𝙿𝙰𝚁𝚃 ⁴⁰
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
راوی: جیمین از روی زمین بلند شد و روبه روی هلن ایستاد و دستاشو گرفت و....
جیمین: هلن من...من یه اشتباهی کردم و ممکنه این اشتباهم باعث شکستن قلبت بشه
هلن: ا...اشتباه؟ چیزی شده..؟!
جیمین: فقط ازت یه چیزی میخوام ، اینکه ازم متنفر نشی.
هلن: میشه سریع تر حرفتو بزنی
جیمین: من عاشق ا/ت شدم.
هلن: تو...تو چی؟
جیمین: لطفا ببخش منو ، ..... میدونم اگه زود تر بهت احساسمو گفته بودم این اتفاق نمیافتاد
راوی: هلن دستاشو از دستای جیمین بیرون کشید و هلش داد ، میشد قطره اشکایی که تو چشماشنو دید که کافی بود با یه پلک زدن گونه هاشو خیس کنن.
ا/تم نزدیک در تو اتاق وایساده بود و به هلن و جیمین نگا میکرد و اونم آروم اشک میریخت.
هلن: هیچ میدونی که....چقد با احساسات من بازی کردی..؟
جیمین: ..... متاسفم
هلن: همین..؟ فقط متاسفی ، این همه عزیزم گفتنات همش الکی بود ، فقط میخواستی منو خورد کنی
جیمین: (بغض)
هلن: از کی؟
جیمین: .....؟
هلن: از کی عاشق دخترم شدی
جیمین: .... لطفا ازم نپرس
هلن: جواب سوالمو بده
جیمین: .....از همون روز اولی که دیدمش
هلن: متاسفم برات ، تو فقط بلدی با احساسات آدما بازی کنی ، جرعت هیچی رو نداری ، حتی نتونستی بهم بگی که دوسم نداری.
راوی: صدای زنگ در اومد ولی کسی بهش توجه نکرد تا اینکه.
جیمین: ا/ت لطف میکنی درو باز کنی.
راوی: ا/ت آروم سر تکون داد و از اتاق رفت بیرون تا درو باز کنه.
بعد از چند لحظه برگشت ولی این دفعه تنها نبود بلکه با شخصی برگشت.
همه برگشتن سمتش تا ببینن کیه که هلن با دیدنش جا خورد.
هلن: ..... سوکجینا؟
◆◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◆
"فلش بک به موقعی که جیمین و جین ا/تو دزدیده بودن"
"داخل ماشین"
راوی: بعد از گذاشتن ا/ت داخل ماشین سوار شدن تا برن سمت خونه خارج شهر.
جیمین: ممنون که کمکم میکنی.
جین: من دارم به خودم کمک میکنم
جیمین: چی؟
جین: خب داستان طولانیه
جیمین: ...؟
جین: منو هلن باهم هم کاریم ، توی یه ، اداره باهم کار میکنیم از وقتی که اونجا مشغول کار شدم دوسش داشتم ولی اون ازدواج کرد ، همیشه خودمو سرزنش میکردم از اینکه چرا بهش نگفتم تا اینکه فهمیدم شوهرش توی تصادف مرد.....چند سال صبر کردم که از عزای شوهرش در بیاد تا پیشنهاد ازدواج بدم ولی وقتی همه کارام اوکی شد سرو کله تو پیدا شد ، این دفعه یکی از بهترین دوستام شد رقیبم، رقیب عشقی ، من همیشه دیر عمل میکردم و باعث میشد هردفعه از دستش بدم ولی این دفعه دیگه نه.
*پایان فلش بک*
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ⁷⁰
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕: ¹²³
راوی: جیمین از روی زمین بلند شد و روبه روی هلن ایستاد و دستاشو گرفت و....
جیمین: هلن من...من یه اشتباهی کردم و ممکنه این اشتباهم باعث شکستن قلبت بشه
هلن: ا...اشتباه؟ چیزی شده..؟!
جیمین: فقط ازت یه چیزی میخوام ، اینکه ازم متنفر نشی.
هلن: میشه سریع تر حرفتو بزنی
جیمین: من عاشق ا/ت شدم.
هلن: تو...تو چی؟
جیمین: لطفا ببخش منو ، ..... میدونم اگه زود تر بهت احساسمو گفته بودم این اتفاق نمیافتاد
راوی: هلن دستاشو از دستای جیمین بیرون کشید و هلش داد ، میشد قطره اشکایی که تو چشماشنو دید که کافی بود با یه پلک زدن گونه هاشو خیس کنن.
ا/تم نزدیک در تو اتاق وایساده بود و به هلن و جیمین نگا میکرد و اونم آروم اشک میریخت.
هلن: هیچ میدونی که....چقد با احساسات من بازی کردی..؟
جیمین: ..... متاسفم
هلن: همین..؟ فقط متاسفی ، این همه عزیزم گفتنات همش الکی بود ، فقط میخواستی منو خورد کنی
جیمین: (بغض)
هلن: از کی؟
جیمین: .....؟
هلن: از کی عاشق دخترم شدی
جیمین: .... لطفا ازم نپرس
هلن: جواب سوالمو بده
جیمین: .....از همون روز اولی که دیدمش
هلن: متاسفم برات ، تو فقط بلدی با احساسات آدما بازی کنی ، جرعت هیچی رو نداری ، حتی نتونستی بهم بگی که دوسم نداری.
راوی: صدای زنگ در اومد ولی کسی بهش توجه نکرد تا اینکه.
جیمین: ا/ت لطف میکنی درو باز کنی.
راوی: ا/ت آروم سر تکون داد و از اتاق رفت بیرون تا درو باز کنه.
بعد از چند لحظه برگشت ولی این دفعه تنها نبود بلکه با شخصی برگشت.
همه برگشتن سمتش تا ببینن کیه که هلن با دیدنش جا خورد.
هلن: ..... سوکجینا؟
◆◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◆
"فلش بک به موقعی که جیمین و جین ا/تو دزدیده بودن"
"داخل ماشین"
راوی: بعد از گذاشتن ا/ت داخل ماشین سوار شدن تا برن سمت خونه خارج شهر.
جیمین: ممنون که کمکم میکنی.
جین: من دارم به خودم کمک میکنم
جیمین: چی؟
جین: خب داستان طولانیه
جیمین: ...؟
جین: منو هلن باهم هم کاریم ، توی یه ، اداره باهم کار میکنیم از وقتی که اونجا مشغول کار شدم دوسش داشتم ولی اون ازدواج کرد ، همیشه خودمو سرزنش میکردم از اینکه چرا بهش نگفتم تا اینکه فهمیدم شوهرش توی تصادف مرد.....چند سال صبر کردم که از عزای شوهرش در بیاد تا پیشنهاد ازدواج بدم ولی وقتی همه کارام اوکی شد سرو کله تو پیدا شد ، این دفعه یکی از بهترین دوستام شد رقیبم، رقیب عشقی ، من همیشه دیر عمل میکردم و باعث میشد هردفعه از دستش بدم ولی این دفعه دیگه نه.
*پایان فلش بک*
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ⁷⁰
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕: ¹²³
۳۵.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.