تکپارتی(درخواستی)P2 و آخر
#تک_پارتی #تکپارتی
#درخواستی
#هیونجین
&2
÷هیونجین..میشه کمکم کنی عزیزم؟
با شنیدن صدات در رختکنو باز کرده و واردش شد و بعد بستن و قفل کردنش به سمتت برگشت و با دیدن تو که نیمه لخت بودی پوزخندی زدو گفت:البته بیبی!
به سمتت امد و بدون گفتن کلمه دیگری زیپو تا انتهای گردنت بست..
لبخنو زدی و از آینه به خودت خیره شدی واقعا زیبا شده بودی..
تا خواستی حرفی بزنی که با گرفته شدن کمتر توسط هیون و چسبوندت به دیوار متوقف شدی..حالا قشنگ متوجه شده بودی که قراره چه بلایی سرت بیاره و قراره چقد به خاطر انتخابت پشیمون کنه!!
÷هیون..؟*ترسیده*
بهت نزدیک شد و دستای داغ شده اش رو رون پاهات کشید.
×هوم؟*با صدای خش دار*
÷میدونی که الان وقت اینکارا نیست؟!
پوزخند زد و بدون گفتن کلمه ای که خیالتو راحت یا ناراحت کنه لباشو محکم رو لبات گذاشت عمیق میبوسیدت و این متاسفانه باعث تحریک کردنت میشد با اینکه نباید میشدی!!
ازت صدادار جدا شد خواستی فرصت حرف زدنتو برای قانع کردنش استفاده کنی ولی با دیدن چشای که همین الانش هم نیازشو بهت داد میزد خفه شدی..
دستشو بلند کرد و زیپی که خودش بسته بودو باز کرد و همینطور که لباسو ازت تنت در میاورد با پوزخند و صدای که نیازشو داد میزد ادامه داد:بهت گفته بودم..این لباسا فقط پیش من قانونین و لباس تو تنتو کسی حق دیدنشو جز خودم نداره..تو مال منی هوانگ ا.ت!
The end . . .
#درخواستی
#هیونجین
&2
÷هیونجین..میشه کمکم کنی عزیزم؟
با شنیدن صدات در رختکنو باز کرده و واردش شد و بعد بستن و قفل کردنش به سمتت برگشت و با دیدن تو که نیمه لخت بودی پوزخندی زدو گفت:البته بیبی!
به سمتت امد و بدون گفتن کلمه دیگری زیپو تا انتهای گردنت بست..
لبخنو زدی و از آینه به خودت خیره شدی واقعا زیبا شده بودی..
تا خواستی حرفی بزنی که با گرفته شدن کمتر توسط هیون و چسبوندت به دیوار متوقف شدی..حالا قشنگ متوجه شده بودی که قراره چه بلایی سرت بیاره و قراره چقد به خاطر انتخابت پشیمون کنه!!
÷هیون..؟*ترسیده*
بهت نزدیک شد و دستای داغ شده اش رو رون پاهات کشید.
×هوم؟*با صدای خش دار*
÷میدونی که الان وقت اینکارا نیست؟!
پوزخند زد و بدون گفتن کلمه ای که خیالتو راحت یا ناراحت کنه لباشو محکم رو لبات گذاشت عمیق میبوسیدت و این متاسفانه باعث تحریک کردنت میشد با اینکه نباید میشدی!!
ازت صدادار جدا شد خواستی فرصت حرف زدنتو برای قانع کردنش استفاده کنی ولی با دیدن چشای که همین الانش هم نیازشو بهت داد میزد خفه شدی..
دستشو بلند کرد و زیپی که خودش بسته بودو باز کرد و همینطور که لباسو ازت تنت در میاورد با پوزخند و صدای که نیازشو داد میزد ادامه داد:بهت گفته بودم..این لباسا فقط پیش من قانونین و لباس تو تنتو کسی حق دیدنشو جز خودم نداره..تو مال منی هوانگ ا.ت!
The end . . .
۲۳.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.