پدرخوانده پارت 23
جیمین با ناراحتی به تهیونگ نگاه کرد
سوجین عصبانی و دست به سینه ایستاده بود تانی هم تو بغل مامانش بود و ناراحت بود کانیا حرفی برای گفتن نداشت اون اعتقاد داشت باباش ففط مال خودشه ولی اون عکسا زیادی واسش درناک بود چون اول اون عکیارو تحویل گرفت و دید تهیونگ دستاش رو روی رون پاهاش کشید و روبه وکیلش گفت "ببین نامجون میدونم کارت درسته ولی هرجور شده بیگناهیمو ثابت کن من حتا اون دختر لعنتی رو ندیدم فقط میدونم یه چیز از پشت کوبیده شد به سرم و بیهوش شدم"
نامجون: اون اطراف کسیو دیدی
تهیونگ نیم نگاهی به کانیای که داشت نگاهش میمرد انداخت روبه نامجون گفت نه کسیو ندیدم
سوجین خندید وگفت: بشینه اینجا تا نوچه هاش گند کاریاشو جمع کنن
تهیونگ با حرفای که میشنید فرو ریخت جیمین عصبانی شد "بس کن مامان چرا به هیونگ من تهمت میزنی تو خودت از همه بدتری"
سوجین: دلم داره اتیش میگیره ببین چه بلایی سر خودش اورده. سوجین با گریه سمت اتاق خودش رفت
مادر تانی خطاب به تانی گفت "نگران نباش دخترم من نمیزارم با همچین هوس بازی ازدواج کنی" تهیونگ با شنیدن این حرف انگار واسش جوک گفتن و بلند میخندیدو قه قهه میزد نامجون با تاسف به تانی و مادرش نگاه کرد به به تهیونگ کفت نگران نباش همچیز درست میشه به من اعتماد کن رو من حساب کن "
تهیونگ با صدای اروم و بم گفت من الان جز تو کسیرو پشتم ندارم سعی کن درستش کنی فقط جیمین و کانیا ایستاده بودن هیچکسی نبود تهیونگ به دوتاشون نگاهی کرد "اگر شمادهم حرفی دارید بزنید و شرتونو کم کنید
جیمین: هیونگ با من چرا من همیشه پشتتم میدونم که تو همچین کاری نکردی کانیا با بغض نیشخندی زد تصور اینکه تانی رو جفت تهیونگ ببینه دیوونه کننده بود چه برسه تهیونگو بغل یه دختر غریبه اونم برهنه ببینه ناگهان کانیا لب زد" اره جیمین تو پیش هیونگ گناهکارت که داره کاراشو با پول میپوشونه بمون من ترجیح میدم بشینم و ساکت باشم
تهیونگ عصبی بلند شد و خطاب به کانیا داد بلندی زد " دهنتو ببند فهمیدی _تو یکی دهنت رو ببند احمق! کانیا یه لحظه جا خورد بعد اخماشو تو هم کشید و مقابل تهیونگ ایستاد و داد زد"تو گند کاری کردی من باید دادشو بشنوم!
تهیونگ اونقدری بلند عربده میکشید که جیمین از اینکه بهاش حرف بزنه میترسید "من گند کاری مردم؟ این گند کاری تقصیر توعه بخاطر اینکه تو اون هتل بهام قرار گذاشتی وگرنه مغز خر خورده باشم برم به اون هوتل فاکی"
کانیا ناباور خندید و گفت "چی؟ من باتو اونم قرار گذاشتم! داری از حد میگذری من دخترتم گوه کاریتو گردن من میندازی کیم تهیونگ" تهیونگ رگ دستاش باد کرده بود و صورتش قرمز شده بود مشتشو گرفت سمت کانیا کانیا زودی دستاشو گذاشت جلو صورتش تهیونگ مشتش رو اونقدر تو دیوار کوبید که خونی شد هرچی وسایل جلوش بود رو میشکست کانیا گوشاشو گرفته بود! جمین خواست بره سمت تهیونگ با دادی که زد ترسید ایستاد " در سوخته دروغگو! مار تو استین پرورش دادم تو هم دستت با اون زنیکه تو یه کاسست "
سوجین عصبانی و دست به سینه ایستاده بود تانی هم تو بغل مامانش بود و ناراحت بود کانیا حرفی برای گفتن نداشت اون اعتقاد داشت باباش ففط مال خودشه ولی اون عکسا زیادی واسش درناک بود چون اول اون عکیارو تحویل گرفت و دید تهیونگ دستاش رو روی رون پاهاش کشید و روبه وکیلش گفت "ببین نامجون میدونم کارت درسته ولی هرجور شده بیگناهیمو ثابت کن من حتا اون دختر لعنتی رو ندیدم فقط میدونم یه چیز از پشت کوبیده شد به سرم و بیهوش شدم"
نامجون: اون اطراف کسیو دیدی
تهیونگ نیم نگاهی به کانیای که داشت نگاهش میمرد انداخت روبه نامجون گفت نه کسیو ندیدم
سوجین خندید وگفت: بشینه اینجا تا نوچه هاش گند کاریاشو جمع کنن
تهیونگ با حرفای که میشنید فرو ریخت جیمین عصبانی شد "بس کن مامان چرا به هیونگ من تهمت میزنی تو خودت از همه بدتری"
سوجین: دلم داره اتیش میگیره ببین چه بلایی سر خودش اورده. سوجین با گریه سمت اتاق خودش رفت
مادر تانی خطاب به تانی گفت "نگران نباش دخترم من نمیزارم با همچین هوس بازی ازدواج کنی" تهیونگ با شنیدن این حرف انگار واسش جوک گفتن و بلند میخندیدو قه قهه میزد نامجون با تاسف به تانی و مادرش نگاه کرد به به تهیونگ کفت نگران نباش همچیز درست میشه به من اعتماد کن رو من حساب کن "
تهیونگ با صدای اروم و بم گفت من الان جز تو کسیرو پشتم ندارم سعی کن درستش کنی فقط جیمین و کانیا ایستاده بودن هیچکسی نبود تهیونگ به دوتاشون نگاهی کرد "اگر شمادهم حرفی دارید بزنید و شرتونو کم کنید
جیمین: هیونگ با من چرا من همیشه پشتتم میدونم که تو همچین کاری نکردی کانیا با بغض نیشخندی زد تصور اینکه تانی رو جفت تهیونگ ببینه دیوونه کننده بود چه برسه تهیونگو بغل یه دختر غریبه اونم برهنه ببینه ناگهان کانیا لب زد" اره جیمین تو پیش هیونگ گناهکارت که داره کاراشو با پول میپوشونه بمون من ترجیح میدم بشینم و ساکت باشم
تهیونگ عصبی بلند شد و خطاب به کانیا داد بلندی زد " دهنتو ببند فهمیدی _تو یکی دهنت رو ببند احمق! کانیا یه لحظه جا خورد بعد اخماشو تو هم کشید و مقابل تهیونگ ایستاد و داد زد"تو گند کاری کردی من باید دادشو بشنوم!
تهیونگ اونقدری بلند عربده میکشید که جیمین از اینکه بهاش حرف بزنه میترسید "من گند کاری مردم؟ این گند کاری تقصیر توعه بخاطر اینکه تو اون هتل بهام قرار گذاشتی وگرنه مغز خر خورده باشم برم به اون هوتل فاکی"
کانیا ناباور خندید و گفت "چی؟ من باتو اونم قرار گذاشتم! داری از حد میگذری من دخترتم گوه کاریتو گردن من میندازی کیم تهیونگ" تهیونگ رگ دستاش باد کرده بود و صورتش قرمز شده بود مشتشو گرفت سمت کانیا کانیا زودی دستاشو گذاشت جلو صورتش تهیونگ مشتش رو اونقدر تو دیوار کوبید که خونی شد هرچی وسایل جلوش بود رو میشکست کانیا گوشاشو گرفته بود! جمین خواست بره سمت تهیونگ با دادی که زد ترسید ایستاد " در سوخته دروغگو! مار تو استین پرورش دادم تو هم دستت با اون زنیکه تو یه کاسست "
۱۰.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.