عشق فراموش شده پارت 40
هانا: گذشته ها گذشته دیگه هیچی مث قبل نیس
کوک: هانا میدونی چقد تغییر کردی؟ اون هانای کیوت که ازارش به یه مورچه هم نمیرسید ولی الان دستت به خون خیلیا الودس سعی کن به خود قبلت برگردی ازین بیشتر پیش بری دیگه وارد باتلاقی میشی که بازگشتی نداره
هانا: از تظاهر متنفرم من دیگع اون دختر مظلوم نیستم که ازارش به یه مورچه هم نمیرسید الان کسیم که یه قاتل زنجیره ایه، تو این دنیا جایی واسه ادمای دلرحم و مظلوم و مهربون نیس اگه بخوای زنده بمونی باید سنگدل و بیرحم باشی تا بقیه سوارت نشن اون هانا دیگه مرد خیلی وقته اون هانارو کشتم الان بخوامم نمیونم ازین کار دربیام چون شکنجه دادن ادما حالم خوب میکنه وقتی درد کشیدنشونو میبینم یا خونشون پخش میشت رو صورتم اروم میشم خوشم میاد خودمم دلم برا هانای قبلی تنگ شده ولی اون اون دیگه مرده
راننده: رسیدیم شرکت
هانا: خب بریم
هانا: خب منو چان باید بریم یعنی؟
جون وو: ارع
هانا: حله
هیون بین: فقط دیوونه بازی درنیارین این کار خطرناکه
هانا، چان: اوکی
چان: پس شب باید بریم
مینهو: ارع
گوشیم زنگ خورد برداشتم
هانا: بله؟
یونا: سلامممم
هانا: سلام
یونا: واییی هانا دلم برات یزره شده
هانا: احمق تپ که همین دیروز پیشم بودی
یونا: خب دلم تنگ شده دیگه بیا شب بریم بیرون
هانا: چطور میخوای2ماه نبودمو تحمل کنی
یونا: واسه چی؟ کجا میخوای بری
هانا: منو چان میخوایم بریم ایتالیا
یونا: چییییییی؟
هانا: ارع
یونا: پس من بدون شما چیکار کنم
هانا: منو چان پیشت نیستیم بهت گیر بدیم هیونجینم تا 1ماه دیگه مگه برگرده برو عشق و حال
یونا محکم بغلم کرده بود ولمم نمیکرد
یونا: یاا فک کردی من بدون تو چیکار کنم(گریه شدید)
هانا: بخدا انگار میخوام برم برنگردم بابا 2ماه دیگه اینجام
یونا: دلم برات تنگ میشع (گریه شدید)
هانا: یونا میدونی از گریه بدم میاد پس دیگه گریه نکن
چان: مثلا من دوس پسرشم بعد اینجوری داره واسه خواهرم گریه میکنه
یونا: نمیشه نرین؟(گریه شدید)
هانا: عجب گیری کردم
دستمو گذاشتم دو طرف صورتش اشکاشو پاک کردم
هانا: 2ماهه برمیگردیم، الان حس این ادماییو دارم که میرن جبهه بخدا
(همه زدن زیر خنده بجز یونا)
نامجون: عه بچه برین دیگه دیرتون میشه
سئونگ هو: یونا خواهر گلم ولشون کن دیرشون میشه
یونا: باشه(گریه شدید)
دوباره اومد محکم بغلم کرد
بعد از خداحافظی از بچه ها سوار هواپیما شدیم
2ماه بعد
کار بلاخره تمومدشد چان باید بره ولی من هنو کار داشتم
چان: هانا بزار منم بمونم
هانا: هیونگ قربونت بشم تو برو بابا منم1ماه دیگه میام
چان: بدون تو چطور1ماه تحمل کنم
هانا: هیونگ زود برو دیرت شد
چن: باشه بیا بغلم
محکم بغلم کرد جوری که انگار واسه اخرین بار داره بغلم میکنه
چان رف منم برگشتم خونه الکی کار رو بهونه کردم که بتونم تنهایی بمونم ایتالیا چون شنیدم اون یارو بیشتر داراییش تو ایتالیان چون خیلی ادم پول پرستیه اولش ثروت ایتالیاشو به باد میدم بعدم میرم سراغ خودش
1ماه بعد
کارمو تموم کردم کل اموالشو به باد دادم الانم دارم میرم که کارخونه میلیاردیشو نابود کنم از شانس خوبم کارخونه مواد شیمیایی بود چن نفر از بادیگاردارو فرستادم تا دور تادور کارخونه رو بنزین بریزن
بادیگارد:رئیس کار تمومه
هانا:اوکیه(پوزخند)
فندکمو از جیبم دراووردم روشنش کردم پرت کردم سمت کارخونه که اتیش گرف
ا منتظرم که اون حرومزاده بیاد که چک کنه ببینه کی کارخونه میلیاردیشو به باد داده که بگیرمش چن دقیقه ای میشد که منتظرش بودم که بلاخره اومد من از جایی که مخفی شده بودم اومدم بیرون
هانا:اقای چوی میبینم که کل داراییتو یه نفر به باد داده(پوزخند)
چوی برگشت سمتم
چوی:جئون هانا خودتو مره بدون به چه حقی کارخونه منو اتیش میزنی(داد)
هانا: تو به چه حقی برادر و مادر منو جلو چشام میکشی(داد، ترسناک)
چوی: چ چ چی؟
هانا: فک کردی کسی که زندگیمو نابود کرد فراموش میکنم شاید صورتتو ندیده باشم ولی صدا چشای فاکیتو هیچوقت یادم نمیره(ترسناک، عصبانی)
چوی:
هانا: یا فک کردی واقعا طرفدارتم، هه من خودم میلیون ها طرفدار دارم بعد بیام طرفدار ادم الدنگی مث تو بشم از احمقیت کنار اون پاکتی که فرستاده بودی امضات بود که خیلی بهم کمک کرد(پوزخند)
چوی: ولی الان نمیتونی هیچ غلطی بکنی چون همینجا میکشمن و هیشکیم خبردار نمیشه
زدیم زیر خنده مث دیوونه ها داشتم میخندیدم چوی هم 😳همینجوری داش نگام میکرد
هانا: تو تو میخوای منو بکشی جئون هانارو هه اینارو ازون مغز پوچت بیروندکندچون نمیتونی(پوزخند)
چوی اسلحشو دراوورد گرف سمتم
چثی: مث اب خوردنه برام
به ثانیه نکشید که.....
کوک: هانا میدونی چقد تغییر کردی؟ اون هانای کیوت که ازارش به یه مورچه هم نمیرسید ولی الان دستت به خون خیلیا الودس سعی کن به خود قبلت برگردی ازین بیشتر پیش بری دیگه وارد باتلاقی میشی که بازگشتی نداره
هانا: از تظاهر متنفرم من دیگع اون دختر مظلوم نیستم که ازارش به یه مورچه هم نمیرسید الان کسیم که یه قاتل زنجیره ایه، تو این دنیا جایی واسه ادمای دلرحم و مظلوم و مهربون نیس اگه بخوای زنده بمونی باید سنگدل و بیرحم باشی تا بقیه سوارت نشن اون هانا دیگه مرد خیلی وقته اون هانارو کشتم الان بخوامم نمیونم ازین کار دربیام چون شکنجه دادن ادما حالم خوب میکنه وقتی درد کشیدنشونو میبینم یا خونشون پخش میشت رو صورتم اروم میشم خوشم میاد خودمم دلم برا هانای قبلی تنگ شده ولی اون اون دیگه مرده
راننده: رسیدیم شرکت
هانا: خب بریم
هانا: خب منو چان باید بریم یعنی؟
جون وو: ارع
هانا: حله
هیون بین: فقط دیوونه بازی درنیارین این کار خطرناکه
هانا، چان: اوکی
چان: پس شب باید بریم
مینهو: ارع
گوشیم زنگ خورد برداشتم
هانا: بله؟
یونا: سلامممم
هانا: سلام
یونا: واییی هانا دلم برات یزره شده
هانا: احمق تپ که همین دیروز پیشم بودی
یونا: خب دلم تنگ شده دیگه بیا شب بریم بیرون
هانا: چطور میخوای2ماه نبودمو تحمل کنی
یونا: واسه چی؟ کجا میخوای بری
هانا: منو چان میخوایم بریم ایتالیا
یونا: چییییییی؟
هانا: ارع
یونا: پس من بدون شما چیکار کنم
هانا: منو چان پیشت نیستیم بهت گیر بدیم هیونجینم تا 1ماه دیگه مگه برگرده برو عشق و حال
یونا محکم بغلم کرده بود ولمم نمیکرد
یونا: یاا فک کردی من بدون تو چیکار کنم(گریه شدید)
هانا: بخدا انگار میخوام برم برنگردم بابا 2ماه دیگه اینجام
یونا: دلم برات تنگ میشع (گریه شدید)
هانا: یونا میدونی از گریه بدم میاد پس دیگه گریه نکن
چان: مثلا من دوس پسرشم بعد اینجوری داره واسه خواهرم گریه میکنه
یونا: نمیشه نرین؟(گریه شدید)
هانا: عجب گیری کردم
دستمو گذاشتم دو طرف صورتش اشکاشو پاک کردم
هانا: 2ماهه برمیگردیم، الان حس این ادماییو دارم که میرن جبهه بخدا
(همه زدن زیر خنده بجز یونا)
نامجون: عه بچه برین دیگه دیرتون میشه
سئونگ هو: یونا خواهر گلم ولشون کن دیرشون میشه
یونا: باشه(گریه شدید)
دوباره اومد محکم بغلم کرد
بعد از خداحافظی از بچه ها سوار هواپیما شدیم
2ماه بعد
کار بلاخره تمومدشد چان باید بره ولی من هنو کار داشتم
چان: هانا بزار منم بمونم
هانا: هیونگ قربونت بشم تو برو بابا منم1ماه دیگه میام
چان: بدون تو چطور1ماه تحمل کنم
هانا: هیونگ زود برو دیرت شد
چن: باشه بیا بغلم
محکم بغلم کرد جوری که انگار واسه اخرین بار داره بغلم میکنه
چان رف منم برگشتم خونه الکی کار رو بهونه کردم که بتونم تنهایی بمونم ایتالیا چون شنیدم اون یارو بیشتر داراییش تو ایتالیان چون خیلی ادم پول پرستیه اولش ثروت ایتالیاشو به باد میدم بعدم میرم سراغ خودش
1ماه بعد
کارمو تموم کردم کل اموالشو به باد دادم الانم دارم میرم که کارخونه میلیاردیشو نابود کنم از شانس خوبم کارخونه مواد شیمیایی بود چن نفر از بادیگاردارو فرستادم تا دور تادور کارخونه رو بنزین بریزن
بادیگارد:رئیس کار تمومه
هانا:اوکیه(پوزخند)
فندکمو از جیبم دراووردم روشنش کردم پرت کردم سمت کارخونه که اتیش گرف
ا منتظرم که اون حرومزاده بیاد که چک کنه ببینه کی کارخونه میلیاردیشو به باد داده که بگیرمش چن دقیقه ای میشد که منتظرش بودم که بلاخره اومد من از جایی که مخفی شده بودم اومدم بیرون
هانا:اقای چوی میبینم که کل داراییتو یه نفر به باد داده(پوزخند)
چوی برگشت سمتم
چوی:جئون هانا خودتو مره بدون به چه حقی کارخونه منو اتیش میزنی(داد)
هانا: تو به چه حقی برادر و مادر منو جلو چشام میکشی(داد، ترسناک)
چوی: چ چ چی؟
هانا: فک کردی کسی که زندگیمو نابود کرد فراموش میکنم شاید صورتتو ندیده باشم ولی صدا چشای فاکیتو هیچوقت یادم نمیره(ترسناک، عصبانی)
چوی:
هانا: یا فک کردی واقعا طرفدارتم، هه من خودم میلیون ها طرفدار دارم بعد بیام طرفدار ادم الدنگی مث تو بشم از احمقیت کنار اون پاکتی که فرستاده بودی امضات بود که خیلی بهم کمک کرد(پوزخند)
چوی: ولی الان نمیتونی هیچ غلطی بکنی چون همینجا میکشمن و هیشکیم خبردار نمیشه
زدیم زیر خنده مث دیوونه ها داشتم میخندیدم چوی هم 😳همینجوری داش نگام میکرد
هانا: تو تو میخوای منو بکشی جئون هانارو هه اینارو ازون مغز پوچت بیروندکندچون نمیتونی(پوزخند)
چوی اسلحشو دراوورد گرف سمتم
چثی: مث اب خوردنه برام
به ثانیه نکشید که.....
۱۲.۸k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.