده بودی)
ران/ریندو:هههااایییتتتااانننیییی؟؟؟؟؟؟
م.ر:آره ازین به بعد ریو خواهر ناتنی تونه چون خیلی غر میزدین که تو خیلی بیرون میریو ما تنهاییمو ازین اراجیفا
ران:عالیه مسئولیت یه بچه دیگه هم افتاد گردن من
ریندو:ووا...قعا
م.ر:آره رین😊
ریندو:یییسسسس....
همیشه دوست داشتم یکی از من کوچیکتر تو خونه باشه که من اون کوچیکه نباشم(دلیلتو برم. جرررررررررر🤣🤣🤣🤣)
ریو یه چهره ی اخموی کیوت گرفتو گفت...
ریو:خیلی هم دلتون بخواد
خلاصه کلی اتفاق افتاد و....
چند سال بعد
الان ریو ۱۵ سالشه و(عکس گذاشتم)ران ریندو رو حساب کنین دیگه
ران همون باتوم فلزیشو داشت. ریندو هم که مفاصلو قفل میکرد و میشکوند
توهم مشت لگد میزدی
(بجای تنجیکو توی توکیو مانجی هستی)
امروزم قرار بود با....
خب تمام شد
دستام ترک برداشتن
۵.۳k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.