عشق مافیایی
عشق مافیایی
P17
بیو ا.ت
ا.ت: باید پوشکتو عوض کنم...وقتی برگشتم که وسایل پوشکشو بردارم لبام با یچیزی برخورد کرد لبای جونگکوک بود سریع جدا شدم ازش و بهش نگاه کردم...چیکار میکنیییی
جونگکوک:بچت از منه؟
ا.ت:یه پوزخند زدم و گفتم...بنظرت از کیه عقلتو به کار بنداز من بجز تو با کسی رابطه نداشتم حالا برو اونور میخوام کانیارو پوشکشو عوض کنم...رفتم وسایلشو آوردم و شلوارشو در آوردم و چسبای پوشکشو باز کردم و کارا لازمو کردم و پوشکشو پاش کردم و شلوارشم پوشیدم
جونگکوک: بیابرگرد عمارت
ا.ت:باید فکرامو کنم...کانیارو بغل کردم و با خودم بردمش توی اتاقم و گذاشتمش روی تخت...هه را
هه را:بله
ا.ت:وسایلمو جمع کن باهم میریم عمارت
هه را:چرا من
ا.ت:چون تو کسی بودی که تو شرایط سخت کنارم بودی
هه را:اوخیی باشه
ا.ت:بدو...کل وسایلمو جمع کردم توی یه چمدون و وسایل کانیا هم توی یه ساکبزرگ گذاشتم و بردم جلوی در...شوهر بریم
جونگکوک:شوهر؟برین کجا بریم
ا.ت:عمارت
جونگکوک:عهه نظرت عوض شد
ا.ت:بیا وسایلو بگیر تا نظرم عوض نشده
جونگکوک:باشه حالا
ا.ت:بدو...همه پرده هارو کشیدم و سیمای برقو کندم و کانیا رو بغل کردم و هه را درارو قفل کرد و رفتیم
جونگکوک:هه را هم میاد
ا.ت:نه پس برووو...رفتیم سمت عمارت وقتی رسیدیم خونه روی میزا خاک گرفته بود روی زمین خاکستر سیگار بود و کلا افتضاح
P17
بیو ا.ت
ا.ت: باید پوشکتو عوض کنم...وقتی برگشتم که وسایل پوشکشو بردارم لبام با یچیزی برخورد کرد لبای جونگکوک بود سریع جدا شدم ازش و بهش نگاه کردم...چیکار میکنیییی
جونگکوک:بچت از منه؟
ا.ت:یه پوزخند زدم و گفتم...بنظرت از کیه عقلتو به کار بنداز من بجز تو با کسی رابطه نداشتم حالا برو اونور میخوام کانیارو پوشکشو عوض کنم...رفتم وسایلشو آوردم و شلوارشو در آوردم و چسبای پوشکشو باز کردم و کارا لازمو کردم و پوشکشو پاش کردم و شلوارشم پوشیدم
جونگکوک: بیابرگرد عمارت
ا.ت:باید فکرامو کنم...کانیارو بغل کردم و با خودم بردمش توی اتاقم و گذاشتمش روی تخت...هه را
هه را:بله
ا.ت:وسایلمو جمع کن باهم میریم عمارت
هه را:چرا من
ا.ت:چون تو کسی بودی که تو شرایط سخت کنارم بودی
هه را:اوخیی باشه
ا.ت:بدو...کل وسایلمو جمع کردم توی یه چمدون و وسایل کانیا هم توی یه ساکبزرگ گذاشتم و بردم جلوی در...شوهر بریم
جونگکوک:شوهر؟برین کجا بریم
ا.ت:عمارت
جونگکوک:عهه نظرت عوض شد
ا.ت:بیا وسایلو بگیر تا نظرم عوض نشده
جونگکوک:باشه حالا
ا.ت:بدو...همه پرده هارو کشیدم و سیمای برقو کندم و کانیا رو بغل کردم و هه را درارو قفل کرد و رفتیم
جونگکوک:هه را هم میاد
ا.ت:نه پس برووو...رفتیم سمت عمارت وقتی رسیدیم خونه روی میزا خاک گرفته بود روی زمین خاکستر سیگار بود و کلا افتضاح
۳.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.