پارت ۳: چرا نیومده؟!!
پارت ۳: چرا نیومده؟!!
دقت کردین بعضی وقتا چیزایی که هیچوقت بهش نرسیدی آرزو ها یا دلتنگیاتو همیشه خواب میبینی؟ این همون اتفاقیه بعد از اون بوسه نسبتا طولانی برا جونگ کوک افتاد تا به خودش اومد دید دیگه دستی دور صورتشو قاب نگرفته تا اشکاشو پاک کنه یا دیگه دستاش دور شخصی که دوس داره حلقه نشده تا با تمام وجودش تن هاشون رو به هم نزدیک کنه این همون زمانی بود که پشت چشمای بستش نور غیر طبیعی و زیادی حس کرد که کم کم داشت صداهای اضافه ی دیگه این بهش اضافه میشد
چشماشو به سختی باز کرد و اولین چیزی که باهاش مواجه شد چهره ی نگران نامجون بود
دوباره چشماشو بست و باز کرد تا واضح تر ببینه
نامجون: جونگ کوک صدامو میشنوی؟
برا یک لحظه کل خوابی که مدت ها از اون موقعی که بیهوش شده بود تا الان که بهوش اومده دیده بود از جلو چشمش رد شد....
چشماشو باز و بسته کرد تا به هیونگش بفهمونه که صداشو شنیده
چشماشو این طرف و اونطرف کرد
انتظار داشت تهیونگو ببینه همونطور که موقعی که بیهوش بود تو خوابش بهش قول داده بود
اما کجاست؟
نامجون پرستارارو صدا زد تا دستگاهای اضافرو ازش باز کنن
بعد از چک کردن دونسنگش روی صندلی کنار تخت نشست
جونگ کوک: چند وقته بیهوشم؟
نامجون : دو روزه، خیلی طول کشید تا بهوش بیای
با صدای پایی که با تندی به در اتاق نزدیک میشد هردو سرشونو به طرفش چرخوندن
جیمین و هوسوک با عجله از در وارد شدن و خودشونو به داخل پرت کردن
پشت سرشون جین با یک نایلون که داخلش ظرف که معلوم بود مربوط به غذاس وارد شد
جیمین: پسره ی تخس میدونی چقد نگرانت شده بودیم
جونگ کوک لبخندی زد به در نگاه کرد
ینی نمیومد؟
نگرانش نشده بود؟
اینقدر به خاطر اتفاقی که افتاده ناراحت شده بود که حتی نیومد یه سر بهش بزنه؟ نه مطمئنا دلیل دیگه ای داشت..
پرسید: تهیونگ...(کمی مکث کرد) چرا نیومده؟
هوسوک که میدونست جیمین نمیتونه جوابشو بده گفت: چرا ...میخواس بیاد اما کاری براش پیش اومد...
جیمین حرفشو قطع کرد: دیروز از بیمارستان دانشگاه بوسان بهش زنگ زدن برا یه عمل فوری رفت اونجا...
هوسوک: آره
دروغ گفت؟ بهترین تصمیم بود
حداقلش این بود که جلو سکته دوباره قلب دونسنگشو گرفت
جونگ کوک: آها باشه پس، کی مرخص میشم
جین از نایلونی که دستش بود ظرف غذای فلزی رو برداشت و رو میر جلوی تخت گذاشت
جین:یکی دو روز دیگه
بعد سر ظرف رو برداشت و بخاری که ازش خارج شدو بود کشید، نباید جونگ کوک متوجه غم روی صورتش میشد پس مثل همیشه سعی به لبخند زدن کرد
هم زمان در حالی که داشت قاشق رو از کاور نایلونیش در میورد گف: حالا بیا این سوپو بخور وگرنه بزور تو حلقت میکنم ،۴ روزه هیچی تو معدت که شک دارم داشته باشیش نرفته..
#فیک #تهیونگ #جونگ_کوک #کوکوی #تهکوک #taehyung #jungkook #fake
دقت کردین بعضی وقتا چیزایی که هیچوقت بهش نرسیدی آرزو ها یا دلتنگیاتو همیشه خواب میبینی؟ این همون اتفاقیه بعد از اون بوسه نسبتا طولانی برا جونگ کوک افتاد تا به خودش اومد دید دیگه دستی دور صورتشو قاب نگرفته تا اشکاشو پاک کنه یا دیگه دستاش دور شخصی که دوس داره حلقه نشده تا با تمام وجودش تن هاشون رو به هم نزدیک کنه این همون زمانی بود که پشت چشمای بستش نور غیر طبیعی و زیادی حس کرد که کم کم داشت صداهای اضافه ی دیگه این بهش اضافه میشد
چشماشو به سختی باز کرد و اولین چیزی که باهاش مواجه شد چهره ی نگران نامجون بود
دوباره چشماشو بست و باز کرد تا واضح تر ببینه
نامجون: جونگ کوک صدامو میشنوی؟
برا یک لحظه کل خوابی که مدت ها از اون موقعی که بیهوش شده بود تا الان که بهوش اومده دیده بود از جلو چشمش رد شد....
چشماشو باز و بسته کرد تا به هیونگش بفهمونه که صداشو شنیده
چشماشو این طرف و اونطرف کرد
انتظار داشت تهیونگو ببینه همونطور که موقعی که بیهوش بود تو خوابش بهش قول داده بود
اما کجاست؟
نامجون پرستارارو صدا زد تا دستگاهای اضافرو ازش باز کنن
بعد از چک کردن دونسنگش روی صندلی کنار تخت نشست
جونگ کوک: چند وقته بیهوشم؟
نامجون : دو روزه، خیلی طول کشید تا بهوش بیای
با صدای پایی که با تندی به در اتاق نزدیک میشد هردو سرشونو به طرفش چرخوندن
جیمین و هوسوک با عجله از در وارد شدن و خودشونو به داخل پرت کردن
پشت سرشون جین با یک نایلون که داخلش ظرف که معلوم بود مربوط به غذاس وارد شد
جیمین: پسره ی تخس میدونی چقد نگرانت شده بودیم
جونگ کوک لبخندی زد به در نگاه کرد
ینی نمیومد؟
نگرانش نشده بود؟
اینقدر به خاطر اتفاقی که افتاده ناراحت شده بود که حتی نیومد یه سر بهش بزنه؟ نه مطمئنا دلیل دیگه ای داشت..
پرسید: تهیونگ...(کمی مکث کرد) چرا نیومده؟
هوسوک که میدونست جیمین نمیتونه جوابشو بده گفت: چرا ...میخواس بیاد اما کاری براش پیش اومد...
جیمین حرفشو قطع کرد: دیروز از بیمارستان دانشگاه بوسان بهش زنگ زدن برا یه عمل فوری رفت اونجا...
هوسوک: آره
دروغ گفت؟ بهترین تصمیم بود
حداقلش این بود که جلو سکته دوباره قلب دونسنگشو گرفت
جونگ کوک: آها باشه پس، کی مرخص میشم
جین از نایلونی که دستش بود ظرف غذای فلزی رو برداشت و رو میر جلوی تخت گذاشت
جین:یکی دو روز دیگه
بعد سر ظرف رو برداشت و بخاری که ازش خارج شدو بود کشید، نباید جونگ کوک متوجه غم روی صورتش میشد پس مثل همیشه سعی به لبخند زدن کرد
هم زمان در حالی که داشت قاشق رو از کاور نایلونیش در میورد گف: حالا بیا این سوپو بخور وگرنه بزور تو حلقت میکنم ،۴ روزه هیچی تو معدت که شک دارم داشته باشیش نرفته..
#فیک #تهیونگ #جونگ_کوک #کوکوی #تهکوک #taehyung #jungkook #fake
۲.۲k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.